کتاب نامه هایی برای...
معرفی کتاب نامه هایی برای...
کتاب نامه هایی برای... نوشتهٔ فردین جمالی صوفی است. نشر افرا این کتابِ نامهها را روانهٔ بازار کرده است. این کتاب یکی از آثار مجموعهٔ «فصل نوشتن» است.
درباره کتاب نامه هایی برای...
کتاب نامه هایی برای... ۷ نامه را در بر گرفته است. بهعنوان نمونه در نامهٔ پنجم، نویسنده خطاب به «رؤیا» از روزهایی میگوید که پیامهای بسیاری میان خودش و این زن ردوبدل میشدند؛ این راوی یا همان نویسندهٔ نامه سپس از خاطرات مشترکش با رؤیا برای او مینویسد؛ از روزهای نزدیک به تولد رؤیا که میکوشید زن را خوشحال کند. برای خرید کتاب به کتابفروشی محل رفت تا کتابی بخرد، اما هیچ کتابی برای این هدیه بهنظرش جذاب نمیآمد. او با دوستش «فردین» به کتابفروشی رفته بود. این نامهنگار کیست؟ رؤیا کیست و این نامهها از کجا و چرا نوشته میشوند؟ کتاب «نامه هایی برای...» نوشتهٔ «فردین جمالی صوفی» را بخوانید.
خواندن کتاب نامه هایی برای... را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب نامهنگاری پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نامه هایی برای...
«رویا جان اینکه میگویم عین حقیقت است، گرچه بیشازحد ماورایی است. یک لحظه به خودم آمدم دیدم جلویم خلوت شده و من هرچه به سمت ضریح حرکت میکردم راه جلویم باز میشد. تا وقتی که دستم به آن رسید، انگار تشت آبی ریخته باشند روی آتش. دلم آرام گرفت، خالی از تمام آرزوها شده بودم. انگار برای چند لحظه قلب و مغزم قفل شده بود. فقط در آن لحظه بودم. اگر بخواهم حس آن را برایت خوب به تصویر بکشم دقیقاً مانند آدمی بودم که روی آب دریا دراز کشیده است و با امواج به حرکت درمیآید و کوچکترین حرکتی تعادلش را بهم میزند.
بعد از زیارت برای خرید سوغات همراه بچهها شدم و در آن بازارچههای کنار حرم گشتم و گشتم تا چشمم به یک انگشتر افتاد. یک لحظه تجسم دستهای تو در این انگشتر برایم زیبا آمد. با اینکه خیلی پول همراهم نبود اما انگشتر دُر نجف را برایت خریدم.
نمیدانم چرا آنقدر امید داشتم باز هم با هم روبهرو شویم. وقتی شب را به اقامتگاه رفتیم و گوشیام را که از بیشارژی خاموش شده بود به شارژ زدم و روشن شد اولین پیامی که روی صفحه نمایان شد پیام تو بود: «خواب بد دیدم. مراقب خودت باش.»
نمیدانم این کار را از قصد میکردی یا نه اما هر موقع که میخواستم از تو دل بکنم به بهانهای خودت شروع میکردی. آخرش ما نفهمیدیم تو ما را دوست داشتی یا نه؟ از پیامت خیلی جا خوردم. اولش دلم نمیخواست هیچ حرفی بزنم تا شاید کمی نگران شوی، تا شاید به من زنگ بزنی اما من نسبت به تو خیلی دلرحم بودم. من هم نوشتم: «نگران نباش، عراقم.» نمیدانم چرا نگفتم کربلا. بعد گوشیام را خاموش کردم. هم دلم نمیخواست با هر پیام پول رومینگ بدهی و هم نمیدانم چرا اما دلم میخواست در این مکان مقدس خودم باشم و سکوت.
من و نبی و علی چند سالی همدانشگاهی بودیم. نبی و علی با هم مثل برادر بودند که کمکم مرا هم وارد جمعشان کردند. دلم برای علی که در این سفر با ما نبود، تنگ شده بود. جایش خیلی خالی بود.»
حجم
۴۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۶ صفحه
حجم
۴۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۶ صفحه
نظرات کاربران
احساس یازده تا سیزده سالگی رو داشت،زلال و شفاف مثل یه چشمه ی خنک ولی قدیمی..از اون عطرها که وقتی به شامه میاد یه دقیقه وایمیسی