کتاب اوپشی دوپشی کلاس اولی می شود
معرفی کتاب اوپشی دوپشی کلاس اولی می شود
کتاب اوپشی دوپشی کلاس اولی میشود نوشتۀ زهرا زرگر است. این کتاب را انتشارات سروش منتشر کرده است.
درباره کتاب اوپشی دوپشی کلاس اولی میشود
کتاب اوپشی دوپشی کلاس اولی میشود درمورد دختری جادوگر است که با پدربزرگش بالای کوه زندگی میکند. پدربزرگ دیگر پیر شده و نمیتواند وردها را بهدرستی بخواند برای همین اوپشی دوپشی تصمیم گرفت تا به شهر برود و سواد خواندن و نوشتن یاد بگیرد تا بتواند همه وردها را از روی کتاب بخواند.
اوپشی دوپشی با پرندهاش شاهین به شهر میرود تا در مدرسه ثبتنام کند. خانم مفید مدری مدرسه اتاقی در مدرسه به او میدهد و موافقت میکند تا او در مدرسه بماند.
خواندن کتاب اوپشی دوپشی کلاس اولی میشود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای کودکان گروه سنی ج نوشته شده است.
درباره زهرا زرگر
زهرا زرگر در سال ۱۳۶۷ در تهران متولد شده است. او ابتدا در رشته مهندسی برق و سپس در رشته فلسفه تحصیل کرده است. زرگر که خودش عاشق داستان و کتابخوانی بوده است، بعد از مادر شدن و دیدن اشتیاق بچههایش به کتاب و داستان، تصمیم میگیرد داستانهایی را که برای بچههایش تعریف میکند، برای بقیۀ بچهها هم بنویسد. داستان اوپشی دوپشی هم یکی از همین داستانهاست که جرقۀ نوشتن ایـن داستان با رفتن پسرش به کلاس اول زده شده است. خانۀ کوچک جوجی دیگر کتاب زهرا زرگر است که در انتشارات سروش به چاپ رسیده است.
بخشی از کتاب اوپشی دوپشی کلاس اولی میشود
«بز ریشدار روی میز آشپزخانه
آن دور دورها، پشت جنگلهای سبز و کوههای بلند، درهای بود به نام کالانگا. وسط این دره کلبهٔ کوچکی بود که در آن اوپشی دوپشی و پدربزرگش با یک شاهین غولپیکر زندگی میکردند. اوپشی دوپشی جادوگر کوچولویی بود که موهای، قرمز کلاه بلند و شنل کوتاه بنفشی داشت. او و پدربزرگ زندگی خوبی داشتند. هروقت میخواستند جایی بروند شاهین آنها را میبرد. البته غیر از وقتهایی که یکدفعه غیبش میزد. هر چیزی هم لازم داشتند با چوب جادوی پدربزرگ درست میکردند البته غیر از بعضی چیزها. آن روز هم مثل روزهای دیگر اوپشی دوپشی و پدربزرگ توی کلبه بودند که یکدفعه: مورونو گومیلی بزا.
پدربزرگ این را گفت و چوب جادویش را تکان داد ناگهان گرومپ یک بز ریشدار روی میز آشپزخانه ظاهر شد.
اوپشی دوپشی جیغ بلندی کشید و پرید پشت صندلی چوبی بز بیچاره که تا چند دقیقه پیش داشت از کوه بالا میرفت نمیدانست چطوری از آشپزخانه سر درآورده پا میکوبید و بلند معمع میکرد. با یک لگد محکم پایهٔ میز شکست. بز نقش زمین شد و پاهایش رفت. هوا پدربزرگ بهزور بز را از کلبه بیرون کرد و در را بست. بز که هنوز عصبانی بود، لگد دیگری به در زد جای پایش روی در سوراخ شد.
پدربزرگ نفس عمیقی کشید و روی چهارپایهاش نشست. اوپشی دوپشی از پشت صندلی بیرون آمد: من گفتم موز پدربزرگ موز نه بز! پدربزرگ سرش را خاراند: از دست تو دختر شکمو هر روز یک بهانهٔ جدید مگر همین سیبزمینیهای پخته چه عیبی دارند؟ حتماً باید موز بخوری؟ بعد چوبش را توی هوا تکان داد: «پوپسی پیپ سیب زمینگو بفرما! یک سیبزمینی قلمبهٔ پخته روی میز ظاهر شد.»
حجم
۷٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۷٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه