دانلود و خرید کتاب گل های داوودی سیدمحمد حسین زاده
تصویر جلد کتاب گل های داوودی

کتاب گل های داوودی

انتشارات:انتشارات نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب گل های داوودی

کتاب گل های داوودی نوشتهٔ سیدمحمد حسین زاده است و انتشارات نظری آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب گل های داوودی

رمان یکی از راه‌های انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله می‌گیرید و گمشده وجودتان را پیدا می‌کنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سال‌ها نویسندگان در داستانشان بازگو کرده‌اند.

داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده‌ است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور می‌کند و کمک می‌کند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینه‌ای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.

خواندن کتاب گل های داوودی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب گل های داوودی

«روزی روزگاری پادشاهی زندگی می‌کرد پادشاه ثروت زیاد و کاخ بزرگی هم داشت، یک روز که در اتاقش تنها بود و نمی‌دانست چه‌ کند، با صدای بلند گفت: حوصله‌ام سر رفته؛ نوکرش آمد و گفت: چه شده؟ چه اتفاقی افتاده قربانت شوم؟ چرا داد می‌زنی؟! پادشاه گفت: حوصله‌ام سر رفته، دیوانه شدم. نوکرش به فکر فرورفت و یک‌دفعه چشمش خورد به دانه‌ی انگور، دانه‌ی انگور را کند و گفت: بیا باهم دیگر گل یا پوچ بازی کنیم. پادشاه گفت: اگر من ببرم ده شلاق بهت می‌زنم، بازی شروع شد اما پادشاه گل را پیدا نکرد، پادشاه از صندلی خودش بلند شد و گفت: احمق! این چه بازی مسخره ایه؟! یک بازی دیگر انجام بده. نوکرش به شهر رفت و یک شعبده‌باز آورد و آمد نوکرش گفت: قربان من شعبده‌باز آورده‌ام بنشین و لذتی ببر و تماشا کن. شعبده‌باز گفت: قربانت بشوم داخل کلاه را می‌بینی؟ خالیه، چیزی نیست پادشاه گفت: من دیوانه نیستم، می‌بینم... کار تو انجام بده. شعبده‌باز دست مالید و تا سه شماره شمرد و یک کبوتر قشنگ درآورد، پادشاه گفت: عجب... عجب... چه‌کار عجیب‌وغریبی! من پاداش زیادی به تو می‌دهم اما به من بگو رازش چیست؟ شعبده‌باز گفت: قربانت بشوم شرمنده! رازش رو نمیگم. پادشاه یک نقشه‌ای به سرش زد و گفت: به آن شعبده‌باز اتاقی بدهید تا استراحت کند، وقتی شعبده‌باز رفت پادشاه به نوکرش گفت: نیم ساعت بعد به داخل اتاقش برو، اگر خواب بود یواشکی کلاهش را بردار و بیا. نوکرش رفت و کلاه را برداشت و به پادشاه داد. پادشاه هر چه داخل کلاه را گشت چیزی پیدا نکرد وقتی‌که شعبده‌باز از خواب بیدار شد دید که کلاهش نیست. شعبده‌باز رفت به اتاق پادشاه و گفت: قربانت شوم، کلاهم نیست! بیچاره شدم... نمی‌دانم کدام احمقی کلاهم ‌رو دزدیده؟! پادشاه گفت: درست حرف بزن؛ من کلاه رو برداشتم، می‌خواستم ببینم داخل کلاه چی هست. شعبده‌باز کلاه را گرفت و گفت: (فضولو میبرن جهنم) این کلاه شکم زن و بچه‌ام را سیر می‌کند. پادشاه وقتی‌که این حرف‌ها را شنید عصبانی شد و با صدای بلند گفت برو از جلوی چشمانم دور شو... .»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۳۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۹۳۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۱۸,۰۰۰
تومان