دانلود و خرید کتاب زیردست هاینریش مان ترجمه محمود حدادی
تصویر جلد کتاب زیردست

کتاب زیردست

نویسنده:هاینریش مان
انتشارات:نشر ماهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب زیردست

کتاب زیردست نوشتهٔ هاینریش مان و ترجمهٔ محمود حدادی است. نشر ماهی این رمان خارجی را منتشر کرده است.

درباره کتاب زیردست

هاینریش مان در کتاب زیردست با نگاهی روان‌کاوانه قدرتِ پوچ و چاپلوس‌پرورِ دولتِ ویلهلمی، و جاه‌طلبی آن را با نکته‌سنجی‌های زیادی نشان داده است. نویسنده این رمان را در شش فصل نگاشته است. نویسندهٔ این اثر بر این عقیده بوده است که باید جلوی جنگ جهانی اول گرفته شود. خطاهای جهان به همان اندازه او را رنج می‌داد که خبط‌های شخصی بسیاری از افرادی که حرف‌های ناروا می‌زند. با این حال مقدّرش بود که شاهد جنگی گسترده‌تر از این باشد. 

هاینریش مان در این رمان تصویری همه‌جانبه از نظام قیصری ارائه کرده است. طرح‌های نخست این اثر در سال ۱۹۰۶ بلافاصله پس‌از انتشار :فرشتهٔ آبی» نگاشته شد. هاینریش مان در سال ۱۹۱۴ کار نگارش این اثر را به اتدمام رسان، اما انتشار آن به‌صورت پاورقی یک روزنامه با بروز جنگ جهانی اول متوقف شد. دو اثر دیگر هاینریش مان «سَر» و «بینوایان»، رمان «زیردست» را به صورت رمان سه‌گانهٔ عصر ویلهلمی درمی‌آورند. شناخت عمیق و روان‌شناسانه‌ای که از اجتماع آلمانِ قیصری در هر صفحهٔ این رمان موج می‌زند، آن را چون آینه‌ای نشانگر آینده، با گذشت زمان تازه‌تر می‌ساخت؛ گویی این‌که پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی حکومت قیصری بود که برای نخستین بار انتشار آن دست می‌داد.

خواندن کتاب زیردست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های خارجی و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب زیردست

«گوسته می‌پذیرفت. سیمایی خودمانی داشت. گفت: «از جهنم آن پهلو که می‌آیی، اینجا خنک‌تر است. زن‌های اینجا حقش است خوشحال باشند.» دیدریش گفت: «اینها را می‌گویید؟ اینجا برای اینها مثل بهشت است.» و گوسته را به طرف میز برد. از زن‌ها یکی ورقه‌ها را دسته می‌چید، دیگری آنها را بازبینی می‌کرد، و سومین پیوسته و هرباره تا پانصد می‌شمرد. کار سرعتی وصف‌ناشدنی داشت. بی‌هیچ ایستادگی در برابر دستان پویایی که انگاری در انبوه بی‌پایان کاغذی غرق می‌شدند که از سرشان می‌غلتید، ورقه‌ها پیوسته از پی هم، و گویی خودبه‌خود پرواز می‌کردند: دست‌ها، بازوها و خود زن: چشمانش، مغزش و قلبش، همه بودند و زنده بودند، تا ورقه‌ها پرواز کنند... گوسته خمیازه کشید. دیدریش گفت از این زن‌ها که استخدام پیمانی هستند، سهل‌انگاری‌های زیان‌باری سر می‌زند. و درجا خواست با آنها تندخویی کند، زیرا در پرواز یک ورقه دید که یک گوشه نداشت. اما ناگهان گوسته با نوعی پرخاش گفت: «درضمن خیال نکنید کتشن علاقهٔ خاصی به شما دارد.» و اضافه کرد: «دست‌کم علاقه‌ای بیشتر از میلش به برخی مردهای دیگر.» و در پاسخ به پرسشِ تشویش‌آمیز دیدریش، که منظورش چیست، تنها لبخندی شیرین زد. دیدریش تکرار کرد: «خواهش می‌کنم. منظورتان چیست؟» گوسته سیمای تملق‌آمیز خود را بازیافت: «مثلا به یاداسن. برای صلاح شماست که می‌گویم. چون ظاهراً خودتان متوجه نیستید. کتشن دختر نابابی‌ست.» گیجی و گولی دیدریش چنان بود که گوسته بلند خندید، سپس خواست که برود. دیدریش از پی‌اش می‌آمد و با وحشت کنکاش می‌کرد: «به یاداسن؟»

ناگهان سروصدای ماشین‌ها خوابید. زنگ تعطیل به صدا آمد، و کارگران از کارخانه به حیاط ریختند. دیدریش شانه بالا انداخت و گفت: «من هیچ دلم نمی‌خواهد بدانم دوشیزه سیلیش چه کارها می‌کند. دست‌بالا آن‌که اگر دختر نابابی باشد، دلم برای پدرش می‌سوزد. شما مطمئنید؟» گوسته نگاه خود را دزدید: «خودتان امتحانش کنید.» دیدریش از این چاپلوسی دلش غنج رفت و خندید.

به ماشین‌کارش که داشت می‌رفت، بانگ زد: «بگذارید چراغ گاز روشن باشد. من خودم خاموشش می‌کنم.» درِ بخش کهنه‌پارچه‌ها چهارتاق به روی کارگران باز شد. گوسته داد زد: «آه، آن تو چقدر شاعرانه است!» آنجا، در تاریک و روشن غروب لک‌هایی همه‌رنگ را دیده بود که از سر تل‌هایی تیره بیرون می‌زد، و بالایشان جنگلی از شاخه برپا بود. و همچنان که نزدیک‌تر می‌آمد، گفت: «اخ، خیال کردم... نه که اینجا تاریک است..؟ اینها که جوال پارچه و لوله‌های حرارتی‌اند.» و سرخورده چهره درهم کشید. دیدریش زنان کارگری را که به‌رغم مقررات روی جوال‌ها استراحت می‌کردند، پایین راند. بسیاری از آنها هنوز دست از کار نکشیده، بافتنی به دست گرفته بودند، و برخی دیگر غذاشان را می‌خوردند. نفیرزنان گفت: «پیداست بدتان نمی‌آید به خرج من خودتان را گرم کنید! بروید بیرون!» زن‌ها با کندی بلند شدند، در سیمایشان نه مقاومتی دیده می‌شد و نه هیچ حالتی. سنگین و کاهل، گله‌وار و در احاطهٔ بو و بخاری که در آن زندگی می‌کردند، با کفش‌های مردانهٔ خود از کنار خانم بیگانه گذشتند، با کنجکاوی فروخورده‌ای در او نگاه کردند و بیرون رفتند. دیدریش تا آخرین نفر را تک‌تک و با تیزی از زیر چشم گذراند. ناگهان فریاد زد: «فیشر، آن زنک چاق چی زیر پیراهنش زده؟» ماشین‌کار با همان نیشخند دوپهلو گفت: «یک تو راهی، برای همین شکمش جلوست.» دیدریش ناخرسند برگشت و به گوسته گفت: «فکر کردم مچ یکی‌شان را گرفته‌ام. آخر از کهنه‌پارچه‌ها می‌دزدند. بله، و با آن لباس بچه می‌دوزند.» و چون گوسته چینی به بینی داد، افزود: «همین هم از سر بچه عمله‌ها زیاد است.» »

امید
۱۴۰۳/۰۳/۲۳

سه ستاره فقط برای فصل اول که کودکیش رو جذاب توصیف کرده. اما بعد از اون انگار جهت کتاب ۱۸۰ درجه تغییر میکنه و جنبه سیاسی اون زمان آلمان رو به خودش میگیره. که البته برای من دیگه جالب نبود..

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۶۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

حجم

۴۶۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰
۳۰%
تومان