کتاب پرتاب
معرفی کتاب پرتاب
کتاب پرتاب نوشتهٔ مهدی صفری است. انتشارات شهرستان ادب این رمان کوتاه را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب پرتاب
کتاب پرتاب رمان کوتاهی است که به روزمرههای یک مهندس موشکی که در وزارت دفاع در ایران مشغول به کار شده، میپردازد. لحن و زبان این شخصیت که «نیما» نام دارد و نیز نحوۀ پیشبرد داستان و زاویۀ دید اثر، همه شباهت بسیاری به «خاطرهنویسی» و یا «ثبت وقایع روزمره» دارند. در حقیقت، اولین مواجهۀ شما با این رمان کوتاه و شخصیتهای آن، از لحظاتی پیش از شروع یک جلسۀ اداری مهم که بناست به چندوچون ساخت یک موشک و رادار هدفیاب آن بپردازد، آغاز میشود.
خواندن کتاب پرتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پرتاب
«داخل راهرو، پشت در شرکت تازه تاسیس دکتر فرزین ایستادهبودم. انتظارم برای باز شدن در، طولانی شده بود. گوش تیز کردم تا ببینم صدایی از آنطرف میآید یا نه. صدای زنگدار دربازکن آمد و وارد شدم و در را پشت سرم بستم. از دفعه قلبی که آمده بودم خیلی فرق کرده بود. کاغذ دیواریهای سالن همخوانی موزونی با مبلمان داشت و با آن نور پردازی مدرن، هر مراجعه کنندهای را لحظهای متحیر میکرد. سر برگرداندم. کنار سالن دختر جوانی بی اعتنا به منِ تازه وارد مشغول کار با کامپیوترِ روی میزش بود. چند قدمی را به طرفش برداشتم. وانمود میکرد، ورودم اهمیتی برایش ندارد. حدودا بیست سال داشت. ریز نقش بود و خودش را پشت مانیتور کامپیوتر قایم کرده بود. موهایش را دور تا دور سرش ریخته بود. موهای قهوهای رنگ روی شانهاش و سایه روشن سالن همخوانی جالبی با هم داشتند. با یک شال قهوهای روشن، قسمت بالای سرش را پوشانده بود. سلام کردم. همچنان بی اعتنا، به صفحه مانیتور خیره بود. خودم را معرفی کردم. برگشت و با صدایی که بیشتر شبیه اَدا در آوردن صدای بچهها بود. جوابم را داد و تعارفم کرد تا روی یکی از مبلها بنشینم. نمیخواستم وقتم تلف شود سراغ دکتر فرزین را گرفتم. دوباره به مانیتور روبرویش خیره شد و جمله قبلیش را تکرار کرد. ترجیح دادم منتظر دکتر بمانم. روی یکی از مبلهای چرمی طوری نشستم تا چشمم به درِ اصلی شرکت باشد. یک در، با روکش چرمی و دکمههای فلزی، کنار میز خانم منشی قرار داشت. تفاوت معنیداری با سایر درهای شرکت داشت و از رنگ رخش معلوم بود که اتاق مدیرعامل همان است. صدای پرینتر از یکی از اتاقهای مجاور به گوش میرسید. اینطور که مشخص بود، آقای دکتر به جز خانم منشی، افراد دیگری را نیز استخدام کرده بود. صدای تلفن روی میزِ منشی من را به خود آورد. خانم منشی با همان ادای بچهگانه تلفن را جواب داد. «جانم. سلام. بله جناب دکتر. چشم...»»
حجم
۱۴۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۷۸ صفحه
حجم
۱۴۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۷۸ صفحه
نظرات کاربران
خیلی جالب بود از نظر من مناسب همه سنین هست و محدودیت سنی نداره...!!!
کتاب خیلی خوبی بود. یه سری اصطلاحات تخصصی هم که داشت رو خیلی روان و ساده توضیح داده بود. منتها نمیدونم چرا اول اسم شخصیت اصلی داستان بهنام بود بعد که جلوتر رفتم فهمیدم اسمش نیماست🤔 البته این خیلی مهم نیست.
چاپی شو سال گذشته خوندم کتاب خوبیه، داستان یه جوونیه که وارد موشک سازی میشه و دودله که ادامه بده یا نه