
کتاب آخرین شاهدان
معرفی کتاب آخرین شاهدان
کتاب الکترونیکی «آخرین شاهدان» نوشتهٔ سوتلانا آلکسیویچ با ترجمهٔ مصطفی مظفری و نشر هیرمند، مجموعهای از روایتهای واقعی کودکان بازمانده از جنگ جهانی دوم در بلاروس است. این اثر که در قالب ناداستان و با رویکرد مستندنگارانه گردآوری شده، صدای کودکانی را بازتاب میدهد که تجربههای تلخ و فراموشنشدنی جنگ را از سر گذراندهاند. «آخرین شاهدان» برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شده و بهواسطهٔ روایتهای چندصدایی و انسانیاش، تصویری بیواسطه از رنج و شجاعت در دوران جنگ ارائه میدهد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب آخرین شاهدان
«آخرین شاهدان» اثری ناداستانی و مستند است که توسط سوتلانا آلکسیویچ، نویسندهٔ بلاروسی، گردآوری شده است. این کتاب مجموعهای از خاطرات و روایتهای کودکانی است که در دوران جنگ جهانی دوم در بلاروس زندگی میکردند و اکنون یا از دنیا رفتهاند یا سالخوردگانی هستند که هنوز خاطرات تلخ آن روزها را به یاد دارند. آلکسیویچ با جمعآوری این روایتها، تلاش کرده است تا صدای کودکانی را که قربانی جنگ و خشونت شدهاند، به گوش جهان برساند. ساختار کتاب مبتنی بر گفتوگو و روایتهای کوتاه است؛ هر بخش به خاطره یا تجربهٔ یک کودک اختصاص دارد که بعدها بزرگ شده و از زاویهٔ نگاه کودکانهٔ خود به وقایع مینگرد. این اثر در دستهٔ تاریخ شفاهی و ادبیات جنگ قرار میگیرد و با کنار هم قرار دادن صداهای مختلف، تصویری چندلایه و انسانی از فجایع جنگ و تأثیر آن بر زندگی کودکان ارائه میدهد. «آخرین شاهدان» نخستین بار در دههٔ ۱۹۸۰ منتشر شد و بهواسطهٔ نگاه بیواسطه و انسانیاش، جایگاه ویژهای در ادبیات معاصر یافته است.
خلاصه کتاب آخرین شاهدان
«هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!» در «آخرین شاهدان»، سوتلانا آلکسیویچ با کنار هم قرار دادن روایتهای کودکان بازمانده از جنگ جهانی دوم، تصویری ملموس و تکاندهنده از تجربهٔ کودکی در دل جنگ ترسیم کرده است. کتاب با خاطراتی آغاز میشود که کودکان از نخستین روزهای جنگ، وداع با پدران و مادران، بمباران شهرها و روستاها و فرارهای ناگهانی روایت میکنند. بسیاری از این کودکان شاهد مرگ عزیزان، ویرانی خانهها و گرسنگی بودهاند و خاطراتشان سرشار از جزئیات تلخ و گاه هولناک است؛ از دفن مادر در شنزار تا گمشدن در میان جمعیت آوارهها و تجربهٔ یتیمی و بیپناهی. در روایتها، جنگ نهتنها بهعنوان یک رویداد تاریخی، بلکه بهمثابه تجربهای شخصی و عمیق در ذهن کودکانه ثبت شده است. کودکان از ترس، گرسنگی، بیماری، جدایی از خانواده و مواجهه با مرگ سخن میگویند. برخی از آنها خاطرهٔ اولین بمباران، دیدن اجساد سوخته یا گرسنگی کشیدن در یتیمخانهها را بازگو میکنند. در عین حال، لحظاتی از امید، همدلی و تلاش برای بقا نیز در میان روایتها دیده میشود؛ مانند تقسیم نان با دیگران، آرزوی بازگشت پدر یا مادر و ساختن اسباببازیهای ساده از بقایای جنگ. کتاب با روایتهایی از بازگشت به خانههای ویرانشده، مواجهه با سربازان دشمن و تلاش برای بازسازی زندگی پس از جنگ ادامه مییابد. در این میان، کودکان با پرسشهایی دربارهٔ مرگ، نفرت، بخشش و معنای زندگی روبهرو میشوند. «آخرین شاهدان» با کنار هم قرار دادن این صداهای کودکانه، تصویری چندوجهی از تأثیر جنگ بر روان و زندگی انسانها، بهویژه کودکان، ارائه میدهد.
چرا باید کتاب آخرین شاهدان را بخوانیم؟
این کتاب با گردآوری روایتهای واقعی و بیواسطه از کودکان بازماندهٔ جنگ جهانی دوم، فرصتی فراهم میکند تا تجربهٔ جنگ را از زاویهای کمتر دیدهشده و انسانیتر درک شود. «آخرین شاهدان» نهتنها به ابعاد تاریخی و اجتماعی جنگ میپردازد، بلکه تأثیرات عمیق روانی و احساسی آن را بر کودکان و نسلهای بعدی نشان میدهد. خواندن این اثر، دریچهای به فهم رنج، شجاعت و امید در دل تاریکی میگشاید و یادآور میشود که روایتهای کوچک و شخصی، گاه از هر سند تاریخی گویاترند. این کتاب همچنین به اهمیت ثبت و شنیدن صدای قربانیان خاموش تاریخ تأکید دارد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ «آخرین شاهدان» برای علاقهمندان به تاریخ شفاهی، ادبیات جنگ، مطالعات کودک و روانشناسی اجتماعی مناسب است. این کتاب بهویژه برای کسانی که دغدغهٔ فهم تأثیرات جنگ بر زندگی فردی و جمعی دارند یا به دنبال روایتهای انسانی و مستند از فجایع تاریخی هستند، پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب آخرین شاهدان
«ژوئن سال چهل و یک بود... آخرین چیزی که از زندگی صلحآمیز به یاد دارم، ماهی کوچک طلایی. همیشه از ماهی کوچک طلایی خواهشی داشتم: «ماهی کوچولوی طلایی... ماهی طلایی مهربون...» خواهر کوچکم نیز از ماهی خواهشی داشت. او جور دیگری از ماهی درخواست میکرد. به فرمان اردکماهی. به درخواست من... از او میخواستیم تابستان پیش مادربزرگ برویم. از او میخواستیم پدر هم با ما بیاید. بس که مرد شاد و خندهرویی بود... صبح. با وحشت از خواب پریدم... از سر و صداهایی عجیب و غریب... کشیده و خود را به خواب زده بودم. دیدم پدر پشت سر هم مادر را میبوسید. صورتش را... دستانش را... و من تعجب کرده بودم؛ زیرا قبل از این هرگز او را اینطور نمیبوسید. دست در دست هم وارد حیاط شدند. پریدم پای پنجره. مادر از گردن پدر آویزان شده بود و رهایش نمیکرد. پدر او را از خود راند و میخواست هرچه سریعتر برود. مادر به دنبالش رفت و همچنان به او چسبیده بود. فریادی زد و چیزی به پدر گفت. آنجا بود که من هم فریاد سر دادم و گفتم: «بابا! بابا!» خواهر و برادر کوچکم واسیا از خواب پریدند. تا خواهرم دید گریه میکنم، داد زد: «بابا!» و ما همگی پریدیم توی ایوان و داد زدیم: «بابا!» پدر ما را دید. خیلی خوب به خاطر میآورم که دست بر صورتش گذاشت و رفت... گویی فرار میکرد. میترسید به پشتسر نگاه کند...»
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۳۶ صفحه
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۳۶ صفحه