کتاب پنج پا فاصله
معرفی کتاب پنج پا فاصله
کتاب الکترونیکی پنج پا فاصله نوشتهٔ ریچل لیپینکات با همکاری میکی داتری و توبیاس یاکونیس است. این اثر با ترجمهٔ فائزه دائمی و جواد کریمی در انتشارات علمی و فرهنگی چاپ شده است. این رمان الهامگرفته از فیلمی به همین نام است که در سال ۲۰۱۹ منتشر شد و محبوبیت بسیاری به دست آورد.
درباره کتاب پنج پا فاصله
پنج پا فاصله یک داستان عاشقانهٔ نوجوانانه است که بر زندگی ۲ نوجوان مبتلا به فیبروز سیستیک تمرکز دارد. استلا و ویل به دلیل بیماریشان باید همیشه حداقل پنج قدم از یکدیگر فاصله بگیرند. این داستان به شکل رابطهٔ آنها میپردازد و چالشهایی که با فاصلهٔ فیزیکی و عشقی ممنوع مواجه هستند را نشان میدهد.
کتاب پنج پا فاصله را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای دوستداران رمانهای عاشقانهٔ نوجوانان و علاقهمندان به مطالعهٔ داستانهایی دربارهٔ چالشهای بیماریهای مزمن مناسب است.
بخشی از کتاب پنج پا فاصله
«در مورد نور کمجان چراغهای پارک و برف سفید چسبیده به شاخههای درختان و سکوت آرام همگیشان. پارسال برای گرفتن این عکس پدرمان توی سرما درآمده بود، ولی کاریش نمیشد کرد، چون رسم هر سالهمان بود؛ همین که من و ابی با هم بزنیم به دل سرما و چراغانیهای جشن را تماشا کنیم.
دیدن این عکس همیشه همان حسوحال را به یادم میاندازد. حسوحال ماجراجوییهایی که با خواهرم داشتیم. فقط ما دو نفر بودیم و انگار که جهان، مثل یک کتابِ باز، کش میآمد.
قبل از نشستن روی تخت و برداشتن دفترچه یادداشت جیبیام، از روی میز کنار تخت، یک پونز برمیدارم و عکس را کنار نقاشی ابی میچسبانم. دفترچه را باز میکنم و چشمم میافتد به فهرست بلندبالای کارهایم که همین امروز نوشته بودمش. فهرستم با «۱. نوشتن فهرست کارها» شروع میشود و با «۲۲. فکر کردن به زندگی بعد از مرگ» به پایان میرسد.
شمارهٔ بیستودو احتمالاً جاهطلبی کوچکی برای عصر جمعه است. ولی الان میتوانم شمارهٔ هفده را هم خط بزنم، «تزیین دیوارها». نگاهم را میچرخانم و دیوارهای اتاق سابقاً خالیای را میبینم که بخش زیادی از صبحم را صرف این کرده بودم که مال خودم کنمش. حالا دوباره دیوارها پر شده از کارهای هنریای که ابی طی چندین سال برایم آورده بود. ذرههای نور و رنگ درخشان نقاشیها، روی سفید بیمارستانی دیوارها خودشان را نشان میدهند. هر کدامشان نتیجهٔ یکی از سفرهایم به بیمارستان است.
نقاشیهایی از من و سرمی که به بازویم وصل است، کیسهای پر از پروانههای کوچک و بزرگ رنگارنگ. من و لولهٔ تنفس توی دماغم که لولهاش مثل علامت بینهایت در هم پیچیده. من و دستگاه نبولایزر۲، که بخار را مثل یک هالهٔ ابر بیرون میدهد. اما میان آن همه نقاشی، از همه جذابتر و دقیقتر، گردباد محوی از ستارههاست که دفعهٔ اولی که پایم به اینجا باز شد، برایم کشیده بود.
این را به مهارت بقیهٔ نقاشیها نکشیده بود، ولی من از همه بیشتر دوستش دارم.
اما درست پایین آن همه طراوت که روی دیوارهای چسباندهام، کوه تجهیزات پزشکیام، کنار صندلی چرم بیریختی که همهٔ اتاقهای استاندارد بیمارستان سنت گریس۳ دارند، تلنبار شده. محتاطانه نگاهی میاندازم به سرُم خالیام؛ معنی خالی بودنش این است که اولین دور از دورهٔ طولانی یکماههٔ آنتیبیوتیکهایم تمام شده. خوش به حالم!
«اینجاست!» صدا از بیرون اتاقم میآید. میبینم که در بهآرامی قیژقیژ میکند و باز میشود و دو صورت آشنا از لای در سرک میکشند. کامیلا۴و میا۵ در یک دههٔ گذشته هزار بار برای ملاقاتم به اینجا آمدند و هنوز نمیتوانند بدون پرسیدن مسیر از تکتک آدمهای توی ساختمان راهشان را از لابی به اتاق من پیدا کنند.
میگویم: «اشتباه اومدین.» و با دیدنشان نیشم تا بناگوش باز میشود.
میا میخندد و در را کامل باز میکند.
-واقعاً میتونست اشتباه باشه. اینجا هنوز مثل هزارتو پرپیچوخمه.
-هیجانزدهاین؟
و خودم را بالا میکشم تا هردوشان را بغل کنم.
کامیلا همانطور که اخم کرده، خودش را عقب میکشد تا نگاهم کند.
-این دومین سفر پشت سر هم بدون توست.
درست میگوید. این اولین بار نیست که بافتهای مستعد کیست۶ من، مرا از کلاسها و تعطیلات آفتابی و اتفاقات مدرسه عقب میاندازد. البته هفتاد درصد وقتها اوضاعم نرمال است. به مدرسه میروم، با میا و کامیلا وقت میگذرانم، روی اپلیکیشنم کار میکنم. از پس همهٔ این کارها با همین ریههای کمکارم برمیآیم. ولی آن سی درصد باقیماندهٔ سیاف۷ زندگیام را کنترل میکند. معنیاش این است وقتهایی که باید برای تنظیم دوباره به بیمارستان برگردم، چیزهایی مثل اردوی کلاسی به موزهٔ هنری را از دست میدهم، حالا هم سفر سال سوممان به کابو۸ را.
این تنظیمات وقتی اتفاق میافتند که من به یکعالمه آنتیبیوتیک احتیاج داشته باشم تا بالاخره از شر زخم گلو و تبی که بند نمیآید خلاص شوم.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۳۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۳۰ صفحه