کتاب زوبین بیابان
معرفی کتاب زوبین بیابان
کتاب زوبین بیابان نوشتهٔ پیتر وی. برت و ترجمهٔ فاطمه سعیدی است. انتشارات کتابسرای تندیس این داستان نوجوان را در ژانر فانتزی منتشر کرده است. این اثر دومین کتاب از مجموعهٔ «شیاطین» این انتشارات است.
درباره کتاب زوبین بیابان
کتاب زوبین بیابان جلد دوم از مجموعهای با نام «شیاطین» است. مجموعهٔ شیاطین داستانی فانتزی و تخیلی دارد و مناسب کودکان و نوجوانان است. جلد اول این مجموعه با نام «مرد محزور» به چاپ رسیده است. پیتر وی. برت در این اثر داستانی از دورانی را روایت کرده است که خورشید بشریت رو به افول است و شب متعلق به شیاطین سیریناپذیری است. این شیاطین پنجه بهسوی جمعیت روبهنقصان انسانها دراز کرده و برای آنان چارهای جز پناهگرفتن پشت طلسمهای نیمهازیادرفته باقی نگذاشتهاند. در این میان افسانهها سخن از یک منجی گفتهاند؛ فرماندهای که زمانی تمام انسانها را در ارتشی واحد گرد آورد و بر شیاطین غلبه کرد، اما آیا بازگشت منجی فقط افسانهای دیگر است؟ شاید نه.
خواندن کتاب زوبین بیابان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانانی که به خواندن رمانهای فانتزی علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب زوبین بیابان
«اولین مزرعهای که از آن عبور کرد، مزرعهٔ سانی پسچر بود اما با اینکه صدای حیوانات را از طویله میشنید، کسی را در آنجا ندید. خیلی طول نکشید که به مزرعهٔ هارل رسید. مزرعهٔ تنر کاملاً متروک بود. حرزها دستنخورده و زمینها نسوخته بودند اما دامها رفته بودند و مزرعه درهموبرهم بود، طوری که انگار مدتی بود کسی به آنها رسیدگی نکرده بود. هیچ نشانهای از حملهٔ شیاطین نبود. برایش سؤال بود که چه اتفاقی ممکن است در آنجا افتاده باشد.
مزرعهٔ هارل معنای خاصی برای او داشت. تا یازده سالگی مزرعهٔ هارل برای او دورترین نقطه از خانه بود، اما مهمتر از آن، آنجا جایی بود که شب قبل از مرگ مادرش با بنی و رنا آشنا شده بود. خندهدار بود. دیگر نمیتوانست صورت مادرش را به یاد بیاورد اما آن دو را خیلی خوب به خاطر داشت.
خیلی وقت بود که به رنا تنر فکر نکرده بود. پدرهایشان آنها را به هم وعده داده بودند و اگر آرلن فرار نکرده بود، آنها احتمالاً تا الآن با هم ازدواج کرده بودند، بچههایشان را بزرگ میکردند و به مزرعهٔ جف رسیدگی میکردند. نمیدانست که حالا رنا در چه حال است.
هرچه جلوتر میرفت، همهچیز عجیبتر میشد. لازم نبود احتیاط کند که کسی او را نبیند چون در راهش به سمت تیبت رود حتی یک نفر را ندید. تمام خانهها قفل شده بودند. در ذهنش به تاریخ فکر کرد اما هنوز تا جشن تابستانی خیلی مانده بود. به احتمال زیاد شیپور بزرگ روستاییان را احضار کرده بود.
شیپور بزرگ در میدان دهکده قرار داشت و با حملهٔ دوزخیان به صدا در میآمد. با توجه به الگوهای خاص دمیده شدن در آن، کسانی که در آن نزدیکی بودند، موقعیت را تشخیص میدادند و خودشان را میرساندند تا اگر امکانش بود، به پیدا کردن بازماندگان یا بازسازی خانهها کمک کنند. آنها دامهایشان را در طویله میبستند و میرفتند و گاهی حتی تا روز بعد بازنمیگشتند.
مرد محروز میدانست که وقتی که آنجا را ترک کرده بود، مردمش را با خشونت قضاوت کرده بود. آنها فرق زیادی با مردم درهٔ کاتر یا دهها دهکدهای که دیده بود، نداشتند. ممکن بود که مردم تیبت رود مانند کرازیاییها در برابر دوزخیها نایستند اما آنها نیز با روش خود مقاومت میکردند و بارها و بارها دور هم جمع میشدند تا پیوندهایشان را با هم تجدید کنند. اگر دعوایی با هم داشتند، به خاطر موضوعات پیشپاافتاده بود و در تیبت رود هیچکس اجازه نمیداد که همسایهاش سر گرسنه به زمین بگذارد یا بدون پناه بماند یا از این دست اتفاقاتی که اغلب در شهرهای دیگر رخ میداد.
مرد محروز هوا را بو کرد و آسمان را جستجو کرد اما نشانی از مطمئنترین نشانهٔ حمله یعنی دود نبود. گوشهایش را تیز کرد اما حتی زمزمهای برای راهنمایی او نبود و بعد از اینکه نگاهی به اطراف انداخت، به سمت جادهای رفت که به میدان دهکده منتهی میشد. حتماً عدهای آنجا بودند که بتوانند به او در مورد حمله بگویند.»
حجم
۹۵۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۷۲ صفحه
حجم
۹۵۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۷۲ صفحه