کتاب هیچ چیزی جز زندگی گذرا نیست
معرفی کتاب هیچ چیزی جز زندگی گذرا نیست
کتاب هیچ چیزی جز زندگی گذرا نیست گزیده شعرهای فرانسوی، گردآوری و ترجمهٔ بهروز عارفی است و روشنگران و مطالعات زنان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب هیچ چیزی جز زندگی گذرا نیست
در این جُنگ، شعرهایی از ویکتور هوگو، پل ورلن، آرتور رَمبو، لوئی آراگون، گییوم آیولینر، بوریس ویان و ژاک پرِوِر، و نیز ترانههایی از ژانلو دابادی، ژو داسَن، ژاک برل و پُل الوآر گردآوری شده است که برای اولین بار انتخاب و ترجمه شده است.
ترجمه شعر، شاید امر ناممکنی باشد، به ویژه شعرهای شاعرانی چون ویکتور هوگو، رمبو، آراگون و.... اما، قصد مترجم، معرفی این آثار به خوانندگان فارسی زبان بود و کوشش شده تا با حفظ مفهوم شعر، تا حد ممکن زبان شاعرانه آنها حفظ شود.
همه شعرهای این مجموعه، از زبان فرانسه به فارسی برگردانده شده است.
در زیر ترانهها، لینک اجرای آنها نیز آورده شده که خوانندگان علاقهمند، بتوانند به آن ترانهها که با اجرای هنرمندان بلژیکی و فرانسوی ضبط شده است، گوش دهند.
خواندن کتاب هیچ چیزی جز زندگی گذرا نیست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات فرانسه پیشنهاد میکنیم.
درباره بهروز عارفی
بهروز عارفی، مترجم و همکار مطبوعات فرانسه از جمله لوموند دیپلماتیک است. از او در ۲۰ سال گذشته بیش از ۳۰۰ مقاله و به ویژه درباره خاورمیانه و نیز ادبیات فرانسه منتشر شده است. او در زمینه ادبیات دو کتاب از فارسی به فرانسه ترجمه کرده که یکی جُنگی است شاعرانه در مورد زندان «ابوغریب».
او ۴ کتاب نیز به زبان فارسی منتشر کرده که دو جلد آن «چگونه سرزمین اسرائیل اختراع شد؟» و «منشاء درد ما جای دورتری است» در ایران منتشر شده است.
دو ترجمه دیگر او «اسرائیل- فلسطین، حقایقی درباره یک کشمکش» و «۷ لائیسیته فرانسوی (همراه با تقیتام)» نام دارد. در بهار گذشته، داستان کوتاهی از بالزاک با نام «عشق در بیابان» با ترجمه او منتشر شده است.
بخشی از کتاب هیچ چیزی جز زندگی گذرا نیست
«زنِ در بند
آواز پرندگان درختان موزون است، به خوش آهنگی شعرگلستان سعدی
اگر دربند نبودم،
چه دلپذیر بود برایم این سرزمین،
دریای خروشانش،
مزرعههای ذرتاش،
ستارگان بیشمارش،
اگر که در راستای دیوار ظلمت
به تاریکی
برق شمشیر سپاهیان نمیبود.
نه من بانوی شرقیام
که خواجهای سیاه، سازم را کوک کند،
آینهام را به دست گیرد.
آری، دور از این سودومیها،
در دیاری که با مردان جوان
به سر میبریم،
شبها، میتوان سخن گفت.
با این همه، دلبستهٔ کرانهایام،
که، هرگز در زمستانها
زوزه نمیکشد، بادهای سرد
از میان پنجرهای باز.
با باران گرم تابستانی
حشره سبز درهم میپیچد
چونان زُمُردی جاندار
زیر بوتههای علف سبز.
اِزمیر شاهزاده بانوئی است
با کلاه زیبایش؛
دمادم، بهار شاداب
پاسخی میدهد به ندای او،
و چون دسته گلهای خندان
در گلدان،
مثل دریاهای پر جزیرهاش،
که تازگی میتراود از آن.
دوست دارم برجهای گلگونش را،
درفشهای برافراشتهاش را،
کلبههای زریناش را،
که به بازیچههای کودکان مانند؛
به خاطر اندیشههایم، دوست میدارم
کجاوههائی را که در پشت پیلان
آرام آرام تاب میخورند.
در این قصرهای پریان،
قلب پُر آوای من، باور دارد،
صداهای خفه شده در گلو را
که از بیابان میرسد،
شنیدن آوای پریان را
آمیختن ملودیها را
در ترانههای بیپایان
که در آسمانها سر میدهند!
عطرهای سوزان شیرین را
در این دیار میپرستم،
بر روی شیشههای طلائی پنجرهها
برگهای لرزان را،
آبی که زیر نخلی خمیده
از چشمهای میجهد،
و لک لک سپید را
بر فراز منارههای سفید.
در سبزهزار، دوست دارم
سر دهم ترانهای اسپانیائی،
آن هنگام که همراهان مهربان،
فوج آوارگان،
پا بر خاک میسایند،
آن جا که قهقههها،
به زیر چتری آفتابی
در هم میپیچند.
اما، هنگام که نسیم
پَرزنان، بر چهرهام بوسه میزند،
خوش دارم که شب هنگام،
در آرامش، غرقه در خود،
بیاسایم با چشمانی
دوخته بر دریای ژرف،
به هنگامی که ماه،
زرین و رنگ باخته،
میگشاید بادبزن سیمینش را
بر روی امواج»
حجم
۶۶۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۶۶۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه