دانلود و خرید کتاب من شیرین نیستم، اناری خون لب هایم را گزیده است میلاد اکبرنژاد
تصویر جلد کتاب من شیرین نیستم، اناری خون لب هایم را گزیده است

کتاب من شیرین نیستم، اناری خون لب هایم را گزیده است

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب من شیرین نیستم، اناری خون لب هایم را گزیده است

کتاب من شیرین نیستم، اناری خون لب هایم را گزیده است نوشتهٔ میلاد اکبرنژاد و حاصل ویراستاری محبوبه قاسمی ایمچه است. انتشارات سوره مهر این ۴ نمایشنامهٔ ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب من شیرین نیستم، اناری خون لب هایم را گزیده است

کتاب من شیرین نیستم، اناری خون لب هایم را گزیده است، حاوی ۴ نمایشنامه از میلاد اکبرنژاد است:

اولین نمایشنامه، «بهشت روی اقیانوس» است که شخصیت‌های آن را «۶ مرد و ۵ مرد دیگر»، «۴ زن» و «مرگ» تشکیل داده‌اند؛ صحنه نیز عبارت است از یک پل معلق بلند که از این‌سو تا آن‌سوی صحنه کشیده شده و در میانهٔ آن ستونی تا روی زمین عمود شده است. نویسنده دربارهٔ صحنه در ابتدای این اثر توضیحات دیگری هم داده است. به‌گفتهٔ نمایشنامه‌نویس، در این نمایشْ چندین نمایشگر سعی می‌کنند از واقعه‌ای سخن بگویند که سالیان پیش رخ داده است، اما همچنان در روایت آن‌ها تکرار می‌شود. شخصیت‌های این نمایشنامه، هم‌قدم می‌شوند با زمان و هستی و سپس نقل می‌کنند؛ گاه خودشان را، گاه نقششان را و گاه هر ۲ را. گفت‌وگوهای این اثر نمایشی، گاه مخاطب را نیز به‌عنوان شاهد درگیر می‌کند و گاه شخصیت‌ها با خودشان هستند، اما هرگز مخاطب را فراموش نمی‌کنند. صحنه‌های نمایشنامهٔ میلاد اکبرنژاد از پیِ هم نمی‌آیند؛ گاه در کنار هم رخ می‌دهند.

نمایشنامهٔ دوم با عنوان «حقیقت دارد تو را در خواب بوسیده‌ام»‌ در یک صحنهٔ خالی رخ می‌دهد. «حُر» با چکمه‌های آویخته بر گردن، پابرهنه از دور می‌آید و نمایشنامه را آغاز می‌کند. «دیگری»، «پسر»، «حبیب بن مظاهر»، «شمر» و... نام شخصیت‌هایی است که با حُر گفت‌وگو دارند و در این اثر نمایشی حاضرند.

نمایشنامهٔ سوم که «آخ اگه بارون بزنه!» نام دارد، «آدم‌ها»، «زن» و «مرد» را بر صحنه دارد. این نمایشنامه از یک تاریکیِ محض که در آن صدای زن به گوش مخاطب می‌رسد، آغاز می‌شود. زن شبیه‌خوانی می‌کند و سپس مرد این کار را ادامه می‌دهد. قصه‌ای از عاشقانِ کربلا را در این نمایشنامه می‌خوانید.

نمایشنامهٔ چهارم نیز با عنوان «من شیرین نیستم، اناری خون لب‌هایم را گزیده است»، شخصیت‌هایی با نام‌های آدم‌ها، آسیه، ساره، عبدالوهاب خِضرِوَیه، شمس‌آفرین و گیو را در بر گرفته است. این نمایشنامه در تاریکی و با صدای نفس‌های تند و کابوس‌وار یکی از شخصیت‌ها آغاز می‌شود.

خواندن کتاب من شیرین نیستم، اناری خون لب هایم را گزیده است را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی ایران و قالب نمایشنامه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب من شیرین نیستم، اناری خون لب هایم را گزیده است

«شمس: در هفدهمین سحرِ ماهِ چهارم، استادم، برادرم، مرادم، سردارم، عبدالوهاب خِضرِوَیه، که سرِ گُردانِ گردن‌فراز بود و در چابکی نظیر نداشت و تا این سحرگاه هرگز وحشتی بر چهره‌ش ننشسته بود، سراسیمه از خواب جهید که کدام کوهه این بیدارود؟

/با صدای فریاد عبدالوهاب خضرویه، به روشنایی گام می‌نهیم. دو یار غارش به او می‌رسند./

عبدالوهاب: کدام کوهه این بیدارود شمس؟

شمس: بیدارود رودیه خشکیده سرورم.

عبدالوهاب: این خواب ...

شمس: خواب بوده سرورم.

عبدالوهاب: هنوز می‌لرزم.

شمس: تا امشب این همه شما رو ترسیده ندیده بودم.

عبدالوهاب: چون تا امشب چنین خواب رو حتی در بیداری ندیده بودم.

گیو:/جلوتر می‌رود و دست او را می‌گیرد و عبدالوهاب را خلسه‌ای فرامی‌گیرد./

عبدالوهاب: از پشتِ گردنه‌هایی که بیدارود می‌نامیدنِش ستاره‌ای بالا اومد و تا آسمان تاریک فراز رفت و وقتی روشن‌ترین ستاره‌ای شد که بشر به چشم دیده، دو نیم شد و با شتابی بیش از هزار اسب عربی به سمتِ من پایین اومد. من در هراس بودم، گریختم، اما انگار که پام در میانهٔ باتلاقی گندیده گیر کرده باشه، گریختن از یاد برده بودم. ایستادم. چشم برگردوندم که اون ستارهٔ دوتکه چه شد که ناگهان، ای وای، چشم‌هام گیو! چشم‌هام گیوِ گاوچشم! چشم‌هام می‌سوخت. دو تکهٔ ستاره در چشمم فرورفته بودن و می‌ترسیدم چشم باز کنم، اما چاره نبود. باید می‌دونستم که از کجا اومد این درد رعب‌آور. وقتی چشم باز کردم دیدم که از چشم‌هام نوری سترگ می‌تابید. انگار انعکاسِ خورشید رویِ یک آینه. اما شگفت‌تر این‌که این نور به هر جا که می‌تابید در برابرم خم می‌شد. اگر بر کوه می‌تابید، بر خاک خم می‌شد؛ اگر بر درخت می‌تابید، سجده می‌کرد؛ اگر بر موج‌هایِ خروشانِ بیدارود می‌تابید، امواج به سمتِ من تعظیم می‌کردند. این بیدارود کجاست مگه گیو که در خوابِ اون من پادشاهِ جهانم؟

شمس: بیدارود رودیه خشکیده پسرِ خضرویه!

عبدالوهاب: در کجا؟

شمس: مردمِ گرداگردِ بیدارود می‌گن که روزی رودی بوده پُرخروش و پُرآب؛ اسمش رودِ بیدار. ناگهان، یک روز رودِ بیدار به خواب می‌ره و رایِ رونده‌ش از واژهٔ «بیدار» تهی می‌شه و مردم از اون پس بیداررود رو بدونِ «ر» می‌خونند «بیدارود». و گردنه‌هایِ بالابلندِ سرکشِش رو می‌گن گردنه‌هایِ بیدارود.

عبدالوهاب: در کجا؟

شمس: می‌گن رود از چاهی عمیق سرچشمه می‌گرفته که به جادویِ ساحری غریب در خوابِ خشکی غلتیده و بیدارود رو از تلاطمِ آب تهی کرده.

عبدالوهاب: در کجا؟

شمس: هنوز مردمِ بیدارود چشم به راهِ کسی هستند که سحرِ چاه رو به جادوی حضورش بشکنه و رود خفته رو بیدار کنه.

عبدالوهاب:/فریاد/ در کجا شمس؟ در کجا شمس‌آفرین؟

شمس: سوداب‌گرد پسرِ خضرویه! رودی پشتِ سوداب‌گرد؛ ولایتی در گذرگاهِ چهارراه؛ خراسان به حجاز، اشکنان به عراق.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

حجم

۱۰۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰
۵۰%
تومان