کتاب به بچه ها گفتن، از بچه ها شنیدن
معرفی کتاب به بچه ها گفتن، از بچه ها شنیدن
کتاب به بچه ها گفتن، از بچه ها شنیدن نوشتۀ ادل فیبر و ایلین مزلیش و ترجمۀ مریم نیک پور است. انتشارات آتیسا این کتاب آموزشی را روانۀ بازار کرده است. این کتاب به ما یاد میدهد چگونه با فرزندمان حرف بزنیم تا فرزندمان به حرفمان گوش دهد و چگونه به حرفهای فرزندمان گوش بدهیم تا او حرفهایش را به ما بگوید.
درباره کتاب به بچه ها گفتن، از بچه ها شنیدن
یکی از مهمترین دغدغههای والدین، نحوهٔ گفتوگو با فرزندشان است. در کتاب به بچه ها گفتن، از بچه ها شنیدن، دو نویسندهٔ معروف در حوزۀ کودک، نکاتی کلیدی دربارهٔ گفتوگو با فرزندان را شرح دادهاند و بر این موضوع که گفتوگو امری دوسویه است، تأکید کردهاند. گفتوگو نیاز به گفتن و شنیدن دارد. مهمترین روش برای برقراری ارتباطی صحیح با کودکان گفتن و شنیدن است. نمیتوان تنها با برقراری یک رابطۀ یکسویه ارتباطی مؤثر و سازنده داشت. این کتاب نکاتی کوچک ولی کاربردی را شرح و بسط میدهد که والدین بسیاری در سراسر جهان به آن نیاز دارند. کتاب به بچه ها گفتن، از بچه ها شنیدن بهمنظور بهبود مهارتهای ارتباطی تهیه شده و بهجز والدین، برگزارکنندگان کارگاههای مهارتهای ارتباطی نیز از آن استفاده میکنند. کاربرد نکات این کتاب به بهبود ارتباط میان کودکان و بزرگسالان منجر میشود.
خواندن کتاب به بچه ها گفتن، از بچه ها شنیدن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به والدین علاقهمندی که میخواهند با فرزند خود مکالمهای دوسویه و ارتباط خوبی داشته باشند، پیشنهاد میکنیم.
درباره ادل فیبر
ادل فیبر نویسندۀ آمریکایی متولد ۱۲ ژانویۀ ۱۹۲۸ و دارای درجۀ لیسانس در رشتۀ تئاتر و فوقلیسانس علوم تربیتی از دانشگاه نیویورک و متخصص ارتباطات بزرگسالان و کودکان است. او در مدارس نیویورک تدریس کرده و برگزارکنندۀ برنامه و کارگاههای مختلف برای بهبود روابط فرزندان و والدین آنها بوده است.
بخشی از کتاب به بچه ها گفتن، از بچه ها شنیدن
«کمک به کودک در پذیرش احساساتش پیش از بچهدارشدن مادر خوبی بودم من در مسائل کودکان با والدینشان خبره بودم تا اینکه صاحب سه فرزند شدم. زندگی با فرزندان واقعی میتواند عاجز کننده باشد. هر صبح به خودم میگویم: «امروز، روز متفاوتی خواهد بود و هر روز با روز قبل فرق دارد به اون بیشتر از من دادی «این فنجون، صورتیه. من فنجون آبیه رو میخوام این سوپ حال به هم زنه»، «اون بهم مشت زد»، «من | اصلاً بهش دست نزدم»، «دلم نمیخواد برم. اتاقم حق نداری بهم دستور بدی!» آنها سرانجام مرا از پا در میآورند با اینکه آخرین چیزی بود که تصور میکردم یک روز انجامش بدهم، به یک گروه والدین ملحق شدم این گروه در یک مرکز محلی راهنمایی کودکان، جلسه تشکیل میداد و روانشناس جوانی به نام دکترهایم جینوت آن را اداره میکرد. جلسه، کنجکاویبرانگیز و جذاب بود موضوع آن احساسات کودکان بود و دو ساعت ادامه داشت. با سری گیج از هجوم افکاری تازه و دفترچهای پر از ایدههای درست تفهیم نشده به خانه برگشتم ارتباط مستقیم بین احساسات کودکان و نحوه رفتارشان زمانی که کودک احساس درستی دارد درست هم رفتار خواهد کرد چطور به کودکان کمک کنیم که احساس درستی داشته باشند؟ با پذیرفتن احساسات آنها مشکل پدر و مادرها معمولاً احساسات فرزندشان را نمیپذیرند؛ برای مثال:
تو واقعاً اینطوری فکر نمیکنی.
صرفاً به این دلیل میگی چون خسته هستی.
هیچ دلیلی نداره که تا این اندازه ناراحت باشی.
انکار مداوم احساسات میتواند کودکان را سردرگم و خشمگین کند. همچنین به آنها میآموزد، نشناختن احساساتشان به معنی اعتماد نداشتن به آنهاست.
یادم میآید بعد از جلسه به این فکر میکردم که ممکن است بقیه پدر و مادرها اینها را رعایت کنند. من که نمیگم که نمیکنم.» سپس به خودم بیشتر توجه کردم چند نمونه از گفتوگویی را که فقط در یک روز با فرزندانم داشتم برایتان میآورم.
فرزندم مامان من خستهام.
من چرا باید خسته باشی؟ همین حالا چرت زدی فرزندم: (با صدای بلندتر) اما من خستهام.
من: تو خسته نیستی فقط کمی خواب آلودی. بیا لباس بپوش.
فرزندم با جیغ نه من خستهام!
فرزندم مامان، اینجا خیلی گرمه. من: سرده. گرم کنت رو در نیار. فرزندم نه من گرممه.
من گفتم که گرم کنت رو در نیار
فرزندم نه من گرممه
فرزندم این برنامه تلویزیون خستهکننده بود.
من نه اینطور نبود. خیلی هم جالب بود.
فرزندم مسخره بود.
من: خیلی آموزنده بود.
فرزندم مزخرف بود.
من این طور حرف نزن.
متوجه هستید چه اتفاقی افتاد؟ نهتنها تمام گفتوگوهای ما به بحث و کشمکش منجر میشد، مدام به فرزندانم میگفتم بهجای اعتماد به احساساتشان به احساسات من تکیه کنند.
بهمحض اینکه فهمیدم دارم چهکار میکنم تصمیم گرفتم روشم را تغییر دهم؛ اما مطمئن نبودم چطور این کار را کنم آنچه سرانجام بیشتر از هر چیزی به من کمک کرد این بود که خودم را جای بچهها قرار دادم از خودم پرسیدم تصور کن بچهای بودی که خسته شده یا گرمش است یا حوصلهاش سر رفته و فرض کن میخواستی تمام بزرگترهایی که نقش عمدهای در زندگیات داشتند احساست را بفهمند... آن وقت چه میکردی؟»
حجم
۱۳٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۰۶ صفحه
حجم
۱۳٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۰۶ صفحه
نظرات کاربران
توصیه میکنم.