دانلود و خرید کتاب همش که تقدیر نیست گاهی هم تقصیره شهرزاد کرمی
تصویر جلد کتاب همش که تقدیر نیست گاهی هم تقصیره

کتاب همش که تقدیر نیست گاهی هم تقصیره

نویسنده:شهرزاد کرمی
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب همش که تقدیر نیست گاهی هم تقصیره

کتاب همش که تقدیر نیست گاهی هم تقصیره نوشتۀ شهرزاد کرمی است. انتشارات مهراب این داستان بلند را روانۀ بازار کرده است.

درباره کتاب همش که تقدیر نیست گاهی هم تقصیره

کتاب همش که تقدیر نیست گاهی هم تقصیره داستان دختری است که قبل از انقلاب ۱۳۵۷ متولد شده است. انقلاب و جنگ ایران و عراق تاحدودی در این کتاب روایت شده است. این داستان بلند از زمان نوجوانی این دختر و زمانی که تازه برادرش به دنیا آمده بود، شروع شده است. او پدری سخت‌گیر و مادری متدین داشت. این دختر در این کتاب از نحوۀ ازدواج و جداشدن و مرگ پدرش صحبت می‌کند. با او همراه شوید.

خواندن کتاب همش که تقدیر نیست گاهی هم تقصیره را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان بلند ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب همش که تقدیر نیست گاهی هم تقصیره

«امیدوارم از حرف‌های من خسته نشده باشید. چون دلایلی دارم که هر چقدر جلوتر بریم بیشتر متوجه میشید و لازمه پیش‌زمینه‌ای داشته باشید.

برای زمان ما که بچه بودیم؛ جنگ ایران و عراق و معنی مرگ و بمباران مثل یک بازی ترسناک بود. آژیر قرمز، آژیر سفید، پتو زدن به پنجره‌ها که نور خونه شب‌ها بیرون نره و دید نداشته باشه پر از هیجان بود.

یه شب بیمارستان عیوض زاده توی شیخ هادی رو بمب میندازن از صدای انفجار شیشه خونه ما میشکنه و برق هم قطع میشه پشت پنجره چراغ‌نفتی بود که بر اثر شدت انفجار نفت میریزه روی کوکوها موقع شام و اومدن برق‌ها وقتی داشتیم کوکو می‌خوردیم دیدیم بوی نفت میده چقدر اون شب خندیدیم... مـن راهنمایی بودم که فهمیدم مادرم باردار است. بالاخره روز زایمان مادرم رسید و من به‌خاطر حس کنجکاوی با پدرم به بیمارستان سمیه (آراد) رفتم... مدام می‌رفتم توی سالن ورودممنوع تا ببینم چه خبره، صدای جیغ مادرم رو که می‌شنیدم، می‌دویدم بیرون... پدرم بعد از چند ساعت خسته شد و رفت تا چای بگیـره ولی من وایساده بودم که ناگهان پرستار یه بچه که جیغ می‌زد رو به من نشون داد. اول فامیلیم رو پرسید بعدازاین کـه دید من همراه هستم گفت مژده گونی بده من متوجه نمی‌شدم بعد از کلی چونه زدن گفت شیرینی... گفتم پدرم کافی‌شاپ است. حالا بچه چی هست؟ گفت: ندیدی مگه؟ منم گفتم چی رو؟ گفت پسر. من با شنیدن این حرف اون قدر ذوق کرده بودم که پله‌ها رو دوتایکی می‌پریدم تا رسیدم به پدرم و گفتم: پسره پسر.

اون قدر ذوق داشتم که نمیتونم توصیفش کنم...

اون زمان تلفن رایگان در بیمارستان بود به همۀ خونواده زنگ زدم و خبر داداش دار شدنم رو به همه دادم و از خوشحالی رو پاهام بند نبودم.

بعد بیمارستان مـادرم رفت خونه پدرشوهرش، البته چون اولین نوه پسری بـود، پرستاری میکردن وگرنه از این خبرها نبود... اسم برادرم رو عمه کوچکم انتخاب کرد. مادرم می‌گفت طلاق‌گرفته بچه نداره به‌خاطر خودشیرینی نام‌گذاری برادرم را به اون سپردن. خواهرم دختری باهوش و درس‌خون بود. تموم زندگیش عاشق درس خوندن بود و برعکسش من همیشه با تک‌ماده یا با قبولی شهریور می‌رفتم کلاس‌بالاتر اون با نمره بیست و قبولی خرداد. من اون زمان عربی و زبان رو دوست نداشتم. الان که فکر می‌کنم برایم غریب است.

جایزه‌هامون هم فرق داشت اون نهایتاً لباس جایزه می‌گرفت؛ ولی من النگوی طلا و همیشه بین ما جنگ بود... هنوز می گه جالبه وقتی چیزی توی ذهن آدم هک بشه کاری نمیشـه کرد...

خونه ما خیابون ولی‌عصر بود من زود از مدرسه میومدم تا بعد از انجام تکالیف با برادرم بازی کنم خونمون حیاط بزرگ داشت و یه حوض بزرگ آبی که وسطش فواره و دیوار آجری نزدیک به قرمز بود که الان می گن آجرسه‌سانتی ما طبقۀ اول بودیم، خونه دو طبقه بود داشتم به برادرم راه‌رفتن یاد می‌دادم و می‌گفتم تاتی‌تاتی که دیدم از پاش خون میاد. زنگ زدم به مادرم و اونم سریع اومد و به بیمارستان هشترودیان توی خیابون مطهری رفتیم. بعدازاین که دکتر معاینه کرد و عکس گرفـت گفت: شیشـه کف پاش رفته و در حال حرکت است و باید عمل بشه.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۷۴ صفحه

حجم

۱٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۷۴ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
تومان