دانلود و خرید کتاب مقالاتی چند علی موذنی
تصویر جلد کتاب مقالاتی چند

کتاب مقالاتی چند

نویسنده:علی موذنی
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مقالاتی چند

کتاب مقالاتی چند؛ چند یادداشت و گفتگو نوشتهٔ علی موذنی است و انتشارات نیستان هنر آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب مقالاتی چند

کتاب مقالاتی چند مجموعهٔ چند یادداشت و گفت‌وگو از علی موذنی در زمینهٔ ادبیات، سینما و تئاتر است که عموما در دههٔ شصت و هفتاد تالیف شده است.

موذنی به دلیل تحصیل در دانشکده هنرهای دراماتیک و نیز اشتغال جدی در زمینه داستان‌نویسی، نمایشنامه‌ و فیلم‌نامه‌نویسی و اجرای تئاتر و ساخت آثار تلویزیونی همواره در مقام یک مولف صاحب نظر و منتقد جدی و صریح در حوزه‌های کاری خود شناخته شده است.

خواندن کتاب مقالاتی چند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به پژوهشگران حوزهٔ ادبیات و سینما پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مقالاتی چند

«یکی از شخصیت‌های محوری داستان گرگ اختر است، زنی نوزده ساله که همسر پزشکِ آبادی است. مشخص نیست همسر اختر دارد دورهٔ سربازی‌اش را به عنوان سپاهی بهداشت می‌گذراند یا تعهد خدمتش را. هر چه هست، این‌که اهل این روستا نیست همچنان که ممکن است راوی داستان هم بومی روستا نباشد و به آن جا مامور شده باشد، چرا که هیچ جا نمی‌بینیم مثلا نامی از عمه یا خاله یا عمو ببرد، آن هم در یک روستا در آن دوره که بیشتر افراد با هم یک طورهایی فامیل نزدیک و دور بوده‌اند. پزشک و معلم با هم مرتبطند و گپ و گفت دارند و در دورهمی خانوادگی همدیگر که هفتگی برگزار می‌شود، شرکت می‌کنند. البته به جز دورهمی‌های فامیلی، دورهمی‌هایی از این دست در روستا یا شهر بین افرادی اتفاق می‌افتدکه از شهر یا روستای خود دورند و به این ترتیب می‌خواهند از حضور هم غم غربت و دوری از شهر یا روستای خودشان را تعدیل کنند. البته راوی نمی‌گوید که چه کسانی در این دورهمی حضور دارند.

اختر نگران است نازا باشد. او به شدت لاغر و کوتاه است. به شدت هم درونگراست و همین خصیصه باعث می‌شود با زنان روستا حشر و نشر نداشته باشد و اغلب تنها باشد و سر خود را با کتاب‌های جک لندن گرم کند. البته راوی نمی‌گوید کدام کتاب جک لندن را، و این در حالی است که وقتی اسم نویسنده را از روی جلد خوانده، حتما اسم کتاب را هم خوانده. پس چرا اسم کتاب را نمی‌گوید؟ یا چرا به بچه داشتن یا نداشتن خود اشاره‌ای گذرا نمی‌کند؟

اخترچون بچه ندارد و دوست دارد که داشته باشد، سعی می‌کند نیازش را با دادن شکلات به بچه‌های مدرسه تا حدی ارضاء کند. مدعی است که بچه‌ها را دوست دارد، اما حوصله شان را هم ندارد. برای من البته جا نمی‌افتد که چطور می‌شود بچه‌ها را دوست داشته باشد اما حوصله شان را نداشته باشد؟ مگر این که بگوییم او نه بچه‌ها را که فقط بچه‌ای را دوست دارد که بچهٔ خودش باشد، و این که به بچه‌های دیگر شکلات می‌دهد، نه از سر علاقه که آن‌ها را ابزاری برای دفع ِ محبت خود می‌بیند. اگر هم برای درس نقاشی در مدرسه فعال می‌شود، از روی عشق به بچه‌ها نیست، برای فرار از تنهایی است، تنهایی‌ای را که نمی‌تواند با زنان ده که اغلبشان بی سوادند (در آن سال‌ها البته) و نمی‌توانند همزبان مناسبی برای او باشند، پر کند.

خانهٔ پزشک با فاصله از روستا کنار قبرستان است. مسلما قبرستان نه تنها نمی‌تواند انرژی حیات به او منتقل کند، بر عکس، می‌تواند انرژی حیات او را نیز تحت الشعاع مرگ قرار دهد. قبرستان هم که نمی‌تواند نشاط افزا باشد، حتی اگر مثل یک پارک سرسبز باشد، بلکه نزدیکی و خیرگی به آن به عنوان یک منظره حتما غم افزاست. قبرستان مکانی است که آدم را یاد مرگ می‌اندازد و اگر زمینه‌های افسردگی هم در شخص وجود داشته باشد که در اختر وجود دارد، می‌تواند بار منفی‌اش را به او منتقل کند و روز به روز تحلیلش ببرد. اختر نه تنها نمی‌تواند ارتباط درستی با زن‌های ده برقرار کند و از این بابت احساس تنهایی می‌کند، با شوهرش هم که صبح تا شب سر کار است و گاه حتی شب‌ها مجبور به ترک خانه می‌شود، او را همیشه در کنار خود ندارد. با چنین اوصافی می‌توان دریافت که وجود یک بچه در زندگی او چقدر می‌توانسته کارساز باشد. پس او در محاصرهٔ قبرستان از بیرون و احساس تنهایی از درون است. حالا به این مجموعه در یک هوای سرد و برفی گرگی هم اضافه می‌شود که ظاهرا برای پیدا کردن غذا به روستا نزدیک شده و نزدیک اولین خانه‌ای که سر راهش است، منتظر و مترصد ایستاده که آیا چیزی برای خوردن پیدا بکند یا نه؟ حضور گرگ ترسناک است، مخصوصا که اختر در روزهای برفی که ظاهرا طولانی هم هستند، تنها در خانه است و حضور گرگ مانع از آن می‌شود که مثلا صدیقه، زن راننده یا زن راوی به او سر بزنند. همه چیز برای مالیخولیایی شدن او فراهم است، آن قدر که حضور مقطعی گرگ را دائمی فرض کند و صدایش را بشنود و برای دیدنش به کنار پنجره برود و با او که مثل سگ گله روی دو پا می‌نشیند و رو به ماه زوزه می‌کشد، چشم در چشم شود. شوهرش به عنوان یک پزشک به فکر چاره می‌افتد. این که برای گرگِ ذهنِ زنش تله‌ای بگذارند و با این فرض که گرگ در تله گیر افتاده، ذهن زن را از حضور او خالی کند، اما ظاهرا گرگِ ذهنِ زن زرنگ تر است و قوی تر از آن که به دام بیفتد. گرگ در نظر او چنان بُعد پیدا کرده که راوی اثرش را در نقاشی اختر می‌بیند که سایه‌اش خانه و قبرستان و بخشی از ده را پوشانده. پس دکتر چاره‌ای دیگر می‌اندیشد و ژاندارم‌ها را فرا می‌خواند تا کلک گرگ را بکنند و خیال زن را آسوده کنند، اما ذهنِ تسخیر شدهٔ زن همچنان ناباور از خبری است که می‌شنود، این که گرگ تیر خورده و کلکش کنده شده است. شاید اشاره به این نکته خالی از لطف نباشد که وقتی به درخواست پزشک از ژاندارمری چند نفر می‌آیند و دو سه روزی در خانهٔ پزشک بیتوته می‌کنند، یعنی این که روابط پزشک قطعا با رییس ژاندارمری خوب و رفیقانه است که اینچنین دست و دلبازانه به درخواست او پاسخ داده می‌شود. احتمالا باید در این دورهمی‌های هفتگی پای رییس ژاندارمری و همسر احتمالی‌اش هم که معمولا بومی منطقهٔ خود نیستند، باز باشد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

حجم

۱۴۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
۱۴,۴۰۰
۷۰%
تومان