کتاب راز بین دو نفر
معرفی کتاب راز بین دو نفر
کتاب راز بین دو نفر نوشتهٔ کارن ام. مک منس و ترجمهٔ زهرا اسکندری است. انتشارات آتیسا این رمان را روانۀ بازار کرده است.
درباره کتاب راز بین دو نفر
کتاب راز بین دو نفر داستان جنایی جذابی از ماجراهایی است که در یک دهکدهٔ پر رمزوراز اتفاق میافتد. «الری» بهدلایلی مجبور شده است برای زندگی نزد مادربزرگش به دهکدهٔ اکوریج بیاید. او میداند که اینجا همان جایی است که خالۀ جوان ۱۷سالهٔ او گم شد و همان جایی است که پنج سال پیش قتلی در آن اتفاق افتاد و یکی از برندگان مراسم رقص پایان سال مدرسه کشته شد. حالا سؤال اینجا است که آیا پس از پنج سال قاتل بازگشته است؟ چراکه سروکلهٔ کسی پیدا شده که نشانههایی دربارهٔ قتل بعدی میدهد. گمشدن یکی از بچهها هم نمیتواند به ماجرا بیربط باشد.
کتاب راز بین دو نفر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانهای جنایی لذت میبرید، کتاب حاضر یک انتخاب عالی برای شما است.
بخشی از کتاب راز بین دو نفر
«اگر به خرافات اعتقاد داشتم میگفتم که این نشانه بدشانسی است. فقط یک چمدان روی تسمهنقاله باقیمانده است؛ چمدانی به رنگ صورتی پاستلی رویش کاملاً با پیکسلهای سوزنی هلو کیتی پوشانده شده است و البته چمدان من که نیست.
برادرم، از را به دسته ترولی بزرگ چمدانش لمداده است و برای چهارمین بار، عبور چمدان را از مقابلمان نگاه می. کند آدمهای دوروبر تسمهنقاله کموبیش رفتهاند؛ به جز زنوشوهری که سر اینکه چه کسی قرار بود رزرو آژانس را پیگیری کند، با هم بگومگو میکنند.
از را میگوید به نظرم باید این چمدون رو برداری فکر کنم صاحبش با ما توی هواپیما نبوده حدس میزنم کمد لباس جالبی داشته باشه احتمالاً توش کلی لباسهای خالدار و پولکی پرزرقوبرق داره زنگ گوشیاش به صدا در میآید گوشی را از جیبش بیرون میکشد و رو به من میگوید: «مامانبزرگ بیرونه.»
با نوک کتانی تیپایی به فلز جلو تسمهنقاله میزنم و زیر لب میگویم: «نمیتونم باور کنم؛ همه دارو ندارم توی اون چمدون بود. البته کمی اغراق کردم تا همین هشت ساعت پیش همه زندگی من در لاپونت کالیفرنیا بود؛ به جز آن چند بستهای که هفته پیش به و رمانت آمریکا فرستادیم، بقیه چیزها در آن چمدان مانده است.
از را با چشمانش چمدان و محوطه را برانداز میکند و درون موهای اصلاحشدهاش را دستی میکشد و میگوید: به نظرم باید خبر بدیم.» موهای از را قبلاً شبیه به من بود؛ فرهای مجعد دار و پرحجم که تا جلو چشمهایش
. آمد از تابستان به این طرف هنوز با مدل موهای جدیدش خو نگرفتهام.
چمدانش را کج میکند و به سمت پیشخان اطلاعات میکشاند و میگوید: «فکر کنم اینجاست.»
پشت میز پسری نشسته است لاغر مردنی با آکنه و جوشهای ملتهب و قرمز روی گونه و چانهاش که بیشتر شبیه به بچه دبیرستانیهاست از برچسب طلایی ای که کجروی ژیله آبیرنگش چسبانده میفهمم که اسمش آندی است راجع به چمدانم برایش توضیح
میدهم.
لبهای نازکش را پیچوتاب میدهد و گردنش را به سمت چمدان هلو کیتی که هنوز روی تسمهنقاله است دراز میکند و میگوید پرواز ۵۶۲۴ از لسآنجلس؟ با یه توقف تو شارلوت؟»
سرم را به نشانه تأیید تکان میدهم.
میگوید: «مطمئنی که این چمدونت نیست؟»
میگویم: «اره.»
میگوید: «اوه گندش بزنن؛ البته نگران نباش پیدا میشه.»
بعد در کشویی را باز میکند و از داخلش کاغذی بیرون میک کشد؛ سپس آن را بهطرف؛ من میگیرد و میگوید: «این فرم رو پر کن.»
با خونسردی انبوهی از کاغذها را زیرورو میکند و زیر لب میگوید: «یه مداد باید همینجاها باشه.»
جیب جلو کولهام را باز میکنم و میگویم: «خودم دارم.»
از داخل کوله پفکردهام کتابی بیرون میکشم روی کانتر جلوییام میگذارم و در کوله به دنبال مداد میگردم.
حجم
۲٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه