دانلود و خرید کتاب واپسین یادداشت های سرگشاده توماس اف. شل آسکیلسن ترجمه اردشیر اسفندیاری
تصویر جلد کتاب واپسین یادداشت های سرگشاده توماس اف.

کتاب واپسین یادداشت های سرگشاده توماس اف.

نویسنده:شل آسکیلسن
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب واپسین یادداشت های سرگشاده توماس اف.

کتاب واپسین یادداشت های سرگشاده توماس اف. نوشتهٔ شل آسکیلسن و ترجمهٔ اردشیر اسفندیاری و ویراستهٔ مهدی سجودی مقدم است و انتشارات مهراندیش آن را منتشر کرده است. منتقدین ادبی در فرانسه و انگلیس «واپسین یادداشت‌های سرگشادهٔ توماس اف.» را بهترین مجموعه‌ داستانی توصیف کرده‌اند که در بیست‌وپنج سال گذشته در نروژ خلق شده است.

درباره کتاب واپسین یادداشت های سرگشاده توماس اف.

شِل آسکیلسِن در جایی می‌نویسد: «من همهٔ داستان‌هایم را با دست نوشته‌ام. فکرم در پیوند است با قلمی که میان انگشتانم می‌فشارم.

شِل آسکیلسِن، یکی از نویسندگان صاحب‌سبک در شمال اروپاست. شهرت و تبحر او بیشتر در فشردگی زبان و ساختار داستان‌های کوتاه اوست. شِل آسکیلسِن می‌تواند در چند جملهٔ کوتاه خواننده را تسخیر کند و به فضایی ببرد که می‌خواهد. نقادی می‌نویسد: داستان‌های آسکیلسن چون پتکی سنگین بر خواننده فرود می‌آید. ایجاز در زبان و ساختارِ داستان از ویژگی‌های برجستهٔ سبک اوست. او کلماتش را حساب‌شده به کار می‌گیرد و جمله‌های او عاری از حشو و زوائد است. استخوان‌بندی آثار پیشینیانِ خود را مبنای کار قرار می‌دهد و آهنگ و تپش زبان خود را بر آن بنیاد استوار می‌کند. آزمودن‌های پیاپی و سالیان در جازدن در نوشته‌های او جایی ندارد، بااین‌حال تنوع در شکل نوشتن در درازای شصت سال نویسندگی در داستان‌های شِل آسکیلسِن به‌وضوح دیده می‌شود. او هرچه پیرتر می‌شود، کمتر و کوتاه‌تر می‌نویسد.

شِل آسکیلسِن در قصبه‌ای کوچک و خانواده‌ای به‌غایت سنتی بزرگ شده است. او در دوران نوجوانی علیه عرف و ارزش‌های خشک و زهدگرایانهٔ خانوادهٔ خود طغیان می‌کند. پژواک این اعتراض در بسیاری از داستان‌های او، به‌ویژه در دو داستان دیدار و شب ماردون پیداست.

موضوع عمدهٔ دیگر در داستان‌های او مناسبات و رابطهٔ بین انسان‌هاست. او شخصیت‌های داستان را تمام‌وکمال به هم معرفی نمی‌کند؛ و هراسِ هر دو سوی رابطه را در فضایی تنگ به نمایش می‌گذارد. در داستان‌های آسکیلسِن فشارهای حسی‌عاطفی که ناشی از رابطهٔ بین آدم‌هاست، در یک‌لحظهٔ کوتاه از عمق به سطح می‌آید و به حوادث به‌ظاهر پیش‌پاافتادهٔ داستان، گونه‌ای دینامیک و شتابِ درونی می‌بخشد.

درون‌مایهٔ عمدهٔ دیگر داستان‌های آسکیلسِن «تنهایی» است. به قول او: «تنهایی وقتی است که تو با هیچ‌چیز رابطه نداری؛ وقتی هیچ‌چیز تو را خوش‌حال نمی‌کند؛ وقتی به این باور می‌رسی که جان دیگری را می‌گیری فقط برای اینکه باشی.»

داستان‌نویس نروژی، فه روده گِرویتِن می‌نویسد: «جاذبهٔ شخصیت‌های آسکیلسِن در این است که در فضایی میان آدمی بودن و بربریت نشسته‌اند، در جایی میان میل با دیگری بودن از یک‌سو و گریز از جمع از سوی دیگر؛ بین مکانی امن و حوادثی که ممکن است در هر آن چون آواری بر ما فرود بیاید. سکوت و انتظار آدم‌ها برای فرودآمدنِ یک رعد؛ یا از بیمِ جاری‌شدن کلمه‌ای و یا دیدن حرکتی از زبان دیگری که سهمناک‌تر از سقوط یک بهمن می‌تواند مخاطب را در هم بشکند؛ یا دروغ‌گفتن‌های ما فقط به این علت که از نزاع و رویارویی پرهیز کرده باشیم. آسکیلسِن ترجیح می‌دهد که شخصیت‌هایش خاموش باشند، تا طوفانی که در اعماق است از چشم دیگران نادیده بماند. خاموشی، صورتکی است که می‌تواند ما را در ورای خود پنهان کند. در این وضعیت است که گرداب‌ها در درون به حرکت درمی‌آیند و آتشفشان‌ها نه در عمل بلکه در فکرِ کاراکترهای او به راه می‌افتد. او پی‌درپی و به‌موقع این جنبه‌های گیرا، هراس‌آور و عمیق بشری را به نمایش می‌گذارد. او می‌گوید: "من با دست می‌نویسم، اما دست‌هایم تداوم فکر من است. نوشته‌هایم آتش‌فشانی‌ست در زیر پوست."»

بیشتر آثار متأخر شِل آسکیلسِن چندلایه و پرسش‌برانگیزند. او به چیزی پاسخ قطعی نمی‌دهد و به خواننده فرصت می‌دهد که در تأویل داستان سهمی عمده داشته باشد. داستان‌های کوتاه او چنان وهم‌آلودند که خواننده مشتاق است بارها آن را بخواند؛ و با هر بار خواندن گوشه‌ای از آن بر وی آشکار می‌شود. او با یک حرکت ناچیز در صحنه و یا با کلمه‌ای می‌تواند خواننده را از فضایی به فضایی ژرف‌تر براند؛ دریچه‌ای تازه بر روی او بگشاید و افقی نو به او بنمایاند.

مجلهٔ تایمز نوشت: «طنز تلخ آسکیلسِن در این سلسله داستان‌های کوتاه بی‌شباهت به طنز ساموئل بِکت نیست.» ناقد بخش ادبی مجلهٔ لوموند نوشت: «کسی که این ناول را نادیده بگیرد، بر جزئی عمده از خود چشم پوشیده است.»

کسی که داستان‌های آسکیلسِن را می‌خواند، در پایان به بینشی تازه می‌رسد. یعنی خواننده به شکلی از شناخت می‌رسد که پیش‌ترها از کنار آن گذشته بود. شِل آسکیلسِن آدم‌ها را بدون اغماض، بی زیور بستن، بی‌نیاز از بزک کردن و پرداختن به جزئیاتشان چنان عریان به ما معرفی می‌کند که هستند. او از کسی جانب‌داری نمی‌کند؛ به کسی حمله نمی‌برد و هیچ‌کس را محکوم نمی‌کند.

ویژگی عمدهٔ دیگر آسکیلسِن نگاه حزن‌آلود و بدبینیِ اوست که گاه تا حد نفرت نسبت به انسان پیش می‌رود.

آسکیلسِن جوایز ادبی بسیاری دریافت کرده است، اما این جوایز نه ذره‌ای تأثیر بر طرز نوشتن او داشته است و نه به نوشتنش شتاب بخشیده است.

خواندن کتاب واپسین یادداشت های سرگشاده توماس اف. را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه مدرن پیشنهاد می‌کنیم.

درباره شِل آسکیلسِن

شِل آسکیلسِن، زادهٔ ۱۹۲۹، در قصبه‌ای کوچک و خانواده‌ای به‌غایت سنتی بزرگ شده است. او در دوران نوجوانی علیه عرف و ارزش‌های خشک و زهدگرایانهٔ خانوادهٔ خود طغیان می‌کند. پژواک این اعتراض در بسیاری از داستان‌های او، به‌ویژه در دو داستان «دیدار» و «شب ماردون» پیداست.

بخشی از کتاب واپسین یادداشت های سرگشاده توماس اف.

«افراد زیادی بر تابوتش تاج گل نهادند. همه می‌گفتند: او نیک و گران‌قدر بود. من گریه نمی‌کردم. در پایان گئورگ هم یک دسته‌گل بر تابوتش نهاد. او گفت مرگش قلب مرا به درد آورد. نمی‌فهمم چرا نباید او در بین ما باشد. افراد زیادی به او نیازمند بودند. خودم هم در آن لحظه گریه نمی‌کردم، چون پیش‌تر گریسته بودم. همه باهم یک دعا سر دادند. بعد جنازه را به سمت گور حرکت دادند. تابوت او با گل‌های شاداب پوشانده شده بود. وقتی تابوت را در گور سرازیر کردند، گئورگ دست خود را بر شانهٔ من گذاشت. یقین دارم که او می‌خواست تسکینم بدهد؛ اما کاش این کار را نمی‌کرد، چون حال من بدتر شد. «به خاک راجع گردی که از آن گرفته شدی، زیرا که تو خاک هستی و به خاک خواهی برگشت.» وقتی مراسم خاک‌افشانی تمام شد، کشیش به‌طرف من آمد و دستم را فشرد. او گفت همیشه به یاد داشته باش که در هر کارِ خداوند غرض و مقصودی هست. من رویم را از او برگرداندم. سایر حاضران هم به‌طرف من آمدند که دستم را بفشارند. من به گئورگ گفتم راه بیافت که از آن‌ها دور شویم. وقتی به حصار سنگی گورستان رسیدیم، باران شروع شده بود. گئورگ دست بر شانه‌ام گذاشت و گفت:

«بریم زیرزمین و یک فنجون قهوه بنوشیم.»

از پله‌ها پایین رفتیم. کافه شلوغ و پر از دود سیگار بود. یک میز خالی پیدا کردیم. من پای رهگذرانِ بیرون از کافه را می‌توانستم ببینم. گئورگ برای گارسون دست تکان داد. او برای خودش یک نوشیدنیِ دوبل با یک بطر آب‌معدنی سفارش داد. گئورگ به من نگاه کرد. گارسون منتظر ایستاده بود. گئورگ گفت واسه ایشونم همین‌طور. سپس گفت:

«آدم نباید به خودش فشار بیاره که فراموش کنه.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۸۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۷۶,۰۰۰
تومان