کتاب از پله صدای دف می آید
معرفی کتاب از پله صدای دف می آید
کتاب از پله صدای دف می آید نوشتهٔ بابک طیبی است. نشر شاهد این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان را تجربهای جسورانه و با شناخت عمیق از ادبیات داستانی در حیطهٔ ادبیاتی موسوم به «انقلاب» دانستهاند.
درباره کتاب از پله صدای دف می آید
کتاب از پله صدای دف می آید که رمانی ایرانی است با گفتوگوی میان شخصیتها آغاز میشود. یکی از شخصیتها در ابتدای رمان، از کتابنوشتن دربارهٔ آدمکشها خبر میدهد؛ فردی غیر از او میخواهد دست به چنین کاری بزند. او بهکنایه میگوید که چنین کاریْ نهادینهکردن خشونت است و سپس چای سردشدهاش را مینوشد، سیگاری آتش میزند و عصبی، موهای بلند را میریزد روی گوشها و سبابه و وسطِ لرزان را ستون شقیقه میکند.
گفته شده است که نویسندهٔ این رمان، بابک طیبی، وارد حوزهای چالشبرانگیز شده است که جسارت و شناخت میخواهد. او خوانندهای دارد که قضاوت پیش از خواندن در ناخودآگاهش ریشهای فرهنگی تاریخی دارد، اما طیبی هوشمندانه با نگاهی کاملاً خاکستری و بیطرف به تمام شخصیتها -(از «دکتر فقیهی» گرفته تا کسی که او را ترور کرده) و با آگاهی و استفادهٔ درست از تکنیکهای داستاننویسی، بر اساس شنیدهها، تحقیقات و در نهایت نگاه شخصی خود زندگی «فقیهی» را در فضایی کاملاُ داستانی نوشته است. در فصل اول رمان، مخاطب با فضایی کاملاً مستند روبهروست؛ آنچنان که گمان میکند اثر یک زندگینامهٔ کاملاً مستند دربارهٔ شخصیت «دکتر فقیهی» است؛ مثلاً با بیان نظرات افراد مشهور دربارهٔ اثر، بیان نکات مربوط به تحقیق و... ، اما از فصل دوم به بعد قضیه متفاوت میشود و مخاطب وارد فضایی کاملاً داستانی میشود. روایت اشخاص متفاوت در لابهلای هم میآید. بابک طیبی روایات متفاوتی را در شکلی داستانی به پیش میبرد تا شخصیت فقیهی و التهابات آن دورهٔ تاریخی را تصویر کند. این بخش از کتاب تا فصل ۸ ارجاعات برونمتنی ندارد و درعینحال خبری از مستندات تاریخی هم نیست. رمان از فصل ۸ اوج میگیرد و تواناییهای نویسنده مشهودتر میشود. دیگر «فقیهی» نقطهٔ محوری رمان نیست.
خواندن کتاب از پله صدای دف می آید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصرایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب از پله صدای دف می آید
«اشعههای تند خورشید از پنجرهٔ اتاق، صاف آمده روی چشمها که بیدار میشوی. یک پهلو میچرخی. گیجِ تصویرهای خواب هستی. مرورش میکنی... فرق وسطو روی تخت اتاق عمل خوابیده. لولهٔ اکسیژن به دهان و بینیاش وصل است. وهسیتا و مازیار دو طرف تخت، چای میخورند. یشمیپوش، ماسک زده وارد میشود. کف دست را باز میکند. قیچی مفرغی رنگی از سمت چپ سقف اتاق میافتد توی دستش. دو لبهٔ قیچی را نزدیک موهای فرق وسطو میبرد و از روی گوشها پس میزند. لبههای قیچی به هم نزدیک میشوند. همهٔ موها یکجا میچسبد به قیچی. فرق وسطو تاس میشود. تکانی میخورد. فریادش در لولهٔ اکسیژن خفه میشود. یشمیپوش موها را پرت میکند طرف دیوار. از دیوار رد میشود. کف دست را باز میکند. از سمت راست سقف، رشته مویی سیاه و سفید میافتد کف دست. قیچی، مسی رنگ شده. رشته مو با دو لبهٔ قیچی به سرِ تاس وصل میشود. میچسبد. موها صاف صافند. فرق ندارند. صدای عطسه میآید. لولهٔ اکسیژن، نارنجی میشود و آبی میشود و بنفش میشود و محو میشود و فرق وسطو بالا میآید و موهایش یکدست سفید میشود و در هوا معلق میماند و چرخ میزند و دستهایش دو لبهٔ قیچی مسی رنگ میشود و بزرگ میشود و بال میشود و به طرف پنجره میرود و از شیشه رد میشود و کم حرف، پرت می شود داخل اتاق. شیشه نشکسته...
دو گنجشک روبهروی هم پشت پنجرهاند. انگار از جیک جیک آنها بیدار شدهای. بُرس خاکستریات روی نوشتههای ۳۴۷. د است. پشتش آینه دارد. چشمهایت قرمز شده و موها چپ اندر قیچی. تهران، روزی دو بار حمام هم کیف میدهد؛ تابستانهایش دو برابر. بعد از همچه خوابی هم اصلاً نمیشود نرفت. آب سرد دوش، انگار برادههای خوابی را که دیدهای، از تن میکند و میریزد پایین.
موها را با حوله ماساژ میدهی که صبحانه میآورند. نان و پنیر و سبزی سفارش دادهای. ساندویچ نان و پنیری درست میکنی و چند گاز میزنی که چای بخوری. چند برگ جعفری را هم میریزی توی سطل اتاق. پیشخدمتها تقصیری ندارند. چه میدانند تو از این سبزی در تهران، خاطرهٔ خوشی نداری.»
حجم
۱۲۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
حجم
۱۲۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه