
کتاب دیوار
معرفی کتاب دیوار
کتاب دیوار نوشتهٔ مارلن هاس هوفر و ترجمهٔ شیرین قرشی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان خارجی را منتشر کرده است. این اثر از مجموعهٔ «ادبیات جهان» است.
درباره کتاب دیوار
کتاب دیوار رمانی خارجی نوشتهٔ مارلن هاس هوفر است. در داستان این رمان ناگهان دیواری نفوذناپذیر و نامرئی در برابر راوی قد علم میکند و دنیا برای دوپاره میشود. آن سوی دیوار همه چیز چون تصویری ابدی متوقف است و در این سو جهانی ناشناخته است. داستان در لحظهای آغاز شده است که پنجم نوامبر است و راوی نگارش گزارش خود را آغاز کرده است. او میخواهد تا آنجا که مقدور باشد همه چیز را کاملاً دقیق بنویسد. هر چند حتی نمیداند که امروز به راستی پنجم نوامبر باشد. زمستان گذشته حساب چند روز از دستش رفت. و نمیداند امروز کدام روز هفته است. البته خیال نمیکند این چندان مهم باشد. چه ماجراهایی پیش روی اوست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب دیوار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دیوار
«بیدار میشدم و پابرهنه بر دامن روز که آغاز میشد قدم میگذاشتم. علفزار ساکت و خاموش دراز کشیده بود، پوشیده از قطرات شفاف شبنم که کمی بعد وقتی خورشید بر فراز جنگل سر میکشید به رنگهای قوس و قزح برق میزدند. به آخور میرفتم تا شیر زیبا را بدوشم و او و گوساله را به چرا بفرستم. زیبا بیدار بود و منتظرم بود؛ پسر خوشخوابش هنوز غرق خواب بود، با شقیقهای رو به پایین و پرزهای پیشانی حلقه حلقه شده از رطوبت. آخور را تمیز میکردم و به کلبه بازمیگشتم تا خود را بشویم، لباس عوض کنم و صبحانه بخورم. لوکس و ببری شیر گرم و تازه دوشیده را میخوردند و به هوای آزاد میرفتند. تمام روز در کلبه را باز میگذاشتم و آفتاب روی تختم میتابید. اگر هوا سرد و بارانی بود محیط خانه دلگیر میشد؛ سرپناهی میشد و نه خانهای واقعی مانند خانه شکارگاه. ولی به ندرت باران میآمد و هیچوقت هم بیش از یکی دو روز طول نمیکشید. آن وقت ببری با توپهای کاغذیاش بازی میکرد و لوکس در سوراخ بخاری وقت میگذراند. من خودم را بیشتر با گربهکوچولو سرگرم میکردم که در حقیقت دیگر آن قدر هم کوچولو نبود، خیلی بزرگ شده بود و عضلاتش خوب رشد کرده بودند، پرزهایش از سلامتی برق میزدند و سبیلهایش پرپشت و باشکوه سیخ شده بودند. کاملاً با مادرش تفاوت داشت، مهاجم، تشنه محبت و همیشه آماده بازیگوشی بود. همه عشقش بازی تئاتر بود، آن هم با رلهای اصلی که مدام تکرار میشدند. حیوانی درنده و خشمگین و بیرحم و خوفناک؛ گربهای نوزاد و نرم و نازکی که راه و چاه را از هم تفکیک نمیداد و قابل ترحم بود؛ متفکری خاموش که خود را برتر از روال روزمرّه میدانست (نقشی که هرگز بیش از دو دقیقه دوام نمیآورد) و گربه نری که عمیقا رنجیده بود و به شرافت مردانگیاش توهین شده بود. تنها تماشاگر او من بودم زیرا لوکس هنگام اجرای برنامه احساس میکرد نفر مورد خطاب نیست و فورا به خواب میرفت. هنوز به دورههای افسردگی که گاه به جان گربههای بالغ میافتد، دچار نشده بود. البته من در مرتع خیلی از وقتم را با او میگذراندم و از این جهت همبازی او شده بودم. ولی بیش از من، دلبسته آزادیاش بود. محبوس بودن را نمیتوانست تحمل کند و روزانه بیست دفعه خود را متقاعد میکرد که در یا پنجره باز هستند. اغلب همین که مطمئن میشد برایش کافی بود و به کمدش برمیگشت و میخوابید. لوکس مدتها بود که دیگر به او حسادت نمیکرد. تصور میکنم ببری را جدی نمیگرفت. گاهی وقتها با او بازی میکرد یعنی با خوشرویی بازیگوشیهای او را پاسخ میداد ولی از دیوانهبازیهایش دوری میجست. زمانی که ببری به سرش میزد و در کلبه غوغا میکرد، لوکس مات و مبهوت نگاهم میکرد، مثل یک آدم بالغ مخالف و درمانده. آن وقت باید حتما تحسین و تمجیدش میکردم. او به تحسین زنده بود و مدامدلش میخواست بشنود که بهترین، زیباترین و باهوشترین سگهاست. این همان قدر برایش اهمیت داشت که تغذیه و تحرک.»
حجم
۲۳۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۷۸ صفحه
حجم
۲۳۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۷۸ صفحه