کتاب سوسک
معرفی کتاب سوسک
کتاب سوسک نوشتهٔ ایان مک یوان و ترجمهٔ لادن کزازی است و انتشارات گیوا آن را منتشر کرده است. سوسک روایتی جدید از داستان مسخ کافکاست.
درباره کتاب سوسک
جیم سمس که نامش یادآور گرگور سامسای قصهٔ کافکاست پس از بیدار شدن درمییابد دچار دگردیسی شده است. در زندگی قبلیاش نادیده گرفته میشد یا منفور انگاشته میشد، اما در تجسم جدیدش او قدرتمندترین مرد بریتانیا است و مأموریت او نجات مردم است. هیچ چیز نباید سر راه او قرار گیرد: نه اپوزیسیونها و نه مخالفان درون حزب خود. نه حتی قوانین دموکراسی پارلمانی.
در این رمان کوتاه، چند سوسک خود را به ساختمان شمارهٔ ده میرسانند و در قالب وزرای کابینه، کنترل دولت را دردست میگیرند. اتحادی منسجم بینشان هست و به هر قیمتی در پی رسیدن به اهدافشان حرکت میکنند. جیم سمس نخستوزیر و رهبر کابینهٔ سوسکهاست و با ارادهای استوار میخواهد دنیا را به سمتوسویی بکشد که در جهت افکار خود و اعضای کابینهاش باشد. در این داستان، حزب ریورسالیستها در برابر کلاکوایزرها قرار میگیرد. ریورسالیستها معتقدند که جریان انتقال پول باید معکوس شود و کلاکوایزرها اعتقاد دارند که نقل و انتقالات پول باید به شکل مرسوم انجام بگیرد. جیم سمس درصدد است ریورسالیسم را در بریتانیا و سپس در دنیا بهاجرا دربیاورد و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند.
خواندن کتاب سوسک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای نیمهبلند پیشنهاد میکنیم.
درباره ایان مک یوان
ایان راسل مک یوان، در سال ۱۹۴۸، در الدرشات از توابع همپشر متولد شده است. او نویسنده و نمایشنامهنویس انگلیسی است. ایان حرفه نویسندگی خود را با نوشتن داستانهای کوتاه گوتیک شروع کرد و در سال ۱۹۹۸ به خاطر کتاب آمستردام موفق شد جایزه ادبی من بوکر را دریافت کند. آثار مکیوان برایش شهرت جهانی به ارمغان آوردهاند. ایان عضو انجمن پادشاهی ادبیات انگلستان است و برنده جایزه شکسپیر هم شده است. از چندین کتابش اقتباس سینمایی شده که از میان آنها فیلم تاوان در سال ۲۰۰۷ برندهٔ جوایز اسکار و بفتا و گلدن گلوب شد.
بخشی از کتاب سوسک
«آن روز صبح جیم سمس، هوشیار اما نه لزوماً ملتفت به پیرامونش، از خواب بیدار شد و با خروج از رؤیای مشوش خویش، پی برد به موجودی غولآسا بدل شده است. برای مدتی طولانی به پشت خوابیده (وضعیتی که چندان هم مورد علاقهاش نبود) و بهتزده به پاهای دیلاق و تعداد ناچیز دست و بالش نگاه میکرد؛ تنها چهارتا؛ آن هم ثابت و بیحرکت. پاهای قهوهای و کوچک خود که حال دلتنگشان بود، گرچه وازده، اما همواره با وجد در هوا میجنبیدند. بیحرکت بر روی زمین افتاده بود و تلاش میکرد جلوی وحشتش را بگیرد. اندامی شبیه به تکهای گوشت لزج و نمناک در دهانش چُندَک زده بود -حال به هم زن بود؛ خصوصاً زمانی که به قصد تجسسِ حفره دهانش و کاملاً خودسر میجنبید. در همان لحظه گوشت در دهان لغزید و با دلهرهای خاموش پی به ردیف بیپایان دندانها برد. قد و قواره خود را ورانداز کرد. از شانه تا قوزک پا آبی پریدهرنگ بود و حلقهای کبودتر بر دور گردن و مچها؛ دگمههای سفیدرنگ، عمود بر قفسه سینهاش که حال دیگر بندبند نبود. کمکم پذیرفت جریان هوایی که گاه از او بیرون میآمد و بوی نه چندان نامطبوع الکل و غذای فاسد میداد، نفسش بود. با تأسف ملتفت شد زاویه دیدش بیجهت محدود و باریک شده -حیفِ آن همه چشم- و همه چیز به طرز طاقتفرسایی به خود رنگ گرفته است. کمکم داشت متوجه میشد که جسم آسیبپذیرش در اثر وارونگیِ مضحکی، حال بر روی اسکلتی سوار است و خود را به تمامی در معرض دید او نمیگذارد. چه آسودگی خاطری به همراه داشت اگر تنها میتوانست یک نظر به آن پیکر قهوهای و براق و ساده پیشینش بیندازد.
به اندازه کافی مشوش بود که ناگاه به یاد آورد در حال انجام مأموریتی خطیر بوده است؛ گرچه ماهیتش را به خاطر نمیآورد. در این فکر بود که چقدر زمان از دست داده است و همزمان تلاش میکرد سرش را که شاید نزدیک به پنج کیلو وزن داشت از روی بالشت بلند کند. با خود گفت، انصاف نیست؛ من سزاوار چنین ظلمی نیستم. رؤیاهای از هم گسیختهاش ژرف و درهم و سرکش بودند؛ جنجال درشان موج میزد و پژواک جر و بحثی دائمی از آنها برمیخاست. همانطور که سر سنگینش بر روی بالشت ولو بود، توانست حقیقت را از آن سوی رؤیا به چشم ببیند. میتوانست تکههای خاطرات و احساسات و خیالات را کنار یکدیگر بچیند؛ تکههایی از هم پاشیده که سعی داشت بر آنان چیره شود.»
حجم
۸۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه
حجم
۸۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه