کتاب در قلبم جای داری
معرفی کتاب در قلبم جای داری
کتاب در قلبم جای داری نوشتهٔ تریسی بروگان و ترجمهٔ فیروزه مهرزاد است. انتشارات دیدآور این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب در قلبم جای داری
کتاب در قلبم جای داری (Hold On My Heart) حاوی یک رمان معاصر و آمریکایی است که در ۲۷ فصل نوشته شده است. در این رمان با دختری آشنا و همراه میشوید که «لیبی همیلتون» (Libby Hamilton) نام دارد. او ناگهان شغلش و محبوبش را از دست میدهد. دختر در دهکدهٔ کوچکی که در آن بزرگ شده بود، تنها میماند. بدتر از همه این است که پدرش میخواهد تغییر شغل دهد و... . در ابتدای این رمان به قلم تریسی بروگان میخوانید که لیبی همیلتون با اخم به درون اتاق تیرهوتار یک ساختمانِ مدرسهٔ متروکه نگاه میکند و در حال حرکتْ صاریغ کوچکی را از روی کفشش میتکاند. با او همراه شوید.
خواندن کتاب در قلبم جای داری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب در قلبم جای داری
«به قدر کافی نوشیدنی در خانهاش نبود تا بتواند از خود بیخود شود. زمان زیادی طول کشید که تام به یاد بیاورد، پس از گذشت ماهها از حادثهٔ کانی، هنوز در خانه نوشیدنی دارد. او هر آنچه را در خانه داشت نوشید. برای ساعت چهار بعد از ظهر یکشنبه زیاد هم بود. او منتظر رسیدن جورج و پرتاب بنزین در این آتش بود. اما جورج نیامد.
شب فرا رسید. هوا تاریک شد و نزدیک به نیمهشب تام حتماً خوابش برده بود، چرا که شش صبح از خواب بیدار شد، با گردندردی که بهخاطر خوابیدن روی نیمکت بود و سردرد شدید و نفرت از خودش.
او قبلاً هم در اینجا بود، در این موقعیت زشت. احساس بدبختی در آن آشنایی باعث آرامشاش بود. تام میدانست در چنین موقعیتی چگونه رفتار کند و انتظار چه چیزی را داشته باشد، اما نه چیزی بیشتر از آن.
تام آنچه را در یخچالش بود خورد. بعد دوش گرفت و به خریدن غذای بیشتر فکر کرد. به تماشای تلویزیون یا تمیزکردن حیاط یا حتا تماس با دکتر برانت نیز فکر کرد. اما هیچکدام از آنها را انجام نداد. واقعاً مطمئن نبود که چه کاری کند. ناگهان دوباره هوا تاریک شد. پس برهنه شد و روی تخت دراز کشید.
درازکشیدن در تاریکی ساکت و آرام با عطر و بوی لیبی. همهٔ آن افکاری را که از روز گذشته در ذهناش مسدود کرده بود بیرون ریخت. بیحسی مانند بهمنی راه یافت، و درد اسکنهای امانش را برید. اما او این درد را بهتر درک میکرد. میدانست که باید بهسادگی احساسش کند. بر آن مسلط شود یا از آن خفه شود.
حقیقت این بود: او لیبی همیلتون را دوست داشت. با همهٔ قلباش. و در امتداد دیگر اشتباهاتش، رهاکردن او بزرگترین خطای عمرش خواهد بود.
ازدستدادن کانی یک حادثهٔ غمانگیز بود. اجباری در سرنوشت اجتنابناپذیرش. اما این کار با لیبی و آنچه برای ریچل اتفاق افتاده بود، مشکلاتی بود که باید درستشان میکرد. احساسات آسیبدیده و سوءتفاهمها باید از طریق صحبتکردن حل شوند. دکتر برانت این را به تام آموخته بود.»
حجم
۲۲۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۵۴ صفحه
حجم
۲۲۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۵۴ صفحه