دانلود و خرید کتاب ثروتمندترین مرد بابل جورج ساموئل کلاسون ترجمه الهام امیری زاده
تصویر جلد کتاب ثروتمندترین مرد بابل

کتاب ثروتمندترین مرد بابل

معرفی کتاب ثروتمندترین مرد بابل

کتاب ثروتمندترین مرد بابل نوشتهٔ جورج ساموئل کلاسون و ترجمهٔ الهام امیری زاده است. انتشارات آندیاگستر این مجموعه داستان آمریکایی درمورد مال و ثروت را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب ثروتمندترین مرد بابل

کتاب ثروتمندترین مرد بابل حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که دربارهٔ قواعد قدرتمند ثروت‌اندوزی سخن گفته است. این کتاب که اولین‌بار در سال ۱۹۲۶ میلادی منتشر شد، حاوی «حکایت‌‌های بابلی» است. این داستان‌های شگفت‌انگیز و آموزنده با زبانی بسیار ساده روایت شده و شما را در مسیری آزموده‌شده به‌سوی کامیابی و لذت‌های همراه با آن هدایت می‌کند. کتاب «ثروتمندترین مرد بابل» با توضیح مشکلات مالی مختلف و ارائهٔ راه‌حل برای آن‌ها به ما کمک می‌کند پول بیشتری به دست آوریم و از سرمایهٔ خود به‌شکل عاقلانه‌تری استفاده کنیم. جورج ساموئل کلاسون در هر فصل از کتاب حاضر، قصه‌هایی را روایت می‌کند و در آن‌ها از زبان یک ثروتمند مشهور توصیه‌هایی برای پول‌دارشدن دارد؛ به‌عنوان مثال، «آرکاد»، پول‌دارترین مرد بابل تنها توصیه‌اش به مردمش این است که بخشی از کل درآمدی را که به دست می‌آورند، برای خود نگه دارند؛ مهم نیست که درآمدشان چقدر اندک است؛ باید توجه کنند که مقدار پس‌انداز نباید کمتر از یک‌دهم درآمد باشد. به‌باور او، ثروت مانند درختی است که از یک دانهٔ کوچک رشد می‌کند؛ بنابراین اولین سکه‌ای که پس‌انداز می‌کنیم، دانه‌ای است که از آن درخت ثروت ما رشد خواهد کرد. هرچه زودتر این درخت را بکاریم و بیشتر پرورشش دهیم، زودتر و سریع‌تر رشد خواهد کرد. پیشنهاد بعدی مرد ثروتمند آن است که از محل پس‌انداز خود، سرمایه‌گذاری کنیم، اما تنها با کسانی دراین‌باره همکاری کنیم که شهرت شغلیشان متناسب با تجربه‌ٔ حرفه‌ایشان باشد و آخرین توصیهٔ این مرد ثروتمند آن است که تا زمانی که به یک ثروت قابل‌توجه نرسیده باشیم، هرگز از درآمد و سود این پس‌انداز خرج نکنیم. کتاب ثروتمندترین مرد بابل راه‌های کسب درآمد برای افراد فقیر، قانون‌های طلایی خلق ثروت و نقش شانس و اقبال را بررسی و تحلیل کرده است.

خواندن کتاب ثروتمندترین مرد بابل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب داستان کوتاه درمورد مال و ثروت پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ثروتمندترین مرد بابل

«در خیابان پشت دروازه، نیزه‌داران به صف ایستاده بودند تا در صورت گشودن دروازه و هجوم مهاجمان به داخل؛ از شهر دفاع کنند. متأسفانه تعداد آنها اندک بود. ارتش اصلی بابل همراه با پادشاه برای جنگ به سرزمین‌های شرقی یعنی ایلام رفته بود. طبق پیش‌بینی آنها احتمال حمله به شهر صفر بود بنابراین نیروهای کمی برای دفاع از شهر باقی مانده بودند؛ اما ناگهان لشکر قدرتمند آشوری‌ها از شمال به آنها حمله کردند و اکنون سربازان اندکی که در شهر باقی مانده بودند باید دیوارها را حفظ می‌کردند یا کل شهر بابل نابود می‌شد.

همه شهروندان وحشت‌زده با صورت‌هایی سپید همچون مردگان به دنبال یافتن خبرهای جدید بودند. آنها با مشاهده تعداد کثیری از کشته شدگان یا زخمی‌های نبرد دریافتند که اوضاع وخیم‌تر از آن است که تصور کرده بودند.

جنگ به لحظه حساسی رسیده بود، دشمن پس از سه روز بررسی دیوارهای بلند شهر؛ بالاخره این دروازه را برای حمله انتخاب کرده بود و با تمام قوا به آن تاخته بود.

سربازانی که بر روی دیوار ایستاده بودند با مهاجمانی که با نردبان قصد ورود به شهر را داشتند می‌جنگیدند، آنها روغن داغ بر روی سر مهاجمان می‌ریختند و با نیزه با آنها نبرد می‌کردند. هزاران کماندار دشمن از جلوی دروازه نیزه‌دارنی که بالای دیوار ایستاده بودند را هدف قرار داده و بارانی از تیر را بر سر آنها می‌ریختند.

بانزار پیر در بهترین مکان ایستاده بود تا اخبار دست اول را به شهروندان اعلام کند. او به صحنه درگیری نزدیک بود بنابراین زودتر از سایرین می‌توانست عقب راندن مهاجمان که از خشم دیوانه شده بودند را مشاهده کند.

یکی از تجار مسن شهر نیز در همان نزدیکی ایستاده بود، دستان چروکیده‌اش به شدت می‌لرزیدند.

او با التماس به بانزار پیر گفت: «به من بگو! به من بگو! بگو که نمی‌توانند وارد شهر بشنوند؛ پسران من همراه پادشاه به جنگ رفتند؛ هیچ کس اینجا نیست که از من و همسرم یا کالاهای من محافظت کنه، اون‌ها همه زندگی منو به یغما می برند؟ اگه اون‌ها وارد بشوند همه غذاها رو هم چپاول می‌کنند و هیچی برای ما باقی نمی‌مونه؛ من و همسرم پیر هستیم ... خیلی پیر و نمی‌تونیم از خودمون دفاع کنیم، حتی برای اینکه برده بشیم هم پیر هستیم؛ بنابراین حتماً ما رو می‌کشند یا از گرسنگی هلاک میشیم ... به من بگو که اون‌ها نمی‌توانند بیان توی شهر!»

نگهبانی که در آن حوالی بود گفت: «به خودت مسلط باش! دیوارهای بابل محکم و استوار هستند؛ برگرد به بازار و به همسرت هم بگو که دیوارهای شهر محکم هستند و می‌توانند از شما و دارایی شما به خوبی محافظت کنند چون همه شما گنجینه پادشاه هستید؛ فقط از کنار دیوار حرکت کن مبادا تیرهایی که کماندارهای دشمن به آسمان رها می‌کنند به تو اصابت کنه.»

زمانی که پیرمرد از آنجا رفت؛ یک زن جوان که کودکی را در آغوش داشت به نگهبان نزدیک شد: «گروهبان! چه خبر از اون بالا؟ یه خبری به من بده تا بتونم به شوهر نگرانم بگم؛ او زخمی شده و حالا از شدت تب قادر به راه رفتن نیست اما باز هم اصرار داره که زره بپوشه و نیزه‌اش رو برداره تا از من و فرزندمون حفاظت کنه؛ اون میگه اگه دشمنان به داخل راه پیدا کنند، دست به اقدامات وحشیانه می‌زنند تا انتقام بگیرند.»

نگهان: «شما هم نگران نباشید؛ دیوارهای بابل به حدی محکم و استوار هستند که از شما و فرزندان شما حفاظت می‌کنند. این دیوارها بلند و قوی هستند؛ صدای نعره‌های دشمنان رو نمی‌شنوید که سعی دارند از نردبان بالا بیایند اما روغن داغ روی سرشون ریخته میشه؟»

مادر نگران: «بله؛ اما دقت کنید صدای نعره‌های خشمگین اون‌ها پشت دروازه و همینطور صدای سهمگین دژکوب که به دروازه می‌خوره هم شنیده میشه.»

نگهبان: «برو پیش شوهرت و به اون بگو که دروازه‌های این شهر هم قوی و محکم هستند و جلوی حملات رو می‌گیرند. اگر سر و صدایی می‌شنوی فقط مربوط به تلاش دشمن برای بالا اومدن از نردبان و ورود به بالای دیواره اما وقتی به اونجا برسند این بار با نیزه‌های سربازان شجاع ما مواجه می‌شوند؛ بنابراین با خیال راحت برو؛ فقط مراقب باش و با عجله به خانه برگرد.»

بانزار پیر کنار ایستاد تا راه را برای گروهی از سربازان زره‌پوش باز کند. آنها مجهز به سپرها و زره‌های برنزی بودند. به محض عبور آنها، یک دختر کوچک کمربند او را کشید و گفت: «آقای سرباز، لطفاً به من بگو که آیا شهر ما ایمن هست؟ صدای ترسناک می‌شنوم؛ یه مرد رو دیدم که خونریزی داشت؛ خیلی ترسیدم؛ چه بلایی سر خانواده مان میاد؛ منظورم مادرم، برادرم و نوزادمونه؟»

نگهبان پیر لبخند زد و دستی بر روی موهای دخترک کشید و برای راحت کردن خیال او گفت: «نباید بترسی خانم کوچولو! دیوارهای بابل از تو، مادرت، برادرت و همه شهروندان حمایت می‌کنند؛ یکصد سال پیش، ملکه سمیرامیس این دیوارهای بلند را به همین دلیل ساخت تا هیچ کس نتونه از اون‌ها عبور کنه؛ حالا برو خونه به مادر، برادر و نوزادتون بگو که دیوارهای بابل از همه اون‌ها مراقبت می‌کنه و اون‌ها نباید از هیچی بترسند.»»

rogie
۱۴۰۳/۰۷/۲۵

عالی بود منتظر کتاب بعدی تم کتاب قوی بود عشقی

حجم

۱۴۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۴۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۱۶,۹۰۰
تومان