کتاب رقص مترسک
معرفی کتاب رقص مترسک
کتاب رقص مترسک نوشتهٔ هیربد لشکربلوکی و ویراستهٔ علیرضا لشکربلوکی است. نشر ویراست این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب رقص مترسک
کتاب رقص مترسک حاوی یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است. عنوان برخی از این داستانها عبارت است از «پرده نخست»، «پرده سوم»، «پرده هفتم»، «پرده دهم» و «پرده یازدهم». میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب رقص مترسک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رقص مترسک
«چشمان درشتش را گشود و به مادر که بالای سر او گهوارهاش را تاب میداد لبخندی زد و دوباره پلکهایش را روی هم گذاشت و با نغمهٔ لالایی مادر بهخواب رفت، انگار نتهای آواز مادر مخدری بود برای روح و جسمش و باید هر ساعت چون خون در رگهایش جاری میشد.
خانوادهٔ آپول در محلهٔ فقیرنشین جنوب شهر خاتوشا و در کنار ساحل دریاچهای زندگی میکرد. نام پدرش آپولون بود (خدای روشنایی و موسیقی) و ماهیگیری میکرد و برای سیر کردن شکم خانوادهاش هر روز به دریا میرفت. خدای او نه زئوس بود و نه آتنا و آرتمیس و دیگر خدایان، خدای او نان بود و هر گاه که ماهی بیشتری صید میکرد به همهٔ خدایان خود میرسید و از پرستش بی نیاز میشد.
حسن خدای او در این بود که موهوم نبود و به محض گرفتن و دیدن او ایمانش کامل میشد و هیچ شعر و داستان و افسانهای هم در وصف و مدح او سروده و نوشته نشده بود و یک خدای ساده و بی آلایش و واقعی بود. در واقع میتوان گفت که خدایی نقد بود نه نسیه، و نه وعده و وعید بهشتی را میداد و نه با عذاب مجازات دوزخی تهدید میکرد. خدای او سراسر مهربانی و بخشندگی بود، فقط هر از گاهی هنگام صید دستش را گاز میگرفت، که میبایست مراقب انگشتانش میبود.
چندین سال گذشت و خدای آنها همچون قبل شکمشان را سیر میکرد. آپول اکنون ده سال داشت و کودکی شاد و بازیگوش بود، هر روز چند ساعتی با دوستانش به ساحل میرفتند و روی ماسهها میدویدند و با شنها مجسمههای بی دست و پا میساختند و بعد با موجی همه را ویران شده رها میکردند و به خانه باز میگشتند. گاهی اوقات آپول در راه بازگشت به محض رسیدن به میکدهٔ ساحلی توقف میکرد و از پشت در به صدای آواز خواننده و آهنگهایی که نوازندهها مینواختند گوش فرا میداد و بعد ساعاتی تنها راه خانه را در پیش میگرفت.
از شدت علاقهاش به موسیقی گاهی اوقات یواشکی غروبها هم به میکده میرفت و تا تاریک شدن هوا پشت در میایستاد و مسحور آهنگها میشد. شبها هم هنگام خواب در رویا فرو میرفت و خود را نوازندهٔ چنگی میدید که در گروه در حال نواختن است. او ساز چنگ را خیلی دوست داشت ولی به خاطر شرایط بد مالی خانوادهاش نمیتوانست سازی بخرد و تصمیم گرفت که با سیم و چوب سازی موقت برای خود بسازد و در خلوتش بنوازد، تا اینکه شغلی پیدا کند و با پس اندازش ساز دلخواهش را بخرد.»
حجم
۳۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۶۵ صفحه
حجم
۳۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۶۵ صفحه