دانلود و خرید کتاب و کسی نماند جز ما کالین هوور ترجمه ساناز کریمی
تصویر جلد کتاب و کسی نماند جز ما

کتاب و کسی نماند جز ما

معرفی کتاب و کسی نماند جز ما

کتاب و کسی نماند جز ما نوشتهٔ کالین هوور و ترجمهٔ ساناز کریمی است و نشر میلکان آن را منتشر کرده است. این رمان با بیان شجاعانه و دلخراش خود، پنجه‌هایش را در شما فرو می‌کند و تا مدت‌ها پس از اتمام آن را رها نمی‌کند.

درباره کتاب و کسی نماند جز ما

و کسی نماند جز ما نوشتهٔ کالین هووِر (۱۹۷۹)، یکی از جدیدترین رمان‌های این نویسندهٔ موفق آمریکایی است.

لیلی، قهرمان این داستان، برای رسیدن به خواسته‌هایش همیشه تلاش فراوان کرده و موانعْ هیچگاه او را در رسیدن به خواسته‌هایش متوقف نکرده است. او از شهر کوچکی که در آن به دنیا آمده بود، خارج شده و از کالج فارغ‌التحصیل شده بود. به بوستون نقل مکان کرد و تجارت خود را راه‌اندازی کرد. سپس با جراح مغز و اعصابی به نام رایل کینکید آشنا می‌شود. گویی همه چیز در زندگی لیلی خیلی خوب به نظر می‌رسد.

رایل قاطع، سرسخت و کمی متکبر است. او همچنین کمی حساس است؛ اما برای لیلی انعطاف نشان می‌دهد. لیلی نمی‌تواند او را از سرش بیرون کند. اما بیزاری کامل رایل از روابط، آزاردهنده است. 

اما حضور شخص دیگری به نام اطلس، باعث می‌‌شود اتفاقات دیگری در این داستان بیفتد و این رابطه را به جای دیگری سوق دهد. هنگامی که اطلس دوباره ظاهر می‌شود، هر آنچه لیلی با رایل ساخته است، در معرض تهدید قرار می‌گیرد.

خواندن  کتاب و کسی نماند جز ما را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب و کسی نماند جز ما

از اون روز صبح که رایل از آپارتمانم رفت پنجاه‌وسه روز می‌گذره. یعنی پنجاه‌وسه روز می‌شه که خبری ازش نیس.

ولی مهم نیس؛ چون همون‌طور که خودمو برای این لحظه آماده کرده بودم، این پنجاه‌و‌سه روز درگیرتر از اونی بودم که زیاد بهش فکر کنم.

الیسا می‌گه: «آماده‌ای؟»

سرمو تکون می‌دم و اون نوشته رو برمی‌گردونه به‌سمت "باز است" و جفت‌مون مثل بچه‌کوچولوها همدیگرو بغل می‌کنیم و جیغ می‌کشیم.

می‌دوییم پشت کانتر و منتظر اولین مشتری می‌ایستیم. یه افتتاحیه‌ی بی‌سروصداس، هنوز بازاریابی نکردیم؛ ولی فقط می‌خوایم مطمئن شیم، قبل از افتتاحیه‌ی اصلی‌مون مشکلی نباشه.

الیسا پشتکارمونو تحسین می‌کنه. می‌گه: «این‌جا واقعاً زیباس.» پر از غرور، دوروبرمون رو نگاه می‌کنم. شکی نیست که می‌خوام موفق شم؛ ولی تو این مقطع حتا مطمئن نیستم که این مهم هست یا نه. من یه آرزو داشتم و پدر خودمو درآوردم تا بهش رنگ واقعیت بزنم. از امروز به بعد هر اتفاقی بیفته شرایط بهتر می‌شه.

می‌گم: «این‌جا چه عطری داره. این بو رو دوست دارم.»

نمی‌دونم امروز برامون مشتری می‌آد یا نه، ولی جفت‌مون داریم طوری رفتار می‌کنیم، انگار الان بهترین موقعیتیه که برامون پیش اومده. برای همین فکر نمی‌کنم اومدن مشتری مهم باشه. به‌علاوه بالاخره امروز مارشال می‌آد و مادرم هم بعد از کارش می‌آد. این می‌شه دو تا مشتری قطعی. خیلی هم زیاده.

وقتی در ورودی کم‌کم باز می‌شه، الیسا بازوی منو فشار می‌ده. یهو ترس برم می‌داره. اگه مشکلی پیش بیاد چی؟

و بعد واقعاً از ترس، هول می‌کنم؛ چون یه مشکل پیش اومد. مشکل بزرگ. اولین مشتری من کسی نیست جز رایل کینکید.

وقتی در پشت سرش بسته می‌شه، با تحسین به اطرافش نگاه می‌کنه. برمی‌گرده، می‌گه: «چی؟»

به من و الیسا نگاه می‌کنه. «چطوری می‌شه...؟ این باورنکردنیه. حتا شبیه اون ساختمون قبلی نیست!»

خیلی‌خب، شاید ناراحت نیستم از این‌که اولین مشتری‌م اونه.

درواقع چند دقیقه طول می‌کشه تا خودشو به کانتر برسونه؛ چون نمی‌تونه به وسایل دست نزنه و نگاه‌شون نکنه. وقتی بالاخره می‌رسه به ما، الیسا می‌دوئه اون‌طرف کانتر و بغلش می‌کنه. می‌گه: «قشنگ نیس؟»

با دست به من اشاره می‌کنه. «ایده‌ی خودش بود. همه‌ش. من فقط تو تمیزکاری کمکش کردم.»

رایل می‌خنده. «سخته باور کنم مهارت‌های پینترستی تو هیچ نقشی نداشتن.»

سر تکون می‌دم. «شکسته‌نفسی می‌کنه. مهارت‌های اون نصف این خیال رو به واقعیت تبدیل کرد.»

رایل به من لبخند می‌زنه و این مثل یه خنجر تو سینه‌م فرو می‌ره؛ چون می‌گم آخ.

دستاشو می‌کوبه روی کانتر و می‌گه: «اولین مشتری رسمی‌تون منم؟»

الیسا یکی از برگه‌های تبلیغات رو می‌ده دستش. «برای این‌که مشتری به حساب بیای باید واقعاً یه چیزی بخری.»

رایل به اول تا آخر تبلیغ یه نگاه می‌ندازه و می‌ذاردش رو کانتر. می‌ره سمت یکی از کارها و یه گلدون پر از گُلای لی‌لی بنفش رو برمی‌داره. می‌ذاره رو کانتر. می‌گه: «اینا رو می‌خوام.»

لبخند می‌زنم. از خودم می‌پرسم یعنی می‌دونه گلای لی‌لی رو انتخاب کرده. یه‌جورایی کنایه‌آمیزه.

الیسا می‌گه: «می‌خوای اونا رو جایی تحویل بدیم؟»

«شما دو تا تحویل هم می‌دین؟»

جواب می‌دم: «من و الیسا، نه. یه راننده برای تحویل داریم. فکر نمی‌کردیم واقعاً امروز بهش نیاز داشته ‌باشیم.»

الیسا می‌پرسه: «واقعاً داری اینا رو برای یه دختر می‌خری؟» فقط داره مثل هر خواهری تو زندگی عشقی برادرش سرک می‌کشه؛ ولی به خودم می‌آم، می‌بینم به الیسا نزدیک می‌شم که جواب رایل رو بهتر بشنوم.

می‌گه: «بله.»

نگاهش می‌افته به من و ادامه می‌ده: «هر چند خیلی بهش فکر نمی‌کنم. به‌ندرت پیش می‌آد.»

الیسا یه کارت برمی‌داره و می‌ذاره جلوی رایل. می‌گه: «طفلک دختره. تو چه آدم مزخرفی هستی.»

انگشتاشو می‌زنه روی کارت. «پیغامتو روی کارت و آدرسی رو که می‌خوای بهش فرستاده بشن، پشتش بنویس.»

وقتی کارت رو برمی‌گردونه و دو طرفش می‌نویسه نگاهش می‌کنم. می‌دونم حق ندارم؛ ولی دارم از حسادت می‌میرم.

معرفی نویسنده
عکس کالین  هوور
کالین هوور

کالین هوور در ۱۱ دسامبر ۱۹۷۹ در سولفور اسپرینگز در تگزاس به دنیا آمد و در سالتیلو در تگزاس بزرگ شد. هوور مدت‌ها پیش از اینکه هویت خود را درک کند، عاشق نوشتن بود. او خود درباره‌ی کودکی‌اش این‌گونه می‌گوید: «به یاد دارم که در کودکی احساس می‌کردم که داستان‌هایی برای گفتن دارم.»

ƒaɾʑaŋҽɧ
۱۳۹۷/۰۷/۰۵

چهار ستاره بخاطر خود داستان میدم ولی یک ستاره بخاطر انتقاد از انتشارات میلکان کم میکنم اسم اصلی کتاب " It ends with us" هست که بنظرم ترجمه اش میشه "با ما تمام میشود" ولی در اینجا ترجمه شده "و کسی

- بیشتر
farez
۱۳۹۶/۱۱/۰۲

کاش میشد حداقل عنوان کتاب درست ترجمه میشد! به نظر شما چه کسی میتونه it ends with us رو و کسی نماند جز ما ترجمه کنه؟!؟! هر بیسوادی میدونه معنی این جمله هست ما تمامش میکنیم(همین کتاب در نشر آموت)

- بیشتر
کتاب باز
۱۳۹۹/۰۵/۰۷

بهترین کتاب کالین هوور! و واقعا حتی با اینکه کوچکترین وجه مشترکی با لی لی نداشتم، درکش میکردم و همزمان باهاش احساساتی میشدم. به نظرم از اون کتابهاست که خوندنش برای دخترا لازمه تا بدونن چه ارزشی دارند. مخصوصا دخترای

- بیشتر
hadis
۱۳۹۸/۱۱/۱۳

کشش این کتاب اینقدری بود ک ی روزه تمومش کردم..خیلی جاهاش سوپرایز شدم و فکرشم نمیکردم اتفاقات اونطور بهم ربط داده بشن واقعا برام جالب و لذت بخش بود خوندنش...محتوی ب فرهنگ ایران نزدیک بود ولی ب نظرم اخرش جالب

- بیشتر
Saana
۱۳۹۹/۰۵/۱۳

عاشقانه قشنگ و دلنشینی بود،خیلی چسبید. فراز و فرود خوبی داشت.داستان پردازی اش عالی بود،بقدری عالی و روان بود که انگار ی فیلم داشت تو ذهنم پخش میشد.داستان آموزنده ای هم داشت(داستان در مورد خشونت های خانگی که به خانم ها

- بیشتر
شیوا
۱۳۹۸/۱۲/۲۹

نسخه ی دیگه ای از این کتاب در فیدیبو هست که نگارش بهتری داره و به فرم و سبک نویسنده خیلی نزدیک تره ولی سانسورهای فیدیبو توهین آمیزه! حتی از ارشاد هم بدتر و بیشتر سانسور می کنه تا جایی

- بیشتر
parisa.sbr
۱۳۹۸/۱۲/۲۷

خیلی خیلی این کتاب رو دوست دارم .قبلا نسخه ی چاپیش رو به اسم ما تمامش میکنیم از نشر اموت خونده بودم. این یکی سانسور کمتری داشت و واضح تر بود. تو کتاب نشر اموت یک سری نکات مبهم بود.

- بیشتر
Soheyla
۱۳۹۷/۰۵/۲۱

ترجمه روانی بود و از خوندن داستان فوق العاده لذت برم توصیه می کنم به همه دختران سرزمینم کتاب برام بیشتر ارزش مند شد وقتی که فهمیدم نویسنده داستان واقعی از زندگی خودش و مادرش رو نوشته ترجمه عنوانش هم

- بیشتر
لیلا
۱۳۹۸/۰۹/۲۲

من این کتاب رو به نام ما تمامش می کنیم خریدم و خوندم حالا دوباره با یه اسم دیگه خریدمش. این اسمش کلاهبرداری نیست پس چیه؟؟؟؟؟؟

Fateme
۱۳۹۸/۰۹/۱۹

یه داستان خوب . در مورد زن ها و چالشی که در ارتباطشون با دوست پسر یا همسرشون ممکنه مواجه بشن : خشونت ! نکته ی مثبت در این داستان غیر قابل پیش بینی بودن و روایت های عجیب و

- بیشتر
«یه هدف دارم، اونم اینه که پیشرفت کنم.»
n re
«تو همسر منی. من باید اونی باشم که جلو هیولاهای بیرون ازت محافظت کنه، نه که خودم یکی از اونا باشم.»
n re
«لی‌لی، چیزی به ‌نام آدم بد نداریم. همه‌ی ما فقط آدمایی هستیم که بعضی وقتا کارای اشتباه ازمون سر می‌زنه.»
Elaheh Dalirian
پدری از‌دست‌رفته و هم‌اتاقی‌ رو اعصاب و متن‌های قدردانی سؤال‌برانگیز خیلی‌ هم ناخوشایند به‌نظر نمی‌آن، وقتی آسمون شب اون‌قدر صاف باشه که بشه عظمت عالم رو خوب حس کرد.
Mahya☔
بعضی وقتا نمی‌تونی ذهنتو کنترل کنی. فقط باید عادتش بدی که فکرش بعضی جاهای دیگه نره.
sama
نباید وقت‌مون رو برای چیزایی که شاید روزی اتفاق بیفتن یا حتا هرگز اتفاق نیفتن، تلف کنیم.»
آسمان شب
محکوم نیستیم همواره همونی که یه زمانی بودیم، بمونیم
hadis
دو دقیقه‌ی تمام بدون این‌که یه کلمه‌ی دیگه بگم، اون‌جا ایستادم. حتا یه موضوع فوق‌العاده هم نبود که بخوام راجع‌به اون مرد بگم. واسه همین تو سکوت فقط زل زدم به جمعیت.
Mahya☔
«تا حالا شده دلت بخواد مردم یه‌کم روراست‌تر باشن؟»
n re
تو فقط یه انسانی. و به‌عنوان انسان نمی‌شه انتظار داشت، بار تمام غم‌ها رو تنهایی به‌ دوش بکشیم. بعضی وقتا لازمه اونا رو با کسایی که دوست‌مون دارن درمیون بذاریم تا زیر فشار بارشون له نشیم
Soheyla
خیلی به هوای تازه و سکوت نیاز داشتم. یعنی یه چیزی مثل به دَرَک!
n re
«لی‌لی، چیزی به ‌نام آدم بد نداریم. همه‌ی ما فقط آدمایی هستیم که بعضی وقتا کارای اشتباه ازمون سر می‌زنه.»
Soheyla
اون رفت و من این‌جام. هنوز زنده‌م. هنوز نفس می‌کشم. فقط تا حدی.
Friba
برای پدرم، که با همه‌ی وجود تلاش کرد بدترین نباشد. و برای مادرم، که باعث شد هرگز بدترین چهره‌ی پدرم را نبینیم
Z.B
«لی‌لی، چیزی به ‌نام آدم بد نداریم. همه‌ی ما فقط آدمایی هستیم که بعضی وقتا کارای اشتباه ازمون سر می‌زنه.»
s
گفت: «درست مثل هم هستیم.» چشمام برگشتن سمتش. «من و تو؟» سرشو تکون داد. «نه. گیاهان و انسان‌ها. گیاهان برای بقا نیاز دارن دوست‌شون داشته ‌باشی، همین‌طور انسان‌ها. ما از زمان تولد به پدر و مادرمون وابسته‌ایم تا اون‌قدر به‌مون عشق بورزن که زنده نگه‌مون داره و اگه پدر و مادرمون عشق درست رو به‌مون نشون بدن، در کل ما انسان‌های بهتری می‌شیم؛ ولی اگه نادیده گرفته بشیم...» صداش آروم شد. تقریباً غمگین. دستاشو با زانوش پاک کرد. سعی کرد یه مقدار از خاک‌وخل رو بزنه کنار. «اگه نادیده گرفته بشیم، دست آخر بی‌خانمان می‌شیم و توانایی انجام هیچ کار درست‌حسابی‌ای رو نداریم.»
Soheyla
لی‌لی، زندگی خیلی مسخره‌‌س. یه عمر می‌گذرونیمش و هر کاری می‌تونیم انجام می‌دیم تا مطمئن شیم کل عمرمون بیهوده نگذشته. نباید وقت‌مون رو برای چیزایی که شاید روزی اتفاق بیفتن یا حتا هرگز اتفاق نیفتن، تلف کنیم.
@moda_onlineshop__
گیاهان بسته به عشقی که به‌شون می‌دی، مزدتو می‌دن. اگه به‌شون علاقه نداشته باشی یا اونا رو نادیده بگیری بار نمی‌دن؛ ولی اگر مراقب‌شون باشی و اون‌جوری که باید دوست‌شون داشته باشی، با هدیه‌هایی تو قالب سبزیجات یا میوه یا گل مزدتو می‌دن.
Azar
آدمای زیادی جرئت به زبون‌آوردن چیزی رو که واقعاً بهش فکر می‌کنن، ندارن.
hadis
بعضی موارد اصلاً ارزش ریسک ندارن. خصوصاً زمانی‌که اون ریسک‌کردن‌ها تو گذشته باعث شکست شده باشن.
Hossein shiravand

حجم

۲۹۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۳۰ صفحه

حجم

۲۹۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۳۰ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
۲۴,۰۰۰
۷۰%
تومان