کتاب کارآگاه خانم جان
معرفی کتاب کارآگاه خانم جان
کتاب کارآگاه خانم جان نوشتهٔ سپیده نیک ور است. نشر پیدایش این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای نوجوانان نوشته شده است. «خانمجان» یک مادربزرگ عجیب است که گروگان گرفته میشود.
درباره کتاب کارآگاه خانم جان
کتاب کارآگاه خانم جان برابر است با یک رمان برای نوجوانان. داستان این رمان چیست؟ پدر و مادر تصمیم میگیرند «امیرعلی» و خواهرش را برای مدتی پیش «خانمجان» بگذراند. خانمجان مادربزرگ عجیبی است؛ آنقدر که بچههای کوچک مسخرهاش میکنند. چند روز بعد از آمدن امیرعلی و خواهرش به خانه، مادربزرگ گم میشود. بچهها نامهای در آشپزخانه پیدا میکنند که گفته مادربزرگ را به گروگان گرفتهاند. گروگانگیرها خواستهاند گویْ پس آورده شود. سرنخها نشان میدهد که مستأجر خانمجان در گمشدن مادربزرگ دست دارد، اما چه کسی میتواند این را ثابت کند؟ اصلاً گوی چیست و چه ربطی به خانمجان دارد؟ این رمان را بخوانید تا بدانید. این اثر ۳۴ فصل دارد و نوشتهٔ سپیده نیک ور است.
خواندن کتاب کارآگاه خانم جان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان ۱۲ سال به بالا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کارآگاه خانم جان
«بیرون آبانبار نور آنقدر شدید بود که نمیتوانستم جایی را ببینم. بعد از اینکه چشمم به روشنایی عادت کرد فوری به آقای کشاورز زنگ زدم. با هیجان گفتم: «آقای کشاورز، ما خانمجان و مریم رو از توی دالون نجات دادیم اما دزدا اونجان. اونا نمیدونن. هنوز توی آبانبارن. به پلیسا بگین عجله کنن.»
آقای کشاورز با صدایی که از خوشحالی میلرزید گفت: «جدی؟ آفرین! من با پلیسام. داریم میرسیم. زود قایم شین دنبالتون نکنن. زری و شایان رو هم پیدا کن و قایمشون کن.»
خانمجان که صدای آقای کشاورز را شنیده بود گفت: «ای بابا! حالا این قراضه هم کارآگاه شده؟! بگو کارآگاه خانمجان اینجاست. خودمون بلدیم چیکار کنیم بابا.»
خندهام گرفته بود. میخواستم بگویم خانمجان، شما اگه بلد بودی که اینجوری گیر نمیافتادی و ما رو توی دردسر نمیانداختی. ولی دلم نیامد. به هر حال خانمجان شجاعتش را نشان داده بود.
خانمجان جلو راه افتاد و سه تا کوچه آنورتر پیچید توی یک کوچهٔ فرعی و دم درِ یک خانه ایستاد و زنگ زد. آقای میانسالی جلوی در آمد و گفت: «بهبه، خانم اشرفی. صفا آوردی اول صبحی!»
خانمجان گفت: «خب حالا اصغرآقا! نمیخواد متلک بپرونی. اگه حرف مرگ و زندگی نبود که سر صبحی دم خونهت نمیاومدم.»
رنگ اصغرآقا پرید. گفت: «چی شده خانمجان؟»
خانمجان گفت: «اول برو کنار.» بعد ما سه تا را هل داد تو و خودش هم بعد از اینکه چپ و راست را نگاه کرد، پرید تو، سریع در را بست و گفت: «ماشینت رو آتیش کن. این امیرعلی رو بردار برو دم خونهٔ ما. دو تا بچه اونجا تو خطرن. جنگی میری برشون میداری مییای. اگه کسی جلوت پیچید یا دنبالت اومد، اینجا نمییای؛ یهراست گازشو میگیری میری کلانتری. اگه کسی پیات نبود فوری مییای اینجا.»
اصغرآقا گیج و ویج نگاه میکرد. خانمجان گوشی مرا گرفت، شمارهای را وارد کرد و بعد از چندلحظه گفت: «زری تویی؟ ببین مادر، من آزاد شدم. الان تو و شایان تو خطرین. اصغرآقا با امیرعلی داره مییاد اونجا. میری بالا. کلید بالا توی... میدونی؟ جدی؟ شما گوی رو پیدا کردین؟ آفرین! الحق که نوهٔ خودمی! خب، گوی رو میپیچی توی پارچه؛ میذاری تو کولهپشتیت. تا اصغرآقا اومد با شایان میپری تو ماشین. درِ خونه رو هم نبستی، نبستی... فقط زود باشین... آفرین؛ دو دقیقهٔ دیگه اصغرآقا اونجاست.» خانمجان تلفن را به من برگرداند و گفت: «بدو.» بعد ایستاد و با گردن کج اصغرآقا را نگاه کرد. اصغرآقا که تازه به خودش آمده بود پرید توی کوچه و ماشینش را روشن کرد.»
حجم
۶۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۶۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
نظرات کاربران
داستان با دعوای والدین خواهر و برادری شروع میشه که قراره برن خونهی مادربزرگشون چون پدر و مادر سر مهاجرت دعواشون شده. اما در ادامه با مادر بزرگی رو بهرو میشن که اصلا شبیه مادربزرگهای معمولی نیست. دنبال گرههای پیچیده در