کتاب مسیرت را پیدا کن
معرفی کتاب مسیرت را پیدا کن
کتاب مسیرت را پیدا کن نوشتهٔ کارلی فیورینا با ترجمهٔ بهراد جاود در انتشارات نسل نواندیش منتشر شده است.
درباره کتاب مسیرت را پیدا کن
مهم نیست الان کجای زندگی خود هستید و مهم نیست که تا حالا کجا بودید؛ شما هنوز آنچه میتوانید باشید نیستید. زندگی میتواند تغییر کند. شرایط تغییر میکنند. شما میتوانید درک تازهای بیابید. شما میتوانید تغییر کنید. شما میتوانید رشد کنید و درحالیکه در حال کشف موقعیتهای درون و پیش روی خود هستید، با ثباتی در زندگی خود مواجه شوید که قبلاً هرگز با آن آشنا نشده بودید.
کتاب مسیرت را پیدا کن شما را راهنمایی میکند تا به چیزی که میخواهید برسید. نویسنده در این کتاب همراه شما است تا مسیر زندگی شما را تغییر دهد؛ همانطورکه این کتاب را میخوانید، احساس میکنید که همهچیز را متوجه شدهاید، انگار که کارلی فیورینا مستقیماً با خود شما صحبت میکند. احساس میکنید که او هم با شما آنجا بوده و میداند که شما با چه مشکلی مواجهاید. او نهتنها به شما راه برونرفت از شرایط نامناسب را نشان میدهد، بلکه مسیری را به سوی آیندهٔ دلخواهتان پیش پای شما میگذارد؛ آیندهای که همیشه میخواستید به آن برسید اما نمیدانستید چطور.
خواندن کتاب مسیرت را پیدا کن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای موفقیت پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مسیرت را پیدا کن
«با وجود هزاران اتفاقی که از می ۲۰۱۵ تا فوریه ۲۰۱۶ برای من رخ داد، مهمترین اتفاقی که این ده ماه را برای من تداعی میکند، نامزدشدنم برای ریاست جمهوری ایالات متحده است. من با تمام وجودم بر دلایلم برای ورود به این عرصه اعتقاد دارم - اینکه شهروندان، و نه حکومتها، بهترین توانایی برای تأثیرگذاری ماندگار را دارند؛ اینکه اگر قدرت برای مدت طولانی در دست گروه محدودی قرار بگیرد، درنهایت به فساد منتهی میشود؛ و اینکه کشور ما، درست مثل تکتک شهروندانش پتانسیلی در درون خود دارد که هنوز کشف نشده است. اما بعد از مشاهده نتایج ناامیدکننده در نیوهمپشایِر متوجه شدم که کمپین من برای ریاستجمهوری باید متوقف شود.
آن شب، من و گروهم در سکوتی معنادار به ویرجینیا برگشتیم؛ سکوتی پر از خستگی به خاطر تلاشهای چندین ماهه. تقریباً کمی بعد از ساعت یک صبح هواپیمای ما در ویرجینیا فرود آمد و بعد از آن هر کدام راه خودمان را رفتیم. نه ساعت بعد، من به سه تن از اعضای گروهم پیامک دادم و آنها را به خانهام دعوت کردم تا در کنار هم این تجربه را مورد بررسی قرار دهیم. مثل همیشه صبح روز بعد خیلی زود از خواب بیدار شدم و برنامه معمول صبحگاهی خودم را از سر گرفتم.
وقتی مدیر کمپینم، فِرانک سَدلِر۱۴، از راه رسید، من در را باز کردم و مشتاقانه از او استقبال به عمل آوردم و گفتم «خب، به نظرم باید این موضوع را فراموش کنیم، زخم زبان زدن هیچ فایدهای ندارد...»
چند ماه بعد فِرانک در این مورد با یکی از دوستان مشترکمان صحبت کرد، و من از نوع نگرش او نسبت به این موضوع شگفتزده شدم. او گفته بود «من بعد از آن همه کار و تلاش و ازدستدادن همه چیز در طول یک شب، کاملاً خسته و ویران بودم، اما کارلی حالش کاملاً خوب بود.»
او در ادامه گفته بود «وقتی آن شب به خانه برگشتم، کاملاً در هم شکسته بودم، و برای اینکه شرایط را برای خودم بدتر بکنم، به خاطر اینکه مجبور بودم فردای همان شب به کارلی بگویم مجبوریم کمپین تبلیغاتی را به پایان برسانیم، داشتم خودم را سرزنش میکردم. از خودم میپرسیدم چطور باید برای گفتن این خبر زمینهچینی کنم؟ و از آن مهمتر، واکنش او چه خواهد بود؟»»
حجم
۲۳۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۳۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه