دانلود و خرید کتاب عشق و آتش بس (جلد اول) محمودرضا محمدی نیا
تصویر جلد کتاب عشق و آتش بس (جلد اول)

کتاب عشق و آتش بس (جلد اول)

انتشارات:نشر بید
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب عشق و آتش بس (جلد اول)

کتاب عشق و آتش بس (جلد اول) نوشتهٔ محمودرضا محمدی نیا است. نشر بید این کتاب را منتشر کرده است.

درباره کتاب عشق و آتش بس (جلد اول)

کتاب عشق و آتش بس (جلد اول) داستانی عاشقانه، ماجراجویی، هیجان‌انگیز و جنگی است. این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده است. محمود از کودکی به مژگان هم‌بازی خود احساس وابستگی می‌کند و این احساس، تا نوجوانی و حتی در دوران سربازی در جبهه نیز، در وجود او باقی‌مانده است. او دیوانه‌وار مژگان را دوست دارد و به‌تدریج که بزرگ‌تر می‌شود این عشق هم در قلبش رشد کرده و بزرگ‌تر می‌شود. اما مژگان، هر چند در دل محبتی نسبت به وی دارد، ولی این عشق نتوانسته مانند محمود، چون پیچکی تمام قلبش را در بر بگیرد و از آنجایی‌ که دختر خانواده است، مجبور به پذیرفتن خواسته‌های خانواده‌اش هست. محمود به سربازی می‌رود و ماجراها و حوادث بسیاری را تجربه می‌کند و از خطرها جان سالم بدر می‌برد...

خواندن کتاب عشق و آتش بس (جلد اول) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب عشق و آتش بس (جلد اول)

«مثل برق و باد مرخصی تمام شد و من دوباره ساک به دست، مسیر سه‌راه خرمشهر و کرخه و دهلران را طی کردم و دوباره به محل خدمتم بازگشتم. بعد از خوش‌وبش و احوالپرسی و تقسیم خوراکی‌هایی که به همراه آورده بودم، منتظر بودم؛ اما نمی‌دانم منتظر چه چیزی... بعداً متوجه شدم که فکرم پیش اسماعیل است؛ انگار یک چیزی کم بود. سراغ او را گرفتم. هیچ‌کس چیزی نمی‌گفت. حتی علیرضا که تازه با هم آشتی کرده بودیم، سرش را پایین انداخته بود... بالاخره عباس که از بچه‌های بندرعباس بود سکوت را شکست و با صدایی خسته گفت:

ببین محمود، بعد از رفتن تو به مرخصی، هواپیماهای عراقی اینجا بودند... به تمام پایگاه رگبار گرفتند... یک‌دفعه معلوم نبود از کجا سر رسیدند... ما سه تا شهید و پنج نفر زخمی داشتیم. یکی از این سه شهید اسماعیل بود...

قند در دهانم بود و لیوان چای در دستم. ناگهان شیرینی قند تلخ شد، آن را از دهان خارج کردم و به تاروپود پتوی کف سنگر خیره شدم. انگار باورم نمی‌شد. یک‌لحظه با خودم گفتم:

شاید سرکاریه!

ولی وقتی سر را بالا بردم و به‌صورت عباس نگریستم، چهره‌ی عباس را دیدم که خیلی جدی و مغموم بود. عباس زیاد اهل شوخی نبود و در این لحظه این بیشتر مرا می‌آزرد. کاش کمی شوخ بود... کاش سرکاری بود؛ ولی در چهره‌اش چیزی جز حقیقت نمایان نبود. حقیقتی تلخ که بیانگر این بود که من اسماعیلم را از دست داده بودم. حامی و رفیق شفیقم را، همان کسی که با آمدنش غربت و سختی‌ها و زشتی‌های سربازی و جبهه را به شکلی عجیب زیبا کرده بود. در آن لحظه هیچ‌چیزی نگفتم؛ نه گریه کردم، نه ناله کردم، فقط اشک‌هایم آهسته از روی گونه‌هایم می‌غلتیدند و بر روی بافت پتوی کف سنگر می‌ریختند... درست مثل روزی که مژگان را از دست داده بودم... کامیون حمل اسباب و اثاثیه‌ی مژگان و خانواده‌اش، با بی‌رحمی داشت او را از کنارم می‌بُرد و من هیچ کاری از دستم برنمی‌آمد و فقط در آخرین لحظه توانستم به چشمان مژگان که کنار برادرش در پشت کامیون نشسته بود، بنگرم. انگار مژگان با چشمانش می‌خواست بگوید «که تقصیر من نبود» و درست در این زمان من اسماعیل را هم از دست داده بودم و باز هم تقصیر او نبود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۲ صفحه

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۲ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان