
کتاب مقدمه ای بر شناخت پژوهی استعاره
معرفی کتاب مقدمه ای بر شناخت پژوهی استعاره
کتاب مقدمه ای بر شناخت پژوهی استعاره نوشتهٔ حبیب الله قاسم زاده (از گروه روانپزشکیِ دانشگاه علوم پزشکی تهران، بیمارستان روزبه) است. انتشارات ارجمند این کتاب را منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ روانشناسی شناختی قرار گرفته، در باب استعاره است. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب مقدمه ای بر شناخت پژوهی استعاره اثر حبیب الله قاسم زاده
کتاب «مقدمهای بر شناختپژوهی استعاره» (قطره در نهانخانهٔ صدف) که در سال ۱۳۹۹ منتشر شده، در شش فصل به بررسی علمی و نظاممند استعاره پرداخته است. فصل اول که برابر با مقدمه است، مروری بر تاریخچهٔ مفهوم استعاره با اشاره به دیدگاههای ارسطو و جرجانی کرده است. فصل دوم به معرفی نگرشهای معاصر دربارهٔ استعاره از جمله دیدگاههای جانشینی، تعاملی، سرل، گلاکسبرگ، گنتنر و نیز نظریهٔ ساختار مفهومی لیکاف و جانسون پرداخته است. نویسنده در ادامه به نقش استعاره در تفکر علمی، استدلال تمثیلی و یادگیری از طریق مدلها پرداخته است. فصل سوم به بررسی حسآمیزی، تفاوت آن با استعاره، مبانی عصبشناختی آن، دیدگاه راماچاندران و تحقیق لوریا دربارهٔ حافظهٔ غیرعادی پرداخته است. فصل چهارم نوروپسیکولوژی استعاره، نقش نیمکرههای مغز، تحقیقات مرتبط با مغز دونیمه و مسائلی مانند آشناییزدایی و نوظهوری در استعاره را بررسی کرده است. فصل پنجم پژوهشی مقدماتی دربارهٔ خاستگاه تجربی استعارهها و ارتباط مفاهیم انتزاعی با مظاهر طبیعت (کوه، دریا، گل و...) در زبانهای مختلف است. فصل ششم به بررسی استعاره در ادبیات با تأکید بر مفهوم زندگی در شعر حافظ و نقش آشناییزدایی در شکوه سخن پرداخته است.
این کتاب را باید گامی ابتدایی در مسیر تحلیل علمی استعاره دانست. دیگر استعاره تنها آرایهای ادبی نیست؛ بلکه ابزاری بنیادی در مفهومسازی و تفکر محسوب میشود. طبقهبندی اشیا و پدیدهها بر اساس ویژگیهای ساختاری، کارکردی، تکوینی یا اهمیت آنها انجام میشود، اما اشیا میتوانند از منظرهای گوناگون در دستهبندیهای مختلف قرار بگیرند (مثل طلا که هم فلز است، هم زینت و هم سرمایه). طبقهبندیها تنها عینی نیستند، بلکه برداشتهای عاطفی و حسی هم نقش دارند. استعاره از ترکیب تخیل، تجربهٔ حسی، مفاهیم و عواطف ساخته میشود و در زبان و تفکر نقش بنیادینی دارد. برخلاف تصور رایج، استعاره تنها برای سخن غیرمستقیم به کار نمیرود، بلکه شیوهای تمثیلی برای درک جهان است. «حبیبالله قاسمزاده» در این اثر دربارهٔ اهمیت ترجمهٔ دقیق آثار شناختی تأکید کرده است؛ چراکه انتقال صحیح مفاهیم و فضای ذهنی نویسنده به زبان دیگر، فرایندی خلاقانه و عمیق است. مترجم نهتنها معنای واژهها بلکه ساختارهای فکری را بازآفرینی میکند
خلاصه کتاب مقدمه ای بر شناخت پژوهی استعاره
در نگاه نخست، معنای ظاهری گفتار به ذهن میآید، اما بسیاری از مفاهیم فراتر از معنای لغوی منتقل میشوند و زمینه و بافت نقش مهمی در این فرایند دارد. استعاره که از دیرباز موضوع بحث در ادبیات و فلسفه بوده، امروزه جایگاهی ویژه در روانشناسی زبان و علوم شناختی یافته است. ارسطو استعاره را مبتنی بر درک شباهتهای پنهان میدانست و تأکید داشت که استعاره نوعی نوآوری معنایی ایجاد میکند؛ دیدگاهی که جرجانی نیز با بیانی شاعرانه به آن پرداخته است. یکی از پدیدههای مرتبط با استعاره، حسآمیزی است که به درهمآمیختگی حواس اشاره دارد و برخلاف تصور اولیه، پدیدهای نسبتاً رایج و طبیعی به شمار میرود. پژوهشهای عصبشناختی نشان داده است که مغز در پردازش زبان استعاری از همکاری نیمکرههای چپ و راست بهره میگیرد و استعارهها از تعامل شبکههای عصبی گوناگون شکل میگیرند. استعارهها در روانشناسی زبان معمولاً بازتابی از تجارب حسی - حرکتی ما هستند و مفاهیم انتزاعی را از طریق این تجارب ملموس درک میکنیم؛ به همین دلیل استعارههای اولیه در فرهنگهای مختلف مشابه هستند. اگرچه دربارهٔ استعارههای روزمره مطالعات بسیاری انجام شده، بررسی علمی استعارههای ادبی کمتر بوده است؛ درحالیکه این استعارهها با بداعت و ناهنجارینگی خود، دیدگاه تازهای نسبت به واقعیت میآفرینند و فهم آنها نیازمند توجه به کل متن، نیت نویسنده و احساسات نهفته در اثر است.
چرا باید کتاب مقدمه ای بر شناخت پژوهی استعاره را بخوانیم؟
در کتاب «مقدمهای بر شناختپژوهی استعاره» تلاش شده با استفاده از منابع معتبر و نمونههای فارسی، جنبههای نظری و کاربردی استعاره بررسی شود. نویسنده ایدههایی بومی مانند نقش مظاهر طبیعت در شکلگیری استعاره و تفاوت استعارههای شعری با روزمره را مطرح کرده است.
کتاب مقدمه ای بر شناخت پژوهی استعاره را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به دوستداران مطالعه در باب جایگاه استعاره در روانشناسی زبان و علوم شناختی پیشنهاد میکنیم.
درباره حبیب الله قاسم زاده
«حبیبالله قاسمزاده» استاد گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران و فارغالتحصیل روانشناسی در مقطع کارشناسیارشد و روانشناسی بالینی در مقطع دکترا از دانشگاه وندربیلت در آمریکا است. گرایشهای تخصصی او شامل درمان رویارویی وسواس، درمان Trichotillomania، پردازش طرحوارهای و فرایند Schematic processing and change process، پردازش استعارهای و… میشود. او در زمینههای دیگر نیز فعالیتهایی داشته است؛ از جمله «مختصات روانسنجی فرم فارسی BDI-II»، سخنرانی در همایشها، تألیف و چاپ مقاله و همچنین نگارش و ترجمهٔ کتاب نظیر ترجمهٔ کتاب «روانشناسی ویگوتسکی» (۱۳۸۱). کتاب کتاب «مقدمهای بر شناختپژوهی استعاره» (قطره در نهانخانهٔ صدف) به قلم او نوشته شده است.
خلاصه فصلهای کتاب مقدمه ای بر شناخت پژوهی استعاره
۱. مقدمه
در نگاه نخست به نظر میرسد که شنونده یا خواننده معنای لفظی بیان را درک میکند، اما در بسیاری موارد منظور اصلی فراتر از معنای لغوی است و الفاظ، نقش وسیلهای برای انتقال مفاهیم ضمنی، عاطفی یا نمادین دارند. این انتقال معنا در بستر زمینه و بافت ارتباطی صورت میگیرد؛ ازاینرو مباحثی مانند زبان مجازی، تشبیه و تمثیل در بلاغت مطرح شده است. در این میان، استعاره جایگاه ویژهای در روانشناسی زبان و علوم شناختی یافته است. استعاره بخش طبیعی و پررنگی از ارتباطات روزمره را تشکیل میدهد و با وجود ظاهر ساده، ساختاری پیچیده دارد. از گذشته تاکنون در ادبیات و فلسفه تلاش شده تا استعارهها تعریف و طبقهبندی شوند؛ هرچند جنبههای زبانشناختی و معرفتشناختی آنها کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
۲. نگرشهایی دربارهٔ استعاره
در این فصل به بررسی این پرسش پرداخته شده است که انسانها چگونه استعارهها را درک میکنند. در این زمینه دیدگاههای گوناگونی مطرح شده است. ارسطو را نخستین فیلسوفی میدانند که دربارهٔ استعاره سخن گفته است. یکی از بحثبرانگیزترین نکات در نظر ارسطو موضوع شباهت میان دو شیءِ بهظاهر غیرمشابه است. این نکته از آن جهت اهمیت دارد که بسیاری از پژوهشگران معتقدند استعاره در اصل به درک نوعی شباهت میان دو چیز بازمیگردد، اما چگونه میتوان این درک شباهت را توضیح داد؟ بر پایهٔ دیدگاه ارسطو استعاره در نهایت بهمعنای تشخیص و برجستهسازی ویژگیهایی از اشیا است که پیشتر مورد توجه قرار نگرفته بودند؛ از همین رو عنصر نوآوری و شگفتی همواره در استعاره حضور دارد. جرجانی دربارهٔ استعارهگفته که از یک صدف، چندین مروارید بیرون میآید. در ادامهٔ این فصل، به شماری از دیدگاههای معاصر که در درک استعاره نقش داشتهاند، پرداخته شده است.
۳. حسآمیزی و استعاره
حسآمیزی بهطورکلی به تجربهای گفته میشود که در آن نوعی درهمآمیختگی میان اطلاعات حسی رخ میدهد. این آمیختگی معمولاً بین دو دستگاه حسی (مانند بینایی و شنوایی) یا بین دو حوزهٔ تجربی (مثلاً دیدن رنگی خاص هنگام مشاهدهٔ اعداد یا حروف) یا حتی بین مفاهیم انتزاعی (مثل درک واحدهای زمانی یا عملیات ریاضی بهصورت اشکال) اتفاق میافتد. گرچه توجه به این پدیده از گذشته وجود داشته، پژوهشهای علمی دربارهٔ آن حدود ۱۴۰ سال پیش توسط فرانسیس گالتون آغاز شد. در ابتدا بهدلیل ناشناختهبودن ماهیت و علتهای حسآمیزی، این پدیده در هالهای از ابهام قرار داشت و تجربهای نادر و حتی بیمارگونه به شمار میرفت. یافتههای بعدی نشان داد که اولاً حسآمیزی چندان کمیاب نیست و ثانیاً نباید آن را غیرعادی دانست. بسیاری از افراد حسآمیز نهتنها به این ویژگی خو گرفتهاند، بلکه گاهی آن را نوعی توانایی ویژه قلمداد میکنند. برآورد میشود که حسآمیزی در زنان سه تا شش برابر بیشتر از مردان و در کودکان رایجتر است؛ همچنین در میان چپدستها شیوع بالاتری دارد. برخی پژوهشگران، حسآمیزی را به دو نوع نهفته و آشکار تقسیم کردهاند؛ بهگونهای که حسآمیزی نهفته در حدود ۹۰درصد مردم دیده میشود. از دیدگاه برخی همهٔ انسانها در آغاز، وحدت حسی - ادراکی دارند. تحقیقات جدید دربارهٔ حسآمیزی با مقالهٔ مروری لری مارکس در سال ۱۹۷۵ میلادی آغاز شد. پس از او ریچارد سایتوویک، متخصص مغز و اعصاب با معرفی نمونههایی از افراد حسآمیز، توجهات علمی بیشتری را به این موضوع جلب کرد. او معتقد بود که حسآمیزی ریشه در سیستم لیمبیک مغز دارد و به مراکز ابتدایی مغزی وابسته است؛ دیدگاهی که البته با نقدهایی نیز مواجه شد. پس از سایتوویک، گروه بارون - کوهن (۱۹۸۷) پژوهشهایی انجام دادند که نشان داد تجربهٔ حسآمیزی در طول زمان تغییر نمیکند. آنان با پرسش دربارهٔ رنگ ۱۰۰ واژه از یک فرد حسآمیز و مقایسهٔ پاسخهای او پس از یک سال دریافتند که ۹۰درصد رنگها ثابت مانده بود؛ درحالیکه این میزان در افراد عادی پس از تنها دو هفته به ۲۰درصد کاهش یافته بود؛ همچنین این گروه با استفاده از تصویربرداری مغزی (PET و MRI) نشان داد که در حسآمیزهایی که به صداها رنگ نسبت میدهند، نواحی بینایی مغز هنگام شنیدن صداها فعالتر از افراد معمولی است.
۴. نوروپسیکولوژی استعاره
دانشمندان از دیرباز به نقش مغز در تنظیم رفتار، هیجان و تفکر پی برده بودند، اما بعدتر بهویژه با پیشرفت فناوریهای نوین، توجه بیشتری به این موضوع شده است. امروزه فعالیتهای ذهنی همچون تفکر، توجه، یادگیری، حرکت و زبان توسط عصبپژوهان و شناختپژوهان بررسی میشود و مغز بهعنوان مرکز پردازش اطلاعات مطالعه میشود. نوروپسیکولوژی، این رشتهٔ بینرشتهای بهطور ویژه به تأثیر مغز بر زبان میپردازد. پل بروکا و کارل ورنیکه در قرن ۱۹ میلادی با کشف ارتباط آسیبهای مغزی با اختلالات زبانی، آغازگر دورهای جدید در این زمینه شدند. یافتههای بعدی نشان داد که مناطق مختلف مغز کارکردهای خاصی در زبان دارد و زبان تابع همکاری نواحی مختلف مغزی است. در ادامه، پژوهش دربارهٔ کارکرد نیمکرهها اهمیت یافت. مطالعه بر بیماران دارای جسم پینهای قطعشده، نقش غالب نیمکرهٔ چپ در زبان و نقش نیمکرهٔ راست در درک هیجان کلام و معنای ضمنی را آشکار کرد؛ همچنین نشان داده شد که نیمکرهٔ راست در تشخیص چهره و جهتیابی فضایی برتری دارد. یافتههایی دربارهٔ جانوران (مثل شمپانزهها) که سوگیری جانبی در مغز دارند، فرضیهٔ خاصبودن عدم تقارن مغزی در انسان را زیر سؤال برد. مطالعات بعدی دربارهٔ نورونهای آیینهای نیز نشان داد که ریشههای رفتار زبانی در فرایندهای ابتداییتر حیوانات نهفته است. نظریات مختلفی دربارهٔ یکجانبهبودن زبان در نیمکرهٔ چپ مطرح شده است؛ از جمله تسهیل کنترل عضلات گفتاری، افزایش کارایی تبادل اطلاعات و همراهی رشد زبان با مهارتهای حرکتی نیمکرهٔ چپ. امروزه بیشتر تأکید بر ارتباطات کارکردی مغز از طریق شبکههای عصبی است تا صرفاً مجاورت نواحی آن.
۵. بحثی دربارهٔ خاستگاه تجربی استعارهها - نگاهی متفاوت
استعاره را میتوان بهطورکلی، درک چیزی از طریق چیز دیگر دانست (لیکاف و جانسون)، اما در روانشناسی زبان امروز تعریف دقیقتر آن مطابقت ساختاری میان دو حوزهٔ مفهومی است؛ حوزهٔ مقصد بر پایهٔ ویژگیهای حوزهٔ مبدأ فهمیده میشود. در اینجا تجارب حسی - حرکتی نقش مهمی دارد؛ چراکه بیشتر استعارهها از این تجارب سرچشمه میگیرد. به زبان ساده در استعاره، تجارب بدنی ما مبنای فهم مفاهیم انتزاعی میشود. علاوهبر استعارههای ساده، استعارههای ترکیبی نیز وجود دارد که از ترکیب چند استعارهٔ اولیه ساخته شدهاند. گریدی این استعارههای اولیه را طبیعی، خودآیند و حاصل تعامل بدنی و ذهنی انسان میداند. این استعارهها جهانی هستند؛ چون انسانها بدنی مشابه دارند و دنیا را از طریق حواسشان تجربه میکنند. استعارههای اولیه (مانند خوشحالی بالا است) ریشه در تجارب بدنی ما دارد؛ مثلاً گرمی محبت از طریق تماس بدنی منتقل میشود یا افزایش قیمتها با صعود درجهٔ دماسنج مقایسه میشود؛ همچنین ترکیبات استعاری مانند «ارادهٔ آهنین» یا «طلوع آزادی» بر اساس تجارب حسی - حرکتی شکل گرفته است. لیکاف اشاره میکند که بهخاطر اشتراک بدن و تجربهٔ جهانی، این استعارهها در فرهنگهای گوناگون مشترک هستند. در ادبیات و شعر ممکن است معانی استعاری پیچیدهتر شوند و شبکههای معنایی جدیدی شکل بگیرند که مستقیماً به تجارب حسی قابل بازگردانی نباشند. تأکید بر اهمیت حوزههای مبدأ (تجارب روزمره و ملموس) همچنان پابرجا است. تفاوت فرهنگی، پیشرفت تکنولوژیک یا دوری از طبیعت میتواند بر دسترسی و درک استعارهها اثر بگذارد؛ مثلاً افرادی که رایانه نمیشناسند استعارههای مرتبط با آن را درک نمیکنند.
۶. استعاره و ادبیات
دربارهٔ درک استعارههای روزمره مطالعات بسیاری شده، اما بررسی استعارههای ادبی از منظر علم شناخت و روانشناسیِ شناخت کمتر انجام شده است. یکی از چالشها تمایز بین استعارهٔ ادبی و غیرادبی است. گنتنر گفته است که استعارههای علمی وضوح و استعارههای ادبی غنا و قدرت معنایی بیشتری دارند؛ در نتیجه استعارههای علمی نقش تبیینی و استعارههای ادبی نقش بیانگری و برانگیزانندگی دارند. استعارههای ادبی معمولاً بدیع و ناهنجار هستند، اما مردم میتوانند آنها را درک کنند؛ مثل جملهٔ آغاز رمان کوتاه «بوف کور» به قلم صادق هدایت یا مثال «مزهٔ پنجره» از رمان «عشق در زمان وبا» نوشتهٔ گابریل گارسیا مارکز. این استعارهها دیدگاه تازهای نسبت به واقعیت ایجاد میکنند؛ فراتر از استعارههای علمی یا روزمره. روانشناسان برای درک بهتر نقش استعارههای ادبی باید متون کامل را بررسی کنند و نه فقط کلمات یا جملات جداگانه را؛ تا نیت، احساسات و جهانبینی نویسنده را بهتر دریابند. مطالعات نشان داده است که خوانندگان در مواجهه با آثار ادبی سعی میکنند هدف و نیت نویسنده از بهکارگیری استعاره را درک کنند.
بخشی از کتاب مقدمه ای بر شناخت پژوهی استعاره
«اگرچه در مورد چهگونگی درک استعارههای متداول و روزمرّه، مطالعاتِ تجربیِ فراوانی صورت گرفته است، امّا دربارهٔ نقش و اهمّیّت استعاره در ادبیّات و اصولاً استعارههای ادبی، بررسیهای علمی چندانی در چهارچوب علم شناخت و روانشناسی شناخت انجام نگرفته است. یکی از مشکلات در این خصوص، جدا کردن استعارهٔ ادبی از استعارهٔ غیرادبی است. همانطور که گنتنر (۱۹۸۲) میگوید استعارههای ادبی از لحاظ معنا و استعارههای علمی از لحاظ وضوح، از غنا و قدرت بیشتری برخوردارند. اگر این ادّعا را بپذیریم، در آن صورت میتوانیم بگوییم که استعارهها در گفتمان دارای دو نقشاند: استعارههای علمی، از ارزش تبیینی برخوردارند، در حالی که استعارههای ادبی، کارکرد عمدتاً بیانگری یا برانگیزانندگی را عهدهدار میشوند. در مطالعهای معلوم شده است که استعارههای ادبی اصیلترند، ولی از وضوح کمتری برخوردارند و کمتر در چهارچوب پیامرسانی متداول میگنجند (اِستین، ۱۹۹۳).
امّا باید خاطرنشان کرد که تعداد قابلملاحظهای از استعارهها اصولاً در ادبیّات، نشْو و نما پیدا کردهاند. اگر از لحاظ روانشناسی، بسیاری از استعارههای ادبی را مطالعه کنیم، با نوعی ناهنجارینگی که در حقیقت ناشی از بدیعبودن آنهاست، روبهرو میشویم. با اینهمه، مردم عموماً این نوع استعارهها را اکثر مواقع درک میکنند. کتاب بوف کور صادق هدایت با این جمله شروع میشود: "در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد". مسلّماً زخم (یا خوره) نه چیزی را "میخورد" و نه چیزی را "میتراشد" ـ مخصوصاً اگر آن چیز "روح" باشد. ولی خواننده، در هر حال، درکی از آن جمله پیدا میکند. شنون (۱۹۹۲) مثالی از رمان گابریل گارسیا مارکز، تحت عنوان عشق در زمان وبا میآورد:
وقتی او مزهٔ دمکردهٔ بابونه را چشید و آن را پس زد، فقط گفت: "این چیزها مزهٔ پنجره را میدهد". هم خانم و هم خدمتکاران تعجّب کردند. چون تا آنزمان نشنیده بودند که کسی پنجرهٔ جوشیده را بخورد، امّا وقتی خواستند برای درک موضوع، مزهٔ دمکرده را بچشند، متوجّه شدند: آن واقعاً مزهٔ پنجره را میداد.
[عشق در زمان وبا، ۱۹۹۸، ۱۳۹۳، صص ۲-۲۲۱]»
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه