دانلود و خرید کتاب طوفان آمد و ما را با خود برد فردین آریش
تصویر جلد کتاب طوفان آمد و ما را با خود برد

کتاب طوفان آمد و ما را با خود برد

نویسنده:فردین آریش
ویراستار:مژگان علیزاده
امتیاز:
۴.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب طوفان آمد و ما را با خود برد

کتاب طوفان آمد و ما را با خود برد نوشتهٔ فردین آریش است و با ویرایش مژگان علیزاده در انتشارات سوره مهر منتشر شده است. 

درباره کتاب طوفان آمد و ما را با خود برد

کتاب طوفان آمد و ما را با خود برد ۲۰ روایت از ۲۰ اقدام جهادی در دوران کرونا است. نویسنده در مقدمهٔ کتاب می‌گوید کتابش روایت مردان و زنان خودجوش این مرزوبوم است که با وجود همهٔ تفاوت‌ها در یک چیز مشترک‌اند و آن دردمندی و عمل‌گرابودن است. آن‌ها به هر نحوی به کمک هم‌نوعان و هم‌وطنانشان شتافته‌اند.

این کتاب نتیجهٔ گفت‌وگو با ۹۰ نفر جهادگر طی ۶ ماه است که نتیجهٔ آن ۴۲۰۰ دقیقه گفت‌وگوی ضبط‌شده است. نویسنده در این کتاب نشان می‌دهد مردم ایران در زمان رویارویی با پاندمی کووید ۱۹ چطور برای هم‌وطنانشان فداکاری کردند. 

خواندن کتاب طوفان آمد و ما را با خود برد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به روایت‌های واقعی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب طوفان آمد و ما را با خود برد

«اواخر اسفند بود. یک شب داشتم اینستاگرام را چک می‌کردم، استوری یکی از بچه‌ها را دیدم که نوشته بود: «به چند نفر برای کار در بیمارستان نیازمندیم. در بخش‌های مختلف. برای ضدعفونی، برای کمک‌پرستار.»

شب به او پیام دادم.

ـ چطوریه؟!

شمارهٔ کسی را داد و گفت: «به این پیام بده، واسه‌ت اوکی می‌کنه.» تصمیم گرفتم بروم. به خانواده هم نگفتم. خانهٔ ما میدان امام حسین است، سمت دروازه‌شمیران. بیمارستان کجا بود؟ فلاح؛ دور. هوا هم سرد بود.

صبح با موتور رفتم بیمارستان. باد می‌خورد توی صورتم. یخ زدم. می‌لرزیدم. رسیدم بیمارستان، تا یک ربع خشک خشک بودم. مسئول خدمات آنجا، آقای زارعی، گفت: «برای ضدعفونی بیمارستان به کمکتون نیاز داریم. خدا خیرتون بده که اومدید.» و از همان روز شروع کردم. روزی دو بار کل بیمارستان را ضدعفونی می‌کردیم. روز اول فقط یک گان داشتیم و یک ماسک؛ از این ساده‌ها. می‌رفتیم داخل بخش‌ها. بعضی از پرستارها و مسئول بخش‌ها می‌گفتند: «چرا این‌قدر بی‌هوا؟!»

دلشان می‌سوخت برایمان. یکی کلاه می‌داد، یکی ماسک اِن ۹۵. گلریزان می‌کردند! به مرور پیشرفت کردیم؛ کم‌کم پک ماسک دادند و بعد از مدتی کلید دفتر را! من پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها هم می‌رفتم. اداری‌ها نمی‌آمدند. پنجشنبه‌ها زود می‌رفتند و جمعه‌ها هم نمی‌آمدند. برای همین، خودم می‌رفتم دفتر و وسایلم را برمی‌داشتم.

روزی دو بار کل بیمارستان را ضدعفونی می‌کردیم؛ یک بار صبح، یک بار بعد از ناهار. بعضی روزها دو نفر بودیم، بعضی روزها سه نفر. از اول فروردین تا اواسطش تنها بودم. بیست روز فقط خودم بودم. عید را هم تنها بودم. اگر دو نفر بودیم، کارمان یک ساعت و نیم زمان می‌برد و یک‌نفره دو ساعت و نیم تا سه ساعت. کل بیمارستان یعنی آزمایشگاه و آی‌سی‌یو و سی‌سی‌یو و دو سه تا بخش، به اضافهٔ داروخانه و راهروها. همه جا هم می‌رفتیم؛ آی‌سی‌یو، سی‌سی‌یو. بالای سر مریض‌ها. برایمان عادی شده بود. با بعضی از مریض‌های کرونایی دست می‌دادیم حتی!

اوایل دو سه نفر بودند که کنایه می‌زدند، می‌گفتند: «بهتون قول استخدام توی بیمارستان رو داده‌ن؟ حالا چقدر پول می‌دن؟ مأموریتی اومده‌ید یا اجبارتون کرده‌ن؟» جواب نمی‌دادیم. فقط کار می‌کردیم. بعدتر یک نفر گفت: «کم‌کم داره نظرم دربارهٔ شما جهادیا عوض می‌شه. دارم باهاتون حال می‌کنم.»»

کتاب جان
۱۴۰۱/۰۸/۰۱

کتاب جالبی است از داشتن چنین هموطنانی احساس غرور میکنم

مبین جهانگیری
۱۴۰۱/۰۹/۰۶

بسیار زیبا و خوب

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

حجم

۱۱۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰
۵۰%
تومان