دانلود و خرید کتاب عشق تلخ و شیرین سیده نجات البوشوکت
تصویر جلد کتاب عشق تلخ و شیرین

کتاب عشق تلخ و شیرین

انتشارات:نشر گنجور
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب عشق تلخ و شیرین

کتاب عشق تلخ و شیرین داستانی بلند نوشتۀ سیده نجات البوشوکت است. این کتاب را نشر گنجور منتشر کرده است.

درباره کتاب عشق تلخ و شیرین

کتاب عشق تلخ و شیرین داستان دختری است که در حال فرار از دست برادرانش است و راننده او را از ترس وسط جاده پیاده می‌کند. این دختر وسط جاده و جنگل تنها است. این کتاب داستان زندگی این دختر است.

رمان یکی از راه‌های انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله می‌گیرید و گمشده وجودتان را پیدا می‌کنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سال‌ها نویسندگان در داستانشان بازگو کرده‌اند.

داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده‌ است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور می‌کند و کمک می‌کند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینه‌ای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.

خواندن کتاب عشق تلخ و شیرین را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب برای علاقه‌مندان به داستان‌های ایرانی مناسب است.

بخشی از کتاب عشق تلخ و شیرین

«راننده انگار خیلی ترسیده بود تا می‌توانست گاز می‌داد و ماشینش را در شلوغی جاده گم می‌کرد که خدا رو شکر همان‌طور هم شد و ماشین تعقیب کردنمون گممون کرد، راننده اونقدر ترسیده بود که دلش، می‌خواست مرا در هر جایی که باشد پیاده کند تا از شرم راحت شود مسافتی را طی کرد و ماشین متوقف کرد و با لحن خشنی گفت: یالا پیاده شوید و بیشتر از این منو تو دردسر نندازید.

در دلم پر از آشوب بود اشک‌هایم را پاک کردم و با لحن لرزانی گفتم: حداقل منو تا جایی برسونید اینجا وسط جاده خلوت و دورافتاده من چکار کنم شاید ماشین گیرم نیاد.

راننده با بی‌رحمی اخم‌هایش را درهم کرد و گفت: به من چه خانم مگه مسئول توام یالا پیاده شو.

عاجز و ناتوان چشم به جاده بی‌انتها و در میان انبوهی درخت دوختم و نالیدم: اونا که مارو گم کردند از چی می‌ترسید، تو رو خدا منو اینجا پیاده نکنید هوا داره تاریک میشه و ممکنه هر اتفاقی سرم بیاد اینجا جادهٔ امنی به نظر نمیاد لطفاً بهم رحم کنید و منو تا جایی برسونید.

راننده با حرفم عصبی‌تر شد و در ماشین باز کرد و بلافاصله از ماشین پیاده شد و به سمت در من خودش را رساند، در رو با تندی باز کرد و با عصبانیت به حالت داد گفت: یالا شرت رو کم کن و اگر نه به‌زور متوسل میشم.

به‌خاطر این همه بی‌رحمی و درماندگی بیشتر دلم گرفت و اشک‌هایم باز شروع به باریدن کردند، به‌ناچار از ماشین پیاده شدم، از استرس و دلهره به اطراف جاده نگاه می‌کردم هوا ابری بود که هر آن ممکن بود باران بزند و مرا خیس آب کند با سرمایی که حس می‌کردم تنم لرزید حتی لباس گرم نداشتم تا این همه سرما رو تحمل کنم از این همه ظلم گریه‌ام شدیدتر شد کنار جاده ایستاده بودم و خدا، خدا می‌کردم که ماشینی و یا کسی رد شود تا باهاش سوار شوم و از اینجای ترسناک دور شوم از سکوت آنجا بیشتر وحشت می‌کردم نمی‌دانستم چقدر گذشت و چقدر از سرما لرزیدم که از دور چشمم به ماشینی خورد؛ ولی یه لحظه ته دلم خالی شد از اینکه ماشین داداش‌هایم باشد و مرا پیدا کنند به خود لرزیدم و تپش قلب گرفتم، نفس در سینه‌ام حبس شده بود؛ اما با خودم گفتم تا کی اینجا بمانم باید یه جوری از اینجا بروم با نزدیک‌تر شدن ماشین قلب من از جا کنده می‌شد؛ اما دستم را برای نگه‌داشتنش بالا بردم، با دیدن ماشین مدل‌بالایی ترسم ریخت و اینکه با رنگ و مدل ماشین متوجه شدم ماشین خانواده‌ام نیست خیالم راحت شد، نفس راحتی کشیدم، از اینکه ماشین جلوی پایم متوقف شد خوشحال شدم، از توی ماشین به‌خاطر شیشه‌های دودی‌اش نتوانستم صاحب ماشین را ببینم؛ اما ماشین به‌محض ایستادن شیشه‌هایش را پایین داد، دو تا پسر جوان بودند که لبخند روی لب‌هایشان خودنمایی می‌کرد.»

  

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۷۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۷۵۶ صفحه

حجم

۴۷۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۷۵۶ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان