کتاب درمان
معرفی کتاب درمان
کتاب درمان نوشتهٔ استیون گروس و ترجمهٔ فاطمه حسینی غفاری است. نشر هنوز این کتاب را منتشر کرده است. این کتاب از مجموعههای «مؤسسهٔ مدرسه زندگی» و «ادبیات و زندگی» و حاوی چندین مقاله در باب درمان و درمانگری است.
درباره کتاب درمان
کتاب درمان (Therapy) از کتاب زندگی تجربهشده برگرفته شده است. این کتاب در مورد شیوۀ زندگی کردن است. استیون گروس در کتاب حاضر با روایت داستانهای سادۀ یک روانکاو و بیمارانش، نشان میدهد میتوان پیچیدهترین و عجیبترین و انسانیترین تجربهها را آشکارا بیان کرد. این کتاب داستان زندگی روزمرۀ ماست: داستان کسانی که دوستشان داریم، دروغهایی که میگوییم، تغییراتی که در زندگیمان رخ میدهند و غمهایی که تحمل میکنیم. در نهایت، این داستانهای واقعی به ما نشان میدهند چطور بخشهایی از وجودمان را به فراموشی میسپاریم، و چگونه آنها را آگاهانه بازمییابیم. استیون گروس این بخشها را در کنار هم قرار میدهد، طوری که بخشهای داستان برای خواننده واضح و روشن میشوند. ترکیبی از کاوش مداوم، شفقت بسیار زیاد و کنجکاوی بیپایان این داستانها را بسیار جذاب میکند. گروس پس از ۲۵ سال روانکاوی در مطب خود، بیمارستانها و کلینیکهای پزشکی قانونی کتاب «درمان» را نوشت. این کتاب مجموعهای است از ساعتها گفتوگو با بیمارانش و به موضوعات مختلفِ انسانی از جمله «تغییر و از دست دادن، صمیمیت و تنهایی، عشق و مرگ» میپردازد و حاوی درسها و نکات ارزندهای است. این کتاب بسیار مورد استقبال قرار گرفت و جزو پرفروشترین کتابهای سال شد و تاکنون به بیش از س۳۰ زبان زندۀ دنیا ترجمه شده است.
خواندن کتاب درمان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعه در باب روانکاوی و گفتوگوهای اتاقهای درمان پیشنهاد میکنیم.
درباره استیون گروس
استیون گروس در سال ۱۹۵۲ در شهری در نزدیکی شیکاگو به دنیا آمد. در نوجوانی مقالات فروید را خواند و با نظریۀ روانکاوی آشنا شد. بعدها کتاب تفسیر «رؤیاها» او را شیفتۀ روانکاوی کرد. به باور او، اینکه زندگی کنیم و احساسات خود را نشناسیم و از خواستههای خود آگاه نباشیم باعث میشود از خودمان دور شویم و نفهمیم چه کسی هستیم. او تحصیلات خود را در کالج برکلی و بعد در دانشگاه آکسفورد به پایان رساند. گروس، علاوهبر فعالیت در زمینۀ روانکاوی، در مؤسسۀ روانکاوی نیز مشغولِ تدریس است. او با همسر و دو فرزندش در لندن زندگی میکند و در حال حاضر مشغول نگارش کتاب بعدی خود است.
بخشی از کتاب درمان
«در باقی جلسه، دربارۀ همۀ تغییراتی که از زمان تولد زک در زندگی امیلی ایجاد شده بود صحبت کردیم. دربارۀ این حرف زدیم که مادرش چطور صبحها با زک در تختخواب میماند، پدرش صبحانه درست میکند و او را به مدرسه میبرد، و اینکه او چطور موقع خواب خودش برای خودش قصه میخواند. وقتی به پایان جلسه نزدیک شدیم، خواستم به او بگویم که او تختش را خیس میکند چون میخواهد مثل برادر کوچکش او را هم بشویند و تمیز کنند. اما این را نگفتم. احساس کردم ممکن است خجالت بکشد و در ضمن خودش این موضوع را مطرح نکرده بود. تصمیم گرفتم وقتی موضوع را مطرح کرد، در این مورد با او صحبت کنم.
یک ماه بعد، در جلسۀ بعدی با پدر و مادر امیلی، آنها گفتند که بعد از اولین جلسه امیلی دیگر دردسری درست نکرد. تشکر کردند و گفتند دیگر لزومی نمیبینند درمان را ادامه دهند. من نظر دیگری داشتم و به آنها گفتم ما هنوز نمیدانیم چرا امیلی اینقدر آشفته است یا چرا در مدرسه خوب درس نمیخواند. با این حال، پدر و مادرش اصرار داشتند که جلسات را تمام کنیم و امیلی هم دیگر نیامد. چهار روز بعد، تماس گرفتند و پرسیدند آیا امکان دارد دوباره امیلی را بپذیرم، چون دوباره به دردسر افتاده بود.
در یک سال اول درمان، سه بار این اتفاق تکرار شد. پدر و مادرش میخواستند درمان را تمام کنیم و بعد امیلی دوباره دردسری درست کرد. فکر نمیکنم که این حوادث عمدی بود، بلکه به نظر من این اتفاقها عکسالعمل غیرعمدی امیلی بود که نمیخواست جلسات ما به پایان برسد.
بعد از سومین بار، امیلی با یک نقاشی به جلسه آمد. او یک ساختمان قدیمی کشیده بود که، مانند خانۀ عروسک، میتوانستید داخل اتاقهایش را ببینید. یک کامیون و یک موتورسیکلت هم جلوی خانه نقاشی کرده بود. کامیون پر از سرباز بود، و یک صلیب شکسته در کنار کامیون دیده میشد. امیلی گفت: «اینها سربازان نازی هستند.» او دو نفر را هم کشیده بود که دربارهشان گفت: «ما اینجا هستیم، در انبار زیرشیروانی پنهان شدهایم، اینجا در امانیم.»
در واقع، جلسات درمانی ما در اتاق کوچکی در طبقۀ بالای یک ساختمان متعلق به دوران ملکۀ ویکتوریا تشکیل میشد که مرکز آنا فروید نیز در آن قرار داشت. امیلی توضیح داد که پدرش به او گفته که آنا فروید و پدرش از دست نازیها گریختند و به انگلستان آمدند. گفت همهچیز را در مورد آنا فروید میداند و بعضی از کتابهای او را در مدرسه خوانده است. امیلی میدانست که والدین آنا فروید برای سیزدهمین سالگرد تولدش یک دفتر یادداشت به او هدیه داده بودند. او همۀ فکرها و احساسات شخصی خودش را در دفترش مینوشت و این دفتر به او آرامش و دلگرمی میداد. امیلی وقتی صحبت میکرد، دوباره به صفحۀ اول دفتر نقاشیاش برگشت و زیر اسمش نوشت: «چه کسی میداند که در ذهن یک دختر جوان چه میگذرد؟» وقتی این جمله را مینوشت به من گفت آنا فروید این جمله را در دفتر خاطراتش نوشته بود.»
حجم
۷۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۷۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه