کتاب دنیای شگفت انگیز آقای تامپکینز
معرفی کتاب دنیای شگفت انگیز آقای تامپکینز
کتاب الکترونیکی دنیای شگفت انگیز آقای تامپکینز نوشتۀ جورج گاموف است. نسخه اصلی کتاب در دهه ۱۹۴۰ توسط گاموف نوشته شد و در سال ۱۹۹۹ راسل استنرد آن را بهروزرسانی کرد تا پیشرفتهای جدید فیزیک را نیز پوشش دهد. در نسخه جدید، مباحثی مانند ذرات بنیادی، نظریه ریسمان و ماده تاریک نیز اضافه شدهاند. این اثر با ترجمۀ ماندانا فرهادیان در نشر هنوز چاپ شده است.
درباره کتاب دنیای شگفت انگیز آقای تامپکینز
کتاب دنیای شگفت انگیز آقای تامپکینز با استفاده از داستانهای تخیلی و رؤیاهای شخصیت اصلی، مفاهیم پیچیده فیزیک مدرن مانند نسبیت و مکانیک کوانتومی را برای خوانندگان عمومی توضیح میدهد. این کتاب داستان کارمند بانکی به نام آقای تامپکینز است که در کلاسهای عمومی فیزیک شرکت میکند و معمولاً در طول سخنرانیها به خواب میرود. در رویاهای او، قوانین فیزیک به شکلی اغراقشده عمل میکنند تا اثرات آنها برای خواننده قابل مشاهده شود. برای مثال، در یکی از داستانها سرعت نور به ۳۰ کیلومتر بر ساعت کاهش مییابد تا اثرات نسبیت خاص برای همه قابل مشاهده باشد.
کتاب دنیای شگفت انگیز آقای تامپکینز در فصلهای مختلف به موضوعاتی مانند نسبیت خاص، نسبیت عام، مکانیک کوانتومی، ساختار اتم و کیهانشناسی میپردازد. هر فصل با یک داستان کوتاه آغاز میشود که در آن آقای تامپکینز با جنبهای از فیزیک مدرن روبرو میشود. پس از هر داستان، توضیحات علمی دقیقتری درباره مفاهیم مطرح شده ارائه میشود.
جورج گاموف فیزیکدان نظری و کیهانشناس بود که در زمینههای مختلف فیزیک از جمله نظریه مهبانگ و کدهای ژنتیکی پژوهش کرد. او علاوه بر کارهای علمی، به خاطر نوشتن کتابهای علمی عامهفهم شناخته میشود. راسل استنرد فیزیکدان و نویسنده بریتانیایی است که در زمینه ترویج علم فعالیت میکند و کتابهای متعددی برای عموم مردم نوشته است.
کتاب دنیای شگفت انگیز آقای تامپکینز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای افرادی که میخواهند با مفاهیم اصلی فیزیک مدرن آشنا شوند و دانشآموزان و دانشجویانی که به درک شهودی مفاهیم فیزیک علاقه دارند مناسب است.
بخشی از کتاب دنیای شگفت انگیز آقای تامپکینز
«خیابان تقریباً خالی بود، به جز دوچرخهسواری که آهسته به سوی او میآمد. وقتی دوچرخهسوار نزدیک شد، چشمان آقای تامپکینز از حیرت گشاد شد. دوچرخه و جوانِ سوار بر آن در راستای حرکت به طرز باورنکردنیای فشرده شده بودند، درست مثل اینکه از پشت یک عدسی استوانهای دیده شوند. ساعت بالای برج پنج ضربه نواخت و دوچرخهسوار که معلوم بود عجله دارد با سرعت بیشتری رکاب زد. به نظر آقای تامپکینز سرعت دوچرخهسوار بیشتر نشد، اما در نتیجهٔ تلاشهایش باز هم فشردهتر شد و در حالی که شبیه به تصویر تختی شده بود که از روی مقوا بریده باشند، به سمت پایین خیابان رفت. آقای تامپکینز خیلی زود فهمید که چه بر سر دوچرخهسوار آمده است: همان ماجرای انقباض اجسام متحرک بود که تازه حرفش را شنیده بود. از خودش خوشش آمد. نتیجه گرفت که «سرعت حدیِ طبیعت در اینجا باید کمتر باشد» و حدس زد که نباید بیشتر از ۳۲ کیلومتر بر ساعت باشد. این شهر به دوربینهای سنجش سرعت نیازی ندارد. وضع آمبولانسی که در آن لحظه با سرعت در حال عبور بود چندان بهتر از دوچرخهسوار نبود. آمبولانس با چراغهای چشمکزن و صدای آژیرش انگار داشت میخزید.
آقای تامپکینز میخواست دنبال دوچرخهسوار برود و از او بپرسد آدمی که تخت میشود چه احساسی دارد، اما چطور میتوانست خودش را به او برساند؟ همان موقع چشمش به دوچرخهای در کنار دیوار دانشکده افتاد. فکر کرد که شاید دوچرخه مال دانشجویی باشد که به کلاس رفته است و از نظرش نباید اشکالی داشته باشد که آقای تامپکینز آن را برای مدت کوتاهی قرض کند. وقتی مطمئن شد کسی نگاه نمیکند، سوار دوچرخه شد و در پی دوچرخهسواری که دیده بود رکاب زد.»
حجم
۲٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه