دانلود و خرید کتاب عاشقانه از میان مردگان مصری مصطفی جمشیدی
تصویر جلد کتاب عاشقانه از میان مردگان مصری

کتاب عاشقانه از میان مردگان مصری

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب عاشقانه از میان مردگان مصری

کتاب عاشقانه از میان مردگان مصری نوشتهٔ مصطفی جمشیدی است. انتشارات علمی و فرهنگی این رمان ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب عاشقانه از میان مردگان مصری

مصطفی جمشیدی در کتاب عاشقانه از میان مردگان مصری حکایتی از جوانی را بیان کرده است که قصد دارد از گذشتهٔ خود باخبر شود؛ چراکه مدت زمان بسیاری در شهر به او دروغ گفته‌اند. جوان راوی این داستان است و با مشقت دریافته است که وارث حسدهای بسیاری در میان جمع و زندگی گذشتهٔ خود است. خواندن رمان «عاشقانه از میان مردگان مصری» میل به واکاوی گذشته را در مخاطب ایجاد می‌کنم. اگر می‌خواهید از سرگذشت و حال و گذشتهٔ این جوان آگاه شوید، این رمان ایرانی را بخوانید.

خواندن کتاب عاشقانه از میان مردگان مصری را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب عاشقانه از میان مردگان مصری

«آن وقت موسی هر دو را دید. لای تخته‌سنگ‌های کوه «قیزدار» او را دید که آب‌تنی کرده بودند و داشتند می‌رفتند سمت ده. موسی واله؛ موسی دیوانه. چی می‌توانست بکند خلایق؟ گذاشت روزگار کارش را بکند و چُو بیندازند الّاونگ ده جنّی‌ها! هر کسی اینجا هست و زندگی می‌کند، یکی هم آنجا هست، به اسم و قیافهٔ همین جایش! کی می‌دانست گیسو اهل کجاست و چه فامیلی دارد آنجا؟ موسی، پدرت خوب؛ مادرت خوب، رفته بودی از کجا زن گرفته بودی پدربیامرز؟ از دل کوهستان؟ به قول این خدانشناس‌ها از ده ازمابهتران؟! الله‌اکبر! منِ بابا معراج چی‌ها به سینه دارم. بیخود نیست از درد دارم می‌ترکم شب و روز ولی صدایم درنمی‌آید.

این صدای بابامعراج بود که رفته بود لابه‌لای کهکشان‌ها و آنجا ضبط شده بود برای ابدِ جهان! با نصیبه و شوهرش آمده بودند شهر، دکتر بروند و چه جایی بهتر از خانهٔ اجاره‌ای و کوچک من. بابا معراج قصد نداشت با آن مرض بمیرد. برایشان جا انداخته بودم و خودم توی آشپزخانه خوابم برده بود و بابا معراج داشت همین‌طور حرف می‌زد. خدایا، چه چانهٔ گرمی داشت این مرد! اگر شاگردها، حتی کاوه سناتور می‌فهمید بابا معراج آمده بود اینجا و این حرف‌ها را زده بود آن شب برایم، همه دسته‌جمعی دست می‌گرفتند و اذیتم می‌کردند. خوب شد آن شب هیچ کس به سراغم نیامده بود از آشناهای مغازه و غیره.

ــ موسی سراغ زن خودش را می‌گرفت؛ تو بگو گیسو. مردم الّاونگ حساب می‌کردند گیسو یا نارگیسو. این بود که محل نمی‌گذاشتند به موسی. کم مانده بود دیوانه بشود موسی. خدای محمد (ص) شاهد و ناظر که از خودم بگویم این حرف‌ها را.

من هفده سالم بود که بابامعراج این حرف‌ها را زده بود در خانه‌ام؛ اما خواب‌هایم در سومین هفت‌سالگی آدم شدنم شروع شده بود؛ تو بگو جنونم لابد! دکتر اوپارادش دو تا کوچه بالاتر از مغازهٔ آقا شمس و پاساژ لاله، آزمایشگاه زده بود. مسلمان شده بود و زنی ایرانی هم گرفته بود که او هم دکتر بود و از قضا، صاحب آزمایشگاه هم زنش بود. من از کجا شناختم؟ از خالِ درشتی که درست در آخرین نقطه چانه‌اش بر صورت داشت. دیگر لباس سیک‌ها تنش نبود؛ اما لهجه را کاری نتوانسته بود بکند. همان ته‌لهجهٔ غلیظ هندی. من بعد چندین و چند سال، هنوز قیافه‌اش به خاطرم مانده بود. در نظر من حالا بیشتر شبیه امپراتوری شده بود که کوچ کرده بود از خانه و کاشانه‌اش. از سِند، دهلی، یا بمبئی،... پادشاه کوچ‌کرده‌ای که نه فتوحاتی داشته، نه شکست یا منزلتی. فقط این شده بود که زنی ایرانی بگیرد و روزگارش خوش شود. من حق داشتم به فکر بال کشیدنم، آرزوهایم باشم پس! قصه‌ها جابه‌جا می‌شدند؛ مگر گیسو جابه‌جا نشده بود؟! بابا معراج نمرده بود و هنوز هم قصه می‌گفت. من در هفده‌سالگی میزبان او شده بودم ولی قصه‌هایش در چندسالگی‌ام شروع می‌شد و گاه نه خودش حضوری داشت و نه صدایش موجود بود! قصه‌ها سریالی و پشت سر هم برایم اتفاق می‌افتادند؛ یعنی دیوانه شده بودم؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

حجم

۱۰۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۹,۰۰۰
۷۰%
تومان