کتاب راز دسته گل رز
معرفی کتاب راز دسته گل رز
کتاب راز دسته گل رز نوشتۀ منوئل پوئیگ و ترجمۀ سعید اسعدیان است. این کتاب را نشر قطره منتشر کرده است.
درباره کتاب راز دسته گل رز
راز دسته گل رز آخرین نمایشنامه از منوئل پوئیگ نویسندهٔ آرژانتینی است که از روی ترجمهٔ انگلیسی الن. ج. بکر به فارسی ترجمه شده است. پرستار مظلوم ستمدیدهای که تازه استخدام شده، از زن مسن و بدخلق ثروتمندی مراقبت میکند. زمانی که بهتنهایی، خشم و ناامیدی مشترکشان پی میبرند، همبستگی ناآرامی میانشان شکل میگیرد و دلایل بدبختیهای شخصیشان بهصورت رؤیاها و فانتزیهایی نمایان میشود که خاطراتی تلخ و درعینحال برخی یادهای شیرین را احیا میکند و هر دو شخصیت را بر آن میدارد تا با غمهایشان به صلح و آرامش برسند و آیندهای پر امید برای خود، بهصورت دوستانی مهربان، پیشبینی کنند.
خواندن کتاب راز دسته گل رز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به نمایشنامهخوانی مناسب است.
بخشی از کتاب راز دسته گل رز
«اتاقی خصوصی در کلینیکی ویژه. بیمار روی تخت دراز کشیده است. روز آفتابی و روشنی است.
پردهها بستهاند. نور خیلی کمی از لای پرده به اتاق میتابد.
بیمار، سفیدموی است و در خود فرو رفته، با چشمانی بیحالت که از گریه قرمز شدهاند.
پرستاری ایستاده و به بیمار نگاه میکند. بیمار کاملاً بیحرکت است. پرستار به او نزدیک میشود، روتختی را مرتب میکند و منتظر عکسالعمل بیمار است. بیمار هیچ عکسالعملی از خود نشان نمیدهد. پرستار ناگهان جرئت پیدا میکند و بهطرف میز کنار تخت بیمار میرود. با احتیاط بسیار زیاد کشوی میز را باز میکند و دو شیشه قرص بیرون میآورد.
بیمار: (از عصبانیت منفجر میشود. باخشم) برگردونشون سر جاش! (شیشهها را از دست پرستار میقاپد.)
پرستار: (وحشتزده از عکسالعمل ناگهانی بیمار) ببخشین.
بیمار: اینا قرصای خواب منن.
پرستار: الان سینی رو میبرم. ببرم؟ (بیمار جواب نمیدهد. پرستار سرک میکشد و میبیند که بیمار دست به غذایش نزده است.) دیگه نمیخواین غذا بخورین؟ (بیمار به او نگاه میکند. ساکت است.) پس میتونم سینی رو ببرم؟
بیمار: دکتر دربارهٔ من توضیح نداده؟
پرستار: (مطیع، اما متین) ببخشین خانم.
بیمار: پس تو تازهکاری؟
پرستار: حالا یادم اومد، آره، دکتر گفت که شما فقط به غذاتون یه ناخنکی میزنین.
بیمار: اصلاً دست بهش نمیزنم. اصلاً نمیتونم نگاش کنم.
پرستار: پس میبرمش. شاید ترجیح میدین بهجاش یه چیزی بنوشین؟
بیمار: من ساعت پنج چای میخورم. دکتر این رو هم توضیح نداده؟
پرستار: چرا، حالا یادم اومد.
بیمار: تو فراموشکاری.
پرستار: نه، اصلاً اینطور نیست.
بیمار: (با ریشخند) پس اصلاً چهطوره؟
پرستار: نمیدونم، شاید بهخاطر اینکه روز اول کارمه عصبیام.
بیمار: این منم که برای اعصاب اینجا هستم. یکیمون کافیه.
پرستار: البته، حق با شماس.
بیمار: (عبوس) بشین، دکتر دربارهٔ من دقیقاً به تو چی گفت؟
پرستار: (این پا آن پا میشود. نمینشیند.) یه چیزایی.
بیمار: (عصبانی، با ترشرویی فریاد میزند.) بشین. (میبیند که پرستار را ترسانده و او اکنون نشسته است.) ببخشین نمیخواستم دستپاچهت کنم.
پرستار: دکتر گفت که اتفاق بدی براتون افتاده که افسردهتون کرده. خیلی ضعیف شده بودین و باید شما رو به کلینیک میآوردن.
بیمار: باید منو میآوردن به کلینیک؟!! خودم اومدم! با میل خودم اومدم.
پرستار: اوه، بله، این رو میدونستم. دخترتون میخواسته که پیش او بمونین.
بیمار: و فرصت کرد بگه چرا من قبول نمیکنم که کارکنان بیمارستان از من مراقبت کنن؟
پرستار: راستش نه...
بیمار: پرستارای اینجا حقوقشون کمه و منم مایلم که تحت مراقبت ویژه باشم. به همین دلیله که چنین حقوقی به تو میدم.
پرستار: خیلی ممنون.»
حجم
۶۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۶۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
نظرات کاربران
واقعا بی معنی بود هی ادامه دادم ببینم چیز خاصی توش بوجود میاد یانه. حیف وقتم