کتاب زاپاس عشق
معرفی کتاب زاپاس عشق
کتاب زاپاس عشق نوشتهٔ سادنیک چم و ترجمهٔ رایموند میساقیان است. انتشارات نظری این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی چند داستان و فیلمنامه است.
درباره کتاب زاپاس عشق
نویسنده در کتاب زاپاس عشق کوشیده تا در قالب داستان و فیلمنامه، نقش عواطف مختلف را به نمایش بگذارد؛ عواطفی مانند خشم، کینه، همدلی، همراهی و... و در این میان تنها احساسی که میدانداری میکند و همۀ عواطف را کنار میزند و حتی بر همدلی و همراهی پیشی میگیرد «عشق» است.
در یکی از داستانهای این کتاب با عنوان «ماهی طلایی عاشق» قصهای عاشقانه را میخوانیم. در این داستانْ مقالۀ یک مجله، پیامی است که عاشق برای معشوق میفرستد. عاشق نه آن مرد همیشگی که زن است و معشوق نه زن همیشگی که مرد است؛ به عبارت روشنتر، عاشق، دختری است که در یک کلاس خصوصی زبان تدریس میکند و معشوق مدیر آن کلاس است و در این میانه «رسانه» یک پیامرسان است و خانم معلم پیام خود را به آقای مدیر از طریق مجلهای میرساند که مدیرْ مشترک آن مجله است. در پی ابراز عشق، مدیر جوان مادر خویش را به خواستگاری میفرستد که خود قصۀ شیرینی دارد.
خواندن کتاب زاپاس عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان و فیلمنامه پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب زاپاس عشق
«صبح روز بعد، شهاب دیرتر از همیشه از خواب بیدار شده، لحظهیی با خود فکر میکند و تصمیم میگیرد دخترش را از زن همسایه بگیرد و با تردید قدم برمیدارد تا اینکه بالاخره از اتاق خارج میشود و به طبقه پایین میرود. خانم مددی را میبیند که نوزاد او را در آغوش گرفته و به طرف او میآید. خانم مددی میگوید.
خانم مددی: آقای شهاب، اینم دختر نازنین شما، تو رو خدا سعی کنید جای خالی مادرش را پر کنید. گناه داره طفل معصوم.
شهاب: راستش را بخواهید آمده بودم که از زحمات شما تشکر کنم.
آنگاه بچه را از خانم مددی گرفته و به اتاقش میبرد و روی تخت میگذارد و به چشمان سیاهش خیره میشود و با خود میگوید:
شهاب: تو چهقدر شبیه مادرت هستی! نگاه مهربون و جذاب اونو داری ولی تو الان احتیاج به یک اسم داری، اونم اسم قشنگ مثل خودت.
شهاب از بابت پیدا کردن یک اسم قشنگ در فکر است که ناگهان میگوید:
شهاب: یافتم، شقایق! بله شقایق اسم خوبیه. گل شقایق در عین زیبایی، ساکت و مظلومه و گل مورد علاقۀ من و مادرته. دخترم امیدوارم که در آینده از این اسم خوشت بیاد.
شهاب در افکارش غرق است که ناگهان صدای در او را از این حالت خارج میکند، برخاسته در را باز میکند.
خانم مددی: ببخشید آقا شهاب، وقت شیر خوردنشه، در ضمن من با همسرم صحبت کردم که اگر شما مایل باشین میتونین هر وقت که سر کار رفتنید دخترتون رو پیش من بگذارین، اینم مثل بچۀ خودمه، طفل معصوم گناه داره. اینطور شما هم اذیت نمیشید.
شهاب: از لطف شما و همسرتون متشکرم، ولی ببخشید من نتونستم پول اجارۀ این ماه رو آماده کنم، از ماه آینده چقدر به اجاره اضافه میکنید.
خانم مددی: فعلاً قصد اضافه کردن رو نداریم.
شهاب: پس من هر وقت سر کار رفتم، شقایق رو پیش شما میزارم.
خانم مددی: خوب است، برایش یک اسم انتخاب کردین؟
ـ بله، شقایق!»
حجم
۱۲۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۳۵ صفحه
حجم
۱۲۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۳۵ صفحه