کتاب آنی آرایشگر
معرفی کتاب آنی آرایشگر
کتاب آنی آرایشگر نوشتهٔ رونه رندل و ترجمهٔ فرزاد امامی و ویرایش مژگان کلهر است. این کتاب را نشر افق منتشر کرده است.
درباره کتاب آنی آرایشگر
آنی آرایشگر یکی از بهترین آرایشگرهای شهر داستانی است. او امروز قرار است موهای ملکه کلارا را درست کند تا در مهمانی از همه زیباتر شود. اما وقتی ملکه به آینده نگاه میکند یکدفعه از تعجب و ناراحتی جیغ میزند... در شهر داستانی همه برای زندگی بهتر به هم کمک میکنند. در هر کتاب از کتابهای این مجموعه، بچهها در دل قصه با یکی از شغلها آشنا میشوند.
در شهر داستانی هر کسی شغلی دارد و همه تلاش میکنند تا به دیگران کمک کنند. این کتاب بهخوبی میتواند روحیهٔ همکاری را در کودکان تقویت کند. داستان آنی آرایشگر هم کودکان را با یک آرایشگر و کاری که او انجام میدهد آشنا میکند. اینکه آنی آرایشگر خلاقیت به خرج میدهد تا مشکل پیشآمده را حل کند برای کودکان خیلی آموزنده و جذاب است.
خواندن کتاب آنی آرایشگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب مناسب کودکان گروه سنی الف و ب است.
بخشی از کتاب آنی آرایشگر
«آنی آرایشگر وقتی داشت در سالنش را باز میکرد، با خودش میخواند: «قیچیها ببرند، برسها فر بدهند، شانهها صاف کنند تا من آرایش کنم.»
آنی امروز خیلی خوشحال است؛ چون قرار است ملکه کلارا برای آرایش موهایش به آرایشگاه او برود.
آنی آرایشگر بادقت تمام وسایلش را روی میز چید قیچیها، شانهها، برسها شامپو تافت، بیگودی و گیرهها آنی با خودش گفت: «من باید همه چیز را آماده کنم و منتظر ملکه کلارا باشم.»
ساعت ده ملکه کلارا از راه رسید آنی آرایشگر گفت: «صبح بخیر ملکه!» :
ملکه کلارا گفت: «صبح بخیر آنی، امیدوارم بتوانی امروز مرا برای مهمانی توی باغ آرایش کنی.»
آنی گفت ملکه کلارا اول باید موهای شما را بشویم لطفاً تاجتان را بردارید. ملکه کلارا خندید و گفت: «فراموش کردهام بگویم که موهایم کمی بههمچسبیدهاند.»
آنی با شامپو کف پر حبابی درست کرد.
بعد لوسیون فر ششماهه را به موهای ملکه کلارا زد و گفت: این نوع جدید و عالی این لوسیون است. یعنی فکر میکنم بهترین نوع باشد
ملکه کلارا گفت: خوب است، چون امروز میخواهم زیباتر شوم.
وقتی آرایشگر موهای ملکه کلارا را میپیچید، زیر لب زمزمه میکرد «بیگودیها گیرهها»
وقتی آرایشگر موهای ملکه کلارا را میپیچید گفت:
«شما زیباترین موهای شهر را خواهید داشت.»
ملکه کلارا خندید بعد، همانطور که ملکه کلارا نشسته بود تا موهایش خشک شود، مجله میخواند، آنی آرایشگر دستگاه را خاموش کرد و گفت: موهایتان مرتب شد. حالا بگذارید این فرهای زیبای فنری را باز کنم تا ببینیم:
آخ! خدای من! وقتی آنی آرایشگر موهای ملکه را دید، خیلی نگران شد. ملکه کلارا هم تا توی آیینه به خودش نگاه کرد، از تعجب فریاد زد: «نه!»
موهای ملکه کلارا فرفری بود؛ اما عجیب این که رنگ موهایش سبز شده بود.
ملکه کلارا گفت وای خدای من مهمانی توی باغ یک ساعت دیگر شروع میشود حالا چهکار میتوانم بکنم؟
آنی: گفت شاید تاجتان آن را بپوشاند. اما تاج فقط قسمتی از موهای سبز ملکه کلارا را پوشاند. ناگهان، آنی فکری به ذهنش رسید و گفت: «من زود بر میگردم.»»
حجم
۱۸٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۲ صفحه
حجم
۱۸٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۲ صفحه