کتاب بی وزنی
معرفی کتاب بی وزنی
کتاب بیوزنی نوشتۀ محسن عباسی و با ویرایش آمنه رستمی در نشر افق به چاپ رسیده است. این کتاب، مجموع ۷ داستان کوتاه از محسن عباسی است که در آنها گوشهای از موقعیتها و مناسبات خانوادگی و فردی را روایت میکند که هرکدام بهنوعی و متأثر از عواملی آسیب دیدهاند. بیوزنی نام یکی از داستانهای کوتاه این کتاب است.
درباره کتاب بی وزنی
کتاب بیوزنی، دارای ۷ داستان کوتاه از نویسندۀ ایرانی، محسن عباسی است. این داستانها گوشههای از زندگیهای خانوادگی و فردی را روایت میکند و موقعیتهایی را نشان میدهد که در آن، هرکدام از شخصیتها متأثر از پارهای عوامل، آسیب دیدهاند و با آن دستبهگریبان هستند. بیوزنی، نام یکی از داستانهای کوتاه این کتاب است.
۷ داستان این کتاب عبارتاند از: شیکاگوی خانواده، زندگی نو، در راه دریا، دختری با بارانی قرمز، بیوزنی، طاووس مست، پسربچه، پنج و نیم بعدازظهر.
این داستان، در ۱۳۹۶ نامزد دهمین دورۀ جایزۀ ادبی جلال آل احمد در بخش مجموعه داستان کوتاه شد. همچنین در همین سال نامزد هفتمین دورۀ جایزۀ ادبی هفت اقلیم در بخش مجموعه داستان کوتاه بود.
خواندن کتاب بی وزنی را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
به همۀ دوستداران داستانهای کوتاه ایرانی پیشنهاد میکنیم.
درباره محسن عباسی
محسن عباسی متولد ۱ بهمن ۱۳۴۳ در تهران، نویسندۀ ایرانی است. از وی تاکنون ۴ مجموعه داستان کوتاه و ۳ رمان منتشر شده است.
عنوان داستانهای کوتاه او به شرح زیر است:
در هوای گرگ و میش، (۱۳۹۲) انتشارات رخداد نو
بیوزنی، (۱۳۹۵) نشر افق
زن غمگین، (۱۳۹۶) نشر نی
خبرم را از بادها بگیر، (۱۳۹۹) نشر ثالث
عنوان ۳ رمان چاپشده از وی نیز عبارتاند از:
چرخ و فلک، (۱۳۹۸) انتشارات نیماژ
در دسترس نیست، (۱۴۰۰) نشر ثالث
کارت پستال تهران، (۱۴۰۲) انتشارات ققنوس
عباسی، در ۱۳۹۳ برای داستان در هوای گرگ و میش جایزۀ بهترین مجموعه داستان کوتاه (مشترک) را در سیزدهمین دورۀ جایزۀ گلشیری دریافت کرد. در همین سال برای این داستان، جایزۀ دوم در اولین دورۀ جایزه ادبی - هنری سیلک را دریافت کرد.
داستان زن غمگین، نامزد هشتمین دورۀ جایزۀ ادبی هفت اقلیم در بخش مجموعه داستان کوتاه در ۱۳۹۷ شد. این داستان همچنین در ۱۳۹۸ نامزد دورههای نوزدهم و بیستم جایزۀ مهرگان ادب در بخش مجموعه داستان کوتاه بود.
بخشی از کتاب بی وزنی
«مادر بیآنکه نگاهم کند، گفت: «ببین بچهها واسه ناهار چی میخورن، براشون بگیر!»
منظورش پنج بچهٔ سه تا سیزدهساله بود که آن روزِ بهخصوص در خانه جمع بودیم. خالهنرگس هم بود و داشت سیگار میکشید و کسی نبود که در مقابل دعوت مادر حرفی بزند؛ بگوید لازم نیست از بیرون غذا بگیریم و خودش چیزی برای خوردن درست میکند. ولی به روی خودش نیاورد. پا روی پا انداخته بود و بچههایش را تماشا میکرد و زحمت میکشید خاک سیگار را در لیوان چای دم دستش میتکاند و محض رعایت حال مادر ـ که آن روز تو حال خودش نبود ولی آنقدر هم بد نبود که نشود حرفی بهش زد، چون بدتر از این را هم دیده بودم ـ گفت: «یه خرده آرومتر!»
به دنبال این حرف، بچهها یک لحظه، فقط یک لحظه ساکت ماندند و نگاهش کردند. تا آن موقع داشتند از سر و کول هم بالا میرفتند و از این وضع کفرم درآمده بود، چون بیشتر آتشپارههای خودش بودند که خانه را گذاشته بودند روی سرشان نه من و کیوان که روی مبل کز کرده بود، سرش را روی دست تکیه داده بود و دوقلوها را نگاه میکرد، اما چند دقیقه بعد آنها او را وارد بازی میکردند و میشد آتشپارهای مثل آن دو.
خاله سه تا دختر داشت. منیر و مینو، دوقلوهای هشتساله و نازنین سهساله که این یکی به تنهایی برای ریدن به اعصاب یک لشکر بس بود و خاله همیشه یک چشمش به او بود تا ببیند کی جرئت میکند بهش"تو" بگوید تا خدمتش برسد. جملهٔ معروفش این بود: «تو با این هیکل خجالت نمیکشی سر به سر نوزاد میذاری؟»
مهم نبود طرفش کیست، مرد است یا زن، کمسن و سال است یا پیر و ازکارافتاده و چه نسبتی با او دارد، فقط متناسب با حال و روز طرف، لحن گفتهاش فرق میکرد. خیلی وقت بود که من و کیوان کاری به نازنین نداشتیم. مادر گفته بود کاری بهش نداشته باشیم. این بچه آنقدر عبوس و گندهدماغ بود که حتی وقتی کسی میبوسیدش، زِر میزد. بیشتر دوقلوها بودند که جیغش را در میآوردند.»
حجم
۱۳۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۳۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه