کتاب بابا... مامان... دارم خفه میشم!
معرفی کتاب بابا... مامان... دارم خفه میشم!
کتاب الکترونیکی «بابا... مامان... دارم خفه میشم!» نوشتهٔ شادی نوری در انتشارات نسل روشن چاپ شده است.
درباره کتاب بابا... مامان... دارم خفه میشم!
کتاب بابا... مامان... دارم خفه میشم! اولین کتاب نویسندهاش است و شامل داستانهایی با موضوع مرگ و از دست دادن عزیزان است.
کتاب بابا... مامان... دارم خفه میشم! را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای ایرانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب بابا... مامان... دارم خفه میشم!
مادر که وارد اتاق شد گفت: رها باز قلبم درد میکنه.
قلبش باتری داشت و ضعیف کار میکرد. با مهربونی نگاش کردم و گفتم:
الان داروهاتو برات میارم.
نشست و به بالش تکیه داد. دستش رو گذاشته بود روی قلبش و چشاشو بسته بود. به قیافهاش که نگاه میکردی میفهمیدی که درد میکشه.
داروهاشو با یه لیوان آب گذاشتم کنارش و آروم گفتم: مادر، داروهاتو بخور و یه کم استراحت کن. سرشو تکونی داد و پتو رو کشید روی خودش.
درد هنوز تو صورتش موج میزد ... دفتر و کتابام کف اتاق ولو بودن ... سریع جمعوجورشون کردم و ریختم تو کیفم ... با عجله بلند شدم و رفتم انباری ته حیاط ببینم میتونم برای کاردستی چیزی پیدا کنم یا نه؟
درست سه روز پیش خانم معلم بهمون گفت: دخترا خوب گوش بدید:
برای هفته آینده ازتون میخوام یه کاردستی خوب درست کنین. یک کار هنری بکر. از همهتون انتظار دارم که یه ایده خوب و جدید ارائه بدید و تا حد امکان از تکراری بودن دوری کنید. هر کس در هر زمینهای که میتونه.
بچهها قول میدم اگه کار کسی بکر و تازه باشه روی نمره آخر سالش حتماً تأثیر بذاره. حالا اگه سوالی هست بپرسید. چندتا از بچهها سریع دست بالا کردن. خانم معلم به رستمی اشاره کرد ... رستمی بلند پرسید: خانم مثلاً چه کاردستیای باشه؟ چه جور کاری؟ خانم معلم نگاهی به بچهها کرد و با لبخند گفت: اگه من بگم که دیگه ایده نو و تازه نیست، شما باید با فکر خلاق خودتون این کاردستی رو درست کنین ... من میخوام ذهن و فکر خودتون رو به کار بندازید. ارزش این کار هم همینجاست من میدونم اونایی کار رو درست انجام میدن که برای درس و نمره خوب ارزش قائلن.
بین راه مدرسه و خونه دائم فکرم به کاردستی و حرفهای خانم معلم بود.
شب وقتی با مادر شام میخوردیم، تلویزیون روشن بود و داشت سریال هزاردستان رو نشون میداد. مادر با دقت سریال رو نگاه میکرد. وقتی شعبون بیمخ سر رئیس نظمیهچی ها رو بُرید و گذاشت روی پیشخون سلمونی، مادر سفره رو جمع میکرد و حواسش نبود.
حجم
۳۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۳ صفحه
حجم
۳۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۳ صفحه
نظرات کاربران
کافیه همین بخش کوچکی از کتاب که زیر توضیحات طاقچه در مورد کتاب اومده رو بخونید... کاملا مشخصه کار یک نویسنده نیست.
انسجام نداشت و دچار پرش بود. موضوعِ داستان ها و ایده های نوشتن خیلی ناب هستند در عین حال به نظر نویسنده نتوانسته آنطور که باید حق مطلب را ادا کند و احساسات نهفته در داستان ها را به خواننده
🤩🤩♥️♥️♥️