دانلود و خرید کتاب شب وحشت سعید هاشمی
تصویر جلد کتاب شب وحشت

کتاب شب وحشت

نویسنده:سعید هاشمی
انتشارات:نشر جمال
امتیاز:
۵.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شب وحشت

کتاب شب وحشت به‌قلم سعید هاشمی را نشر جمال منتشر کرده است. این کتاب، با بیانی شیوا و ساده داستان زندگی مسلم‌بن‌عقیل و مخصوص کودکان و نوجوانان است.

درباره کتاب شب وحشت

آشنایی با شخصیت‌های اثرگذار در تاریخ اسلام یکی از موضوعات مهم در آموزش و تربیت معنوی کودکان است که موجب تقویت ایمان و اعتقاد آن‌ها و درس‌آموزی از این شخصیت‌ها می‌شود. کتاب شب وحشت به‌قلم سعید هاشمی به زبانی ساده و نزدیک به ذهن و زبان کودکان و نوجوانان معاصر در قالب داستان به زندگی مسلم‌بن‌عقیل و شرح ماجراهای حضور او در کوفه و واقعهٔ عاشورا می‌پردازد.

خواندن کتاب شب وحشت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

کودکان و نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های مذهبی و نیز والدین و مشاورینی که دغدغهٔ آموزش و تربیت معنوی و  مذهبی کودک را دارند از خواندن این کتاب سود خواهند برد.

بخشی از کتاب شب وحشت

«نزدیک غروب بود که مسلم خسته و کوفته به کوفه رسید. خوب بود که هوا داشت تاریک می‌شد! اگر روز بود ممکن بود او را بشناسند. از اسب پیاده شد، افسار اسب را گرفت و پیاده راه افتاد. گوشهٔ دستارش را بر چهره‌اش کشید. پیرمردی داشت از روبه‌رو به سمت او می‌آمد. کوزهٔ آبی در دست داشت و دست نوه‌اش در دستش بود. مسلم به او سلام کرد و گفت: «پدرجان! خانه‌ی مختار ثقفی کجاست؟ پیرمرد به سرتاپای او نگاه کرد و گفت: «غریبه هستی؟»

ـ بله از را دوری می‌آیم.

پیرمرد با انگشت اشاره‌اش مکان دوری را نشان داد و گفت: «آن مغازه‌ی رنگرزی را می‌بینی؟ بعد از آن مغازه، یک کوچهٔ باریک است، آن کوچه را...» وقتی حرف‌های پیرمرد تمام شد، مسلم خسته، ولی خوش‌حال از پیرمرد خداحافظی کرد و به راهش ادامه داد. هوا دیگر تاریک تاریک شده بود. خانهٔ مختار دری چوبی، بزرگ و رنگ‌ورورفته‌ای داشت. در خانه را زد و چند لحظه بعد، زنی سر از در بیرون آورد. با دیدن غریبهٔ چهره‌پوشیده ترسید و کمی عقب رفت. مسلم گفت: «سلام بانو! این‌جا منزل مختار است؟»

ـ بله.

ـ می‌شود بگویید بیاید؟

چند لحظه بعد مختار در چهارچوب در ظاهر شد. مسلم به قیافه‌ی مختار نگاه کرد. مختار، پیر شده بود و ریش‌هایش به سپیدی می‌زد. موهایش بلند و ابروهایش پرپشت‌تر شده بودند. ابروهای پرپشتش به‌هم چسبیده بودند و چهره‌ی جدی مختار را جدی‌تر کرده بودند. به‌حدی که هرکس او را می‌دید، فکر می‌کرد اخم کرده است. مختار به قیافهٔ مرد غریبه نگاه کرد.

ـ بفرمایید برادر! امری دارید؟

ـ سلام، مختار!

همین یک کلمه کافی بود تا مختار مسلم را بشناسد. با شوق و با صدای بلند گفت: «ابن‌عقیل! خوش‌آمدی! خانهٔ مرا چه‌طور پیدا کردی؟» مسلم را در آغوش کشید و بعد دست او را گرفت و به خانه برد. مسلم اول دست‌ورویش که حسابی خاک گرفته بود و آشفته بود، شست. بعد به نماز ایستاد. بعد از نماز، مختار گفت شام بیاورند. مسلم روزها بود که غذای درست‌وحسابی نخورده بود. گرسنه و تشنه بود. مختار سر سفره به چهره‌ی لاغر و آشفتهٔ مسلم نگاه می‌کرد.»

کاربر 8875787
۱۴۰۳/۰۶/۰۴

عالی حتماً بخرید

کاربر 2285821
۱۴۰۳/۰۵/۱۸

کتاب بسیار عالی است خیلی ممنون واقعا عالیه

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۸٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

حجم

۲۸٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان