کتاب کی می خواد زنده بمونه؟
معرفی کتاب کی می خواد زنده بمونه؟
کتاب کی می خواد زنده بمونه؟ نوشتهٔ علیرضا رضوی است. انتشارات کهکشان دانش این نمایشنامهٔ ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب کی می خواد زنده بمونه؟
کتاب کی می خواد زنده بمونه؟ حاوی یک نمایشنامه است که در یک پرده و ۱۰ صحنه نوشته شده است. این نمایشنامه که به انسانهای واقعی تقدیم شده، ۱۳ شخصیت دارد. نویسنده توضیح داده است که ۱۲ نفر، کاملاً غیرمرتبط به هم، در یک زمان مشخص میمیرند و خود را در مرز بین این دنیا و آن دنیا پیدا میکنند. «مرگ» در شکل یک انسان جامهپوش بهسراغشان میآید و بهشان میگوید که تنها یکی از آنها حق ادامهٔ زندگی دارد. آنها یک ساعت وقت دارند تا آن یک نفر را انتخاب کنند. چه کسی انتخاب خواهد شد؟ چگونه و چرا؟
میدانیم که نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان»، «علیرضا نادری» و «محمد چرمشیر» بوده است.
خواندن کتاب کی می خواد زنده بمونه؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی ایران و قالب نمایشنامه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کی می خواد زنده بمونه؟
«اکنون دیگر تقریباً همه دهانبهدهان و یقهبهیقه شدهاند. مادر با بچهاش از جمع فرار کرده و به تپهٔ نور جمع شده در راست صحنه پناه برده. بقیه مثل حیوانهای اولیه که سر شکار جدال میکنند، قصد کشتار هم را دارند. چنان جار و جنجالی به راه میاندازند که معتاد از خوابش میپرد.
معتاد: (در حالی که یواشیواش و بدون تعادل از جایش بلند میشود، هوار میکشد) دِ خفه شین لامصبا! چرا نمیذارین آدم یه ذره راحت بتمرگه؟ باس حتماً پا شد و یه سیلی با پشت دست بهتون زد تا خفه شین؟
هیچکس بهش اعتنایی نمیکند. جماعت به دعوای خود ادامه میدهند. معتاد طرف مادر و بچه را میگیرد.
مادر: پیش ما نیا!
معتاد: نگران نباش. من که باهاتون کاری ندارم. (به کنار آنها آمده و به تماشای جدالگران میایستد) فقط میخوام پیش شما این حیوونا رو تماشا کنم. دنیا همه هیچه و ساکنانش هیچتر. مرگ راست میگفت.
بچه: مامان، آقاهه معتاده؟
معتاد: آره خوشگله من یکم ماواد مصرف میکنم. راستی دنیا چه اهمیتی داره؟ یه پشیزی نمیارزه. به نظرم تو هم باید شروع کنی به ماوا-
مادر: (به تندی حرفش را قطع میکند) به بچهٔ من توصیههای احمقونه نده! گفتم ازمون دور شو.
معتاد: (دستانش را به نشانهٔ تسلیم طعنهآمیز بالا میبرد و ازشان چند قدم دور میشود) باشه ننه باشه.
اندکی سکوت.
مادر: (با اشاره به دعواکنان) ولی جداً چرا اینجوری میکنن اینا؟ یه ذره انسانیت ندارن؟ نمیفهمن جلو بچه نباید اینجوری رفتار کرد؟ بچهٔ طفلکی من... (موهای بچهاش را با دستانش شانه میکند)
معتاد: مرگ هم همینو میخواست. میخواست ذات حیوونیمونو بیرون آره. و حالام آورده. میبینی ننه، این آدما هیچکدوم یه کپه گوهام نمیارزن.
مادر: پس چرا... چرا ماها دعوا نمیکنیم؟ چرا تو تو دعوا شرکت نمیکنی؟ تو که تا همین چند دقیقه پیش به کارگر میگفتی بزن بزن.
معتاد: اونوقت خمار بودم. حالا نیستم. و خب، تماشا کردن بیشتر حال میده. خدا رو چه دیدی شاید چند دقیقهٔ بعد منم رفتم قاطیشون شدم.
مادر: پس تو هم انسانیت نداری. شعور و درک نداری.
معتاد: تو فکر میکنی داری؟ اگه بچهتو ازت بگیرم، فکر میکنی بتونی این رفتار باوقارتو حفظ کنی؟
بچه: (میان حرفشان میپرد. شجاعانه) تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی.
معتاد: (تحت تاثیر قرار گرفته، میخندد. دوباره دستانش را به نشانهٔ تسلیم بالا میبرد و قدمی به وسط صحنه برمیدارد) خیله خب خوشگل وحشی، کاری با تو یا مادرت ندارم. شما به اندازهٔ کافی هیجانآور نیستین. (به طرف جمع میرود و قاطیشان میشود)
مادر: جیتجیتجیت. واقعاً که. تاسفبرانگیزه که هنوزم آدمای اینجوری هستن. (به پسرش) عزیزم تو وقتی بزرگ شدی هیچوقت مثل این مردا نشو، باشه؟ مردا همهشون درونشون یه غریزه دارن که مثل حیوونا به خشونت و وحشیگری رو بیارن، ولی تو اونجوری نباش. تو متفاوت باش. زنجیره رو بشکن.
بچه: (که با دقت گوش میداده. مطیعانه) باشه مامان. قول میدم.
مامان: آفرین پسرک گلم.
ناگهان نقاش بهشان حملهور میشود. مادر جلوی بچهاش میایستد و به جای او سیلی میخورد.
مادر: هووی نقاش خانم چیکار میکنین؟؟
نقاش: (در حالی که باز به بچه یورش میبرد) اون باید بمیره. اون باید بمیره. من باید انتخاب بشم. هنر من باید انتخاب میشد.»
حجم
۴۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۰ صفحه
حجم
۴۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۰ صفحه