دانلود و خرید کتاب بالماسکه در وایت هارت پوریا عبدی
تصویر جلد کتاب بالماسکه در وایت هارت

کتاب بالماسکه در وایت هارت

نویسنده:پوریا عبدی
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بالماسکه در وایت هارت

کتاب الکترونیکی «بالماسکه در وایت هارت» نوشتهٔ پوریا عبدی با ویراستاری مهدی سجودی مقدم در انتشارات مهراندیش چاپ شده است.

درباره کتاب بالماسکه در وایت هارت

موقعیت جغرافیایی و زمانی نمایش مربوط به سپتامبر ۱۶۵۱ است. اجتماعی از کله‌گردها که یک هفته بعد از جنگ در مسافرخانهٔ وایت‌هارت ترتیب داده شده است و گفت‌وگوهای آن‌ها، موضوع نمایش را شکل می‌دهند. تاریخچهٔ این جنگ از وقتی آغاز می‌شود که شاه چارلز اول در وایت هارت و در تاریخ سی‌ام ژانویه ۱۶۴۹ میلادی، توسط مخالفان نظام سلطنتی اعدام شد. پسر او ۲ سال پس از مرگ پدر یعنی سال ۱۶۵۱ به اسکاتلند رفت و در اسکونِ اسکاتلند با عنوان شاه «چارلز دوم» تاج‌گذاری نمود. چارلز دوم در همان سال به خون‌خواهی پدرش در انگلستان و اسکاتلند قیام کرد، اما ازآنجاکه نیروهای تحت فرمان او از انسجام لازم برخوردار نبودند، در سوم سپتامبر ۱۶۵۱ میلادی از جمهوری‌خواهانِ ملقب به «کله‌گردها» شکست خورد و اُلیور کرامْوِل سردار یا رئیس‌جمهور انگلستان شد. حالا یک هفته پس از جنگ، در مسافرخانهٔ وایت هارت کله‌گردهایی که از ناحیهٔ وُرسِستِر محل آخرین جنگ از جنگ‌های داخلی انگلستان بازگشته‌اند، اجتماعی ترتیب داده‌اند. افراد حاضر در این اجتماع همچون کسانی که در یک بالماسکه شرکت کرده‌اند، نقابی نامرئی بر چهره زده‌اند و خود را به‌گونه‌ای معرفی می‌نمایند که در دورترین فاصله از خود شناخته شوند. آن‌ها سعی می‌کنند همه‌چیز را انکار کنند و شخصی دیگر باشند. مشخصات شخصیت‌های نمایش بالماسکه در وایت هارت عبارت‌اند از:

والتر هِربرت (با قدِ بلند و کلهٔ کچل، صورت اصلاح‌شده و شکم گنده) جان مورتُن (با قد متوسط، موی بسیار کوتاه، ریش بلند و عینک)

ریچارد (مسافرخانه‌دار با خطوط دستِ نمایان و پرشِ چشم بخصوص)

گروهبان بارکلی (با سبیل از بناگوش دررفته، چشم سیاه و گونهٔ تورفته)

کتاب بالماسکه در وایت هارت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به هنر نمایش و خواندن نمایشنامه پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب بالماسکه در وایت هارت

«مورتُن: هر کی یه عقیده‌ای داره آقا.

هربرت: عقیده؟!

مورتُن: چارلز یه شاهزادهٔ بانشاط و بزرگوار بود ...

هربرت: بزرگوار؟

مورتُن: اگه زنده باشه، دمار از روزگار کله‌گردها درمی‌آره.

هربرت: حواست به حرف زدنت باشه آقا ...

مورتُن: فقط کافیه تا شمشیر دست بگیره!

هربرت: به این می‌گن خیانت!

ریچارد: آقایون ...

هربرت: (خود را به مرکز صحنه می‌رساند.) شمشیر!

ریچارد: آقای والتر!

مورتُن: چرا به‌جای اینکه خونم رو بریزین، پیشنهاد شرط‌بندی پونصد تایی رو نمی‌کنین؟

هربرت: پونصد تا؟

مورتُن: حاضرم باهاتون شرط‌بندی کنم.

هربرت: گفتم که ...

مورتُن: من آدم پول‌داری نیستم و یه شرط پونصد تایی خیلی بیشتر از شمشیرتون روی من تأثیر داره.

(مکث کوتاه.)

هربرت: واقعاً؟ (حالا رودرروی هم ایستاده‌اند.) خیلی خوب، پونصد تا رو قبول ندارم، من پیشنهاد شرط‌بندی روی پنج هزار تا بهتون می‌دم. باهاتون شرط می‌بندم که اون مُرده.

ریچارد: جناب والتر، خواهش می‌کنم.

هربرت: تو دخالت نکن ریچارد! (به‌طرف مورتُن برمی‌گردد.) شنیدین، آقا؟ سر پنج هزار تا باهاتون شرط می‌بندم که شاهزاده مُرده.

مورتُن: شنیدم قربان! (مکث.) فقط یه مسئلهٔ کوچیک وجود داره. این شرط‌بندی چه جوری باید اجرا بشه؟

هربرت: اگه بعد از دو هفته معلوم نشه که شاهزاده چارلز استوارت زنده‌ست، مشخص می‌شه که عمرش رو داده به من و شما.

مورتُن: اگه بعد از دو هفته معلوم نشه که شاهزاده چارلز استوارت زنده‌ست، مشخص می‌شه که مُرده.

هربرت: روشنه؟

مورتُن: کاملاً روشن.

هربرت: حالا شرط‌بندی کنیم؟

(مکث کوتاه.)

مورتُن:: بله.

(مکث. آن‌ها رودرروی هم قرار می‌گیرند.)

هربرت: اسم من والتر هربرته. ساکن شِوِرلی مانور۱۰، دیوایزِز۱۱. باید فردا برگردم اونجا.

مورتُن: جان مورتُن هستم. صاحب یه قمارخونه توی های هالبورنِ۱۲ لندن. در خدمت شما هستم.

هربرت: ریچارد، تو شاهد این شرط‌بندی هستی.

ریچارد: ولی آقایون خواهش می‌کنم ...

مورتُن: لطفاً خواهش نکن ... هرکس توی زندگی‌ش بالاخره یه روز شرط‌بندی می‌کنه و زندگی‌ش رو تغییر می‌ده ... یکی بالا می‌ره و یکی پایین می‌آد ... امروز، روز شانس منه ... تو شاهد این شرط‌بندی بودی و وقتی از شاهزاده خبری بیاد، پنج هزار تا مال من می‌شه ...

هربرت: خبری جز خبر مرگ اون نخواهی شنید.

مورتُن: خواهیم دید.

ریچارد: جناب والتر نمی‌خواهید به اتاقتون راهنمایی‌تون کنم؟ شاید بد نباشه کمی بخوابید!

هربرت: خواب؟! شوخی‌ت گرفته؟ بااین‌همه سروصدا؟

ریچارد: صدا کمی کمتر شده جناب. اون بالا می‌شه راحت خوابید.

هربرت: کمتر شاید، اما قطع نشده!

مورتُن: انگار شما اختلال خواب دارید آقا.

هربرت: متوجه نشدم!

مورتُن: عرض کردم شما اختلال خواب دارید!

هربرت: اصلاً چنین چیزی حقیقت نداره ... چطور به خودتون اجازه می‌دید راجع به خوابِ من نظر بدید؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۳۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۷۶,۰۰۰
تومان