کتاب زنان ایلات و عشایر ایران
معرفی کتاب زنان ایلات و عشایر ایران
کتاب زنان ایلات و عشایر ایران نوشتهٔ جولیا هوآنگ و ترجمهٔ منیژه مقصودی و میلاد یزدان پناه است و انتشارات اندیشه احسان آن را منتشر کرده است. این کتابْ خاطرات جولیا هوآنگ در میان کوچنشینان قشقایی است.
درباره کتاب زنان ایلات و عشایر ایران
باوجود اینکه در چند دههٔ اخیر، مطالعه در باب ایلات و عشایر روندی روبه رشد داشته است، حجم این مطالعات اندک بوده و بهویژه که نقش زنان در این مطالعات بهطورکلی موردغفلت و کمتوجهی قرار گرفته است. میتوان گفت پژوهشهای جدی در حوزهٔ تاریخ محلی و عشایری ایران از دههٔ ۱۳۵۰ بهبعد آغاز شد. از همین تاریخ پای پژوهشگران و انسانشناسان دانشگاهی بهویژه پژوهشگران خارجی به میان مردمان عشایری باز شد. از اینرو انسانشناسان خارجی گروههای ایلیاتی ایران را بهعنوان موضوع پژوهشی خود انتخاب کردند. یکی از این افراد لویس بک بود که مطالعات وی در باب کوچنشینان قشقایی همچنان ادامه دارد. همراه همیشگی پروفسور بک در سفرهایش به ایران و در میان کوچنشینان قشقایی دخترش جولیا هوآنگ بوده است.
ازاینرو کتاب زنان ایلات و عشایر ایران خاطرات دختری آمریکایی به نام جولیا هوآنگ در میان یک گروه ایلی عشیرهای از کوچنشینان قشقایی و با تمرکز بر زنان عشایری به طبع رسیده است. جولیا دختر پروفسور بک از انسانشناسان برجستهای است که سالها درمورد قشقاییها تحقیق کرده است. ازجمله آثار ایشان میتوان به کتاب قشقاییهای ایران و کتاب عشایر: یک سال زندگی در میان کوچنشینان قشقایی اشاره کرد که به نام کوچنامه ایلیاتی به فارسی هم ترجمه شده است. بنابراین مسلماً جولیا برطبق آموزههای مادر خود در این سفر که مادرش را همراهی میکرده از درون یادداشتهای روزانه و نیز مطالعاتی که انجام داده است این کتاب را منتشر کرده است.
جولیا در میان تیرهٔ قرمزی از ۵سالگی با آنها زیسته و تا سن ۱۸ با آنها بوده است. اولین سفر او به ایران که نزد عشایر رفت سال ۱۳۷۰ و آخرین سفر او سال ۱۳۸۳ بود. کل مدت اقامت او در ایران یک دورهٔ چهارده ساله است. (۲۰۰۴- ۱۹۹۱) {۱۳۷۰ تا ۱۳۸۳}
او در خانواده فلک قرمزی زندگی میکرده و با تجربهٔ زندگی زنان عشایر به تدریج آشنا شده است. او خاطرات خود را هر روز مینوشت و ازاینطریق به جامعهٔ عشایری از نگاه یک نوجوان خارجی میتوان واقف شد. آنها چگونه جامعهٔ عشایری را نگاه میکنند و چه جنبههایی برای آنها جالب است. شاید اگر یک پژوهشگر فارس و یا قشقایی پس از مدتی اقامت در نزد قشقاییها بخواهد خاطراتش را بنویسد به آن مطالبی که جولیا بهعنوان یک خارجی نگاه کرده است نظر نیفکند و در مقابل به جنبههای دیگری بنگرد؛ اما برای جولیا نکاتی جالب بود که خواندنشان لذتبخش است؛ ازجمله مسئلهٔ علامتهایی که روی ظروف، سیاه چادرها و سایر اجناس میزنند، صدای متفاوت زنگولههای دام و مسائل دیگر. این کتاب ازایننظر نیز ارزش بسیاری دارد.
نویسندهٔ کتاب خانم جولیا که جوانی است با فرهنگ آمریکایی بدون قضاوت و پیشداوری نسبت به فرهنگ قشقاییها نگاه میکند و در این کتاب که شامل ۵ فصل است با ۴ گروه سنی متفاوت از تجربیاتش سخن میگوید و او همواره درحالمشاهدهٔ این جامعه است. هر فصلی اختصاص به یک گروه سنی دارد؛ از خردسال تا کهنسال. تقسیمبندی جالبی انجام شده است که با خواندن این کتاب به زندگی ۴ گروه سنی از زنان و دختران پی میبریم.
متوجه نگاه کنجکاو جولیا میشویم که چگونه با مقایسهٔ دو فرهنگ به جنبههایی از فرهنگ قشقاییها اشاره میکند و آنها را بازگو میکند. بهوجودآمدن رابطهٔ صمیمی میان انسانشناس و گروه موردمطالعه اتفاق نادری نیست؛ اما کمتر انسانشناسی در میدان پژوهش خود بهطورفعالانه در زندگی جمعی شرکت میکند و سعی در یاریرساندن به آن گروه دارد.
خواندن کتاب زنان ایلات و عشایر ایران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
مطالعهٔ این کتاب به استادان و دانشجویان حوزهٔ علومانسانی (علومسیاسی، علوم اجتماعی) برای کمک به توسعهٔ مطالعات میانرشتهای، تاریخ، مردمشناسی و انسانشناسی و حتی روانشناسی توصیه میشود.
بخشی از کتاب زنان ایلات و عشایر ایران
«درنا متولد سال ۱۳۷۶ است و یک خواهر کوچکتر از خودش دارد. مادر او مهناز و پدرش علیمراد است. معصومه (فصل ۲) دختر خاله مادر درنا است. ناهید (فصل سوم) دختر دایی مادر درنا و فریباخالهٔ مادر درنا است. فلک مادر بزرگ مادر درنا است.
در اولین برخورد با درنا یک توپ را از پشت سر به او پرتاب کردم که سر خودم گیج رفت. او یک ژاکت نخی پوشیده بود که توپ درست به وسط شکم او برخورد کرد. او فقط دوساله بود که با جیغ و فریادو خندهکنان تلاش میکرد که توپ را به دست آورد. متوجه شدم که درنا برای اولینبار با یک شئی که فقط برای بازی است روبهرو میشود.
درنا و من بهتنهایی هم روی قالیهای رنگارنگ و زیبای داخل چادر برزنتی کوچک مادر مهناز مینشستیم. دیگر افراد خیمه نیز درون یک چادر مشکی بزرگتر روی تپه دور هم جمع میشدند. از این نوع چادر هنوز در حناعلیشاه بهعنوان مسکن، محل زندگی خانوادهها استفاده میشود. برخی از خانوادههای دیگر قرمزی در این مراتع تابستانی خود جدیداً خانههای کوچکی بیشتر از سنگ و بلوک ساختهاند و تنها بهصورت دورهای در چادرهای سیاه زندگی میکنند. زمانیکه برای اولین باردر سال ۱۳۷۰ به حناعلیشاه سفر کردیم هر خانوادهای دارای چادرهای سیاه و کمی هم چادرهای سفید بودند و هیچکس تا آن موقع خانههای سنگی و بلوکی نساخته بود.
در میان اسباب بازیهایی که من و درنا با آنها بازی میکردیم اسباببازی ای که رنگ نارنجی داشت بزرگتر از بقیه بود امّا وقتی درنا آن را روی زمین گذاشت و فشار داد کوچکتر شد. من پسازاینکهدیدم او با یک توپ که مادرش از الیاف نخی درست کرده بود بازی میکند اسباببازیهایم را به او دادم. او اسباببازیهای زیادی نداشت امّا به بازی کردن با هرچیزی که به دستش میرسید رضایت میداد و خوشحال میشد. بااینحال مهناز پس از آمدن از روی کارگاه قالیبافیتوپ نخی رنگارنگی را که درنا گم کرده بود را پیدا کرد. درنا بهسختی ایستاده بود، توپ را به پشت سرش میانداخت و بازویها کوچکش را برای گرفتن توپ تکان میداد. بازیکردن با اسباببازیهای پلاستیکی نرم برای او راحتتر بود. درنا اسباببازیها را بهجای اینکهبهسمت من پرتاب کند به پشت سرش میانداخت. او باوجوداینکهدو سال بیشتر نداشت همهٔ تلاشش را برای به چنگگرفتن توپ به کار میبرد. مادرش یک کلاه پارچهای صورتیرنگ و گاه سفید را که با دو نخ از زیر چانههایش بسته میشد بر سر درنا میگذاشت؛ روسری موقتی که شاید گاهیاوقات مادرش از پارچههایی که در آن اسباب اثاثیه رامیبست یا برای محافظت در برابر تابش گرما بر سرش میگذاشت. مادر نوزادان، کودکان نوپا و حتی دختران و پسران سن بالاتر اغلب همیشه سر کودکانشان را میپوشانند این عمل قبل از تأسیس جمهوری اسلامی نیز رواج داشته است و ارتباطی با الزامات دولت فعلی ندارد.»
حجم
۸۵۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۲ صفحه
حجم
۸۵۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۲ صفحه