کتاب امپراتور کوتوله سرزمین لی لی پوت
معرفی کتاب امپراتور کوتوله سرزمین لی لی پوت
کتاب امپراتور کوتوله سرزمین لی لی پوت نوشتهٔ جمشید خانیان است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب امپراتور کوتوله سرزمین لی لی پوت
رمان امپراتور کوتوله سرزمین لی لی پوت که برای نوجوانان نوشته شده، با یک جیغ طولانی آغاز میشود. این صدای جیغ «آیدا» است؛ در روزی تابستانی که انبوهی از کلاغها پشت پنجرهٔ اتاقش به چشم میخورند. صدای زنگ تلفن در فضا پیچیده است. تلفن آنقدر زنگ میخورد و آنقدر بیپاسخ میماند که روی پیغامگیر میرود. از پشت خط کسی نام آیدا را صدا میزند. رمان «امپراتور کوتولهٔ سرزمین لیلیپوت» داستان دختری خیالباف است. بستر رمان در فضای شهری امروزی میگذرد. جمشید خانیان با انتخاب روایت غیرخطی برای این اثر، اتفاقات روزمره و بیرونی را به ذهنیات دخترک داستان پیوند زده است یا شاید هم عکس این موضوع صادق باشد. این رمان با روایت ساده و درعینحال پیچدرپیچش، نوجوانان را تا انتها با خود همراه میکند.
خواندن کتاب امپراتور کوتوله سرزمین لی لی پوت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان دوستدار رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب امپراتور کوتوله سرزمین لی لی پوت
«"سِپتِن دِسیلیوُن"
ــ خانمِ ساعی!
و سکوت میکنم تا شاید صدایی بشنوم... نمیشنوم. سرم را به شکاف در نزدیکتر میکنم و دوباره و این بار بلندتر میگویم: «خانمِ ساعی!»
کسی عطسه میکند و صدایش میپیچد. صدا از توی آ پارتمان است. با پا در را بازتر میکنم و بلندتر از قبل میگویم: «خانمِ ساعی!»
صدای تیزِ خانمِ ساعی را میشنوم: «آوا تویی؟»
میگویم: «آیدا هستم خانمِ ساعی!»
ــ چطوری آیدا؟ بیا تو!
نمیدانم چرا؟ ولی دلم نمیخواهد داخل بروم. «نه دیگه، مزاحم نمیشم!»
«میگم بیا تو. مزاحم چیه؟ فقط احتیاط کن. اینجا پُر از خُردهشیشه است.
کفشت رو در نیار!» و میگوید: «در رو هم نبند، بذار باز باشه!»
صدای خانمِ ساعی طوری تیز است که انگار کلمات از تهِ گلویش روی سطح صاف و لغزندهٔ شیشه لیز میخورند و بعد طوری گِرد میشوند و به پشت دندانهای مصنوعیاش میخورند که انگار خروسی است که دارد حرف میزند: قوقولی قوقو. قوقوقوقو؟ قوقولی قوقو...
به ناچار میروم داخل.
اولین بار است که به آپارتمان خانمِ ساعی میروم. ریزههای شیشه زیر کفشم صدا میکنند. به سالن کوچک پذیرایی نگاه میکنم و خشکم میزند.
راستش، هم کمی ترسیدهام، هم خیلی تعجب کردهام، و هم همچین بفهمینفهمی خندهام گرفته است. خانمِ ساعی چهارزانو و بیحرکت نشسته است روی میزی که وسط مبلهای کهنه و قدیمی قرار دارد، و لنگهکفشِ قرمزِ خَفَنی را که پاشنهٔ باریک و بلندی دارد، توی دستش گرفته است؛ درست مثل مجسمه.
آهسته میگویم: «سلام!»
«سلام!» و میگوید: «حتماً صدای جیغم رو شنیدی که اومدی، مگه نه؟»
ــ جیغ؟... اون صدای جیغِ شما بود؟!
لبخند تلخی میزند: «بله!»
ــ چیزی شده؟
ــ بله. موش!
ــ موش؟
ــ موش. یک بچهموش زبل و گرسنه.
صدای تیزِ "ز" زبل که به پشت دندانهای مصنوعیاش میخورد به خوبی شنیده میشود.
برمیگردم و نگاه دوبارهای میاندازم به درِ کابینتی که باز است و صندلیای که روی زمین وارو شده است و خُردههای ریز و درشتِ شیشهٔ کف آشپزخانه.
ــ موش پیدا شده توی خونهتون؟!
"بله!" و میگوید: «من... من مثل مرگ از موش میترسم.» و چشمهای وحشتزدهاش خیس میشود.
ــ از کجا اومده؟
ــ نمیدونم... نمیدونم. لابد از بیرون.
ــ شما که همیشه در رو دو قفله میکنید!
ــ بالاخره هفتهای یک بار در رو باز میکنم که برم بازار!
ــ کجا بود؟»
حجم
۵۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۵۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه