دانلود و خرید کتاب دوباره فردوس سیدعلیرضا مهرداد
تصویر جلد کتاب دوباره فردوس

کتاب دوباره فردوس

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۳۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دوباره فردوس

کتاب دوباره فردوس نوشتهٔ سیدعلیرضا مهرداد است و انتشارات انقلاب اسلامی آن را منتشر کرده است. این کتابْ روایتی از اولین اردوی جهادی جوانان انقلابی در شهریور ۱۳۴۷ است.

درباره کتاب دوباره فردوس

حوادث گاهی زود فراموش می‌شوند و گاهی چنانند که سال‌های سال نه از صفحهٔ روزگار و نه از ذهن و زبان مردم محو نمی‌شوند. تلخی و شیرینی برخی پیشامدها و پیامدها در ذائقهٔ مردم چنان ماندگار می‌شود و نسل‌به‌نسل چنان پیش می‌آید که با تازه‌ترین لحظات زندگی مردم همراه می‌شود؛ کهن‌الگویی می‌شود ملی یا جهانی و قهرمانانش اسطوره می‌شوند برای همیشه، برای همه‌جا و برای همگان.

زلزلهٔ فردوس در شهریورماه ۱۳۴۷ ازاین‌دست اتفاقات بود.

لرزش دیوانه‌وار زمین، روزگار مردم را سیاه و فرصت زیستن هزاران نفر را تباه کرده بود. بی‌توجهی‌ها و نابخردی‌های حکومت طاغوت نیز نمکی بر زخم آسیب‌دیدگان و خادمان راستین ایشان بود؛ اما امیدواری، صبر، نجابت و توکل، همچون خورشیدی گرم و نورانی بر سیاهی‌ها و خرابی‌ها فائق شد. با همت و جهاد و ایثار مردم، کم‌وکسری‌ها رفع و زخم‌ها درمان شد.

کتاب دوباره فردوس سرگذشت مستندی از ناخوشی‌ها و خوشی‌های زمین‌لرزهٔ فردوس است.

برای آنکه این ماجرا ثبت و تنظیم شود، افراد به‌جامانده از روزگار زلزله پای میز مصاحبه آمده و برگ‌هایی از تاریخ شفاهی فردوس را نقل‌کرده‌اند.

حضرت آیت‌الله‌ خامنه‌ای نیز که در زمان زلزله جوانی ۲۹ ساله و مدیر پایگاه امداد روحانیت بودند، خاطراتشان را از آن حادثهٔ سهمگین نقل فرموده‌اند. خاطرات ایشان که در مرکز اسناد دفتر حفظ و نشر آثار ایشان مضبوط بود، با ترکیبی از یادمانده‌های اعضای پایگاه و اهالی فردوس که به‌شیوهٔ تاریخ شفاهی گردآوری شده و نیز اسناد و تصاویری چند برگرفته از منابع و آرشیوهای مختلف، این اثر را رقم زده است.

مطالعهٔ این کتاب در ترویج شیوهٔ مدیریت انقلابی و سبک زندگی اسلامی و ایمانی مؤثر است.

خواندن کتاب دوباره فردوس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران کتاب‌های خاطرات و زندگی‌نامه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دوباره فردوس

«مردم شهر، پیر و جوان، لنگان و شتابان چون جویبارهای کوچک، از هر کوی و خیابان روان بودند به سمت فلکهٔ گلشن. چون رودخانه‌ای خروشان راه می‌بریدند به سمت دروازهٔ طبس. معلوم نبود از کجا خبردار شده بودند؛ ولی دست حاجبان و دبیران را خوانده بودند و می‌دانستند که از جادهٔ طبس وارد فردوس می‌شود.

کسی جلودارشان نبود. حق هم داشتند؛ حالا که آوار بر سرشان نبود تا حواسشان از استقبال مهمان پرت شود؛ و آقاسیدعلی بی‌خبر و غریبانه وارد شهرشان شود. از دیرباز، سادات برای مردم این شهر، عزیز و صاحب حرمت بوده‌اند؛ علی‌الخصوص این سید خراسانی که هم خودش و هم آبا و اجدادش را می‌شناختند. اهالی ابا داشتند که تاریخ بگوید اهل فردوس به مسافر و مهمان اعتنایی ندارند.

اما این جوش‌وخروش این‌قدرها هم از سر سادگی نبود. این تلاطم که یاد تکانه‌های زلزلهٔ بیست سال پیش را زنده می‌کرد، بیش از این بود که بشود تنها به ذوق و عاطفه چسباندش.

مردم به یاد داشتند یا کسی برایشان گفته بود که این سید، بیست سال پیش خودش بود و قلب مهربان و ابروی گشاده. راهی فردوس شده بود تا هرچه از دستش برمی‌آید برای مردم گرفتار انجام دهد. حالا که رئیس‌جمهور است جا دارد که فردوس را دوباره فردوس کند. پس پیش به‌سوی فلکهٔ گلشن فردوس.

طلبه‌ای که روزگاری با دست‌خالی آمده بود به جنگ خروارها خروار آوار و گِل و لای و غبار، حالا روحانی پرآوازه‌ای شده است که هر گرهی به سرانگشت تدبیرش وا می‌شود.

در آن همهمه، پیرمردی کنار گوش جوانی گفته بود:روز زلزله، امام در نجف گرفتار بود و سیدعلی‌آقا با اسمش اینجا کاری کرده بود کارستان؛ حالا که امام نفر اول مملکت است و آقاسیدعلی نفر دوم، سعی کن بروی آن جلوترها و هرچه می‌خواهی به ایشان بگویی. کم نمی‌گذارد. کوتاه نیا.

تنها سدّی که می‌توانست جلودار سیل خروشان جمعیت باشد، ماشین حامل رئیس‌جمهور بود که از راه طبس به‌جانب فردوس می‌تازید. هر دو سوی این دیدار، بی‌تاب و شتابان بودند. خرابه‌های به‌جامانده از زلزلهٔ سال ۱۳۴۷ از خواب بیست‌ساله در کنار فلکهٔ گلشن، پریده بودند و این هروله را تماشا می‌کردند؛ ایوان کهنه‌ای از گلدسته‌های خوش‌قدوبالای امامزاده سراغ می‌گرفت که:از جادهٔ طبس چه خبر؟»

سالک
۱۴۰۱/۱۲/۱۲

سلام. لطفا در طاقچه‌ بی‌نهایت قرار دهید.

Elaheh
۱۴۰۱/۱۲/۱۹

سلام، لطفا در طاقچه بی نهایت قرار بدین🌹

بوک تاب
۱۴۰۱/۱۲/۲۳

لطفا در طاقچه بی نهایت بگذارید.

Mohammad-1985
۱۴۰۲/۰۲/۰۱

سلام من در فردوس زندگی میکنم.زمان زلزله متولد نشده بودم . ولی وقتی خاطرات زلزله رو بزرگترها میگن عنوان میکنن که زیباترین ایام در سخت ترین روزهای زلزله روزهایی که رهبری در فردوس اقامت داشتن.پدر خودم میگن زمان زلزله نوجوان بودم

- بیشتر
کاربر ۱۷۷۱۴۱۱
۱۴۰۱/۱۲/۲۶

کتابی بسیار خواندنی و کاملا مستند از تلاش های رهبر انقلاب در دوران جوانی و بسیاری از روحانیون و مردم دغدغه مند در کمک به زلزله زدگان فردوس. کتابی که می تواند خط مشیی برای گروه های جهادی و الگویی در

- بیشتر
Ali
۱۴۰۲/۰۲/۲۸

لطفا در طاقة بی‌نهایت قرار دهید.

shahideh
۱۴۰۲/۱۲/۲۰

سیل فردوس رو میشه شروع تشکیلاتی گروه های جهادی میشد نامید با هدایت حضرت آقا و نقش بی بدیل روحانیت در کارهای جهادی و غفلت حکومت از حوادث دامن گیر مردم و ضعف حکومت از رسیدگی و کمک رسانی

کتیبه
۱۴۰۲/۰۵/۳۰

کتاب در مجموع به شیوه گزارش نویسی نوشته شده بود. و متن روان و ساده ای داشت.

kaf.ff
۱۴۰۳/۰۹/۲۰

واقعااا قشنگ بود باخوندنش کیف کردم...یک کتاب مستند، بدون سوگیری...از همه جالبتر اینکه رهبر ما چقدررر تجربه های موفق میدانی دارن👌🏻

خواب دیدم کسی آمد درِ این خانه را زد. رفتم در را بازکردم. کسی پشت در بود و یک سینی روی دستش داشت. روی سینی را هم یک پارچه‌ای کشیده بود. گفت:این مربوط به شماست. آن را به من داد و رفت. در را بستم و آمدم. روپوش را که برداشتم، دیدم توی سینی یک لبادهٔ زربافت بود و روی لباده یک نامه بود. نامه را باز کردم. نوشته بود آقای سیدعلی خامنه‌ای، هدیه‌ای است از طرف حضرت رسول (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به شما. این هدیه را قدر بدانید. نامه را به چشم مالیدم. لباده را پوشیدم و مقابل آینه ایستادم. این لباده بسیار زیبا بود و اندازه و برازنده بود. حالا تعبیرش چه می‌شود؟ خندیدم و به‌مزاح گفتم:«شما شاه می‌شوید!» _ چه می‌گویی آقا سید؟! من دارم با شاه مبارزه می‌کنم. دعا کنید بتوانم خدمتگزار مردم باشم.
ایمان
همین مردم‌داری و دلداری‌دادن‌ها، تلخیِ فاجعهٔ زلزله را کم کرده بود و مراجعه به پایگاه امداد روحانیت را لذت‌بخش. دوازده سالم بود که با پدرم به پایگاه امداد رفتم. پدرم به روحانیت علاقه داشت. وقتی وارد شدیم، دیدم یک طلبهٔ سید عبایش را کنار گذاشته و مشغول کار بود. پدرم آرام گفت:پسرجان، رسیدی زود سلام کن. گفتم:برای چی؟ گفتند:برای اینکه ایشان در سلام‌کردن پیش‌دستی می‌کنند؛ هم به بچه‌ها و هم به بزرگ‌ترها. تو باید اول سلام کنی. گفتم:چشم. وقتی رسیدیم تا خواستم بگویم سلام، دیدم آقا سلام کردند. این تصویر، سال‌هاست در ذهنم قاب شده.
کاربر ۳۲۷۷۸۵۶
آرامشی که در رفتارش بود و بشاشیتی که در چهره‌اش نمایان بود هرگز تداعی نمی‌کرد که او مردی سخت مبارز است
ایمان
گروهی به سرپرستی سیدجمال جلیلی داخل کمپ‌ها می‌گشتند و ضمن شناسایی زمین‌های مناسب برای خانواده‌ها، برایشان جای گرم‌خانه را مشخص می‌کردند؛ به آنها آموزش می‌دادند که چطور و در چه متراژی زمین را بکنند و چقدر گود کنند. بعد برآورد می‌کردند که برای این خانواده چند قطعه چوب لازم است. گاهی اوقات آقا شخصاً این کار را انجام می‌دادند. خودم دیدم آقای خامنه‌ای یک قطعه چوب پنج متری بر دوش گذاشته بودند و برای یک خانواده می‌بردند تا سقف خانه‌اش را بسازد.
ایمان
محل احداث پایگاه امداد روحانیت ابتدای محلهٔ سردشت کنار میدان وسیعی نشان‌گذاری شد که بعداً در آن کمپ دو احداث گردید. آنجا زمینی بود که در آن چادر زدند و مستقر شدند. روی تابلویی که آقای غنیان از مشهد آورده بود، همین عنوان نوشته شده بود:پایگاه امداد روحانیت. مردم ولی در محاورات خود می‌گفتند کمپ روحانیت یا در عین سادگی و صمیمیت می‌گفتند چادر شیخ‌ها. می‌گفتند مسئول چادر هم یک روحانی سید و قدبلندی است با ریش مشکی که نمی‌دانیم اسمش خمینی است یا خامنه‌ای!
zahraa
در روستای خانکوک هنوز هم یکی از چوب‌های باقی‌مانده از زمان زلزلهٔ سال ۴۷ نگهداری می‌شود. روز عاشورا وقتی هیئت عزاداری به مسجد و محل نگهداری آن چوب می‌رسد، توقف می‌کند و برای سلامتی آیت‌الله خامنه‌ای دعا می‌کنند.
یاس سفید

حجم

۵۷۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۵۷۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۵۷,۰۰۰
تومان