کتاب یک زمستان با کولبرها
معرفی کتاب یک زمستان با کولبرها
کتاب یک زمستان با کولبرها نوشتهٔ صادق امامی است و انتشارات سورهٔ مهر آن را منتشر کرده است.
دربارهٔ کتاب یک زمستان با کولبرها
صادق امامی متولد سال ۱۳۶۵، نویسنده و روزنامهنگاری است که دیماه ۱۳۹۸ به مریوان سفر میکند تا از فاجعهٔ مرگ دو نوجوان کولبر گزارشی تهیه کند و این گزارش سبب میشود تا بهدنبال جزئیات بیشتری از زندگی کولبران باشد. گزارش اولیهٔ این کتاب با عنوان ۱۳ کیلومتر با کولبرها برندهٔ جایزهٔ داستان واقعی سوئیس شد. این کتاب روایت دو سفر نویسنده به مرزهای غرب و شمالغرب ایران است.
این کتاب در ۱۲ فصل تألیف شده است که عبارتاند از:
۱. مقدمه
۲. نقطهٔ آغاز
۳. به یاد آزاد، به یاد فرهاد
۴. سفر دوم به مرز؛ گردنهٔ گرازگیر
۵. سردشت کولبر نداشت
۶. بلای باندهای قاچاق
۷. درد بیدرمان درمانآباد
۸. دو شهادت برای وطن
۹. گرفتار در کولاک
۱۰. از کولبری تا حزب دموکرات
۱۱. جوانمرد مردمی هستند مردم این خانه
۱۲. قتلگاهی در ارتفاع سههزارمتری
در انتهای کتاب نیز مجموعهای از تصاویر کولبران تهیه شده است و به حافظهٔ تصویری و درک مخاطب از زندگی کولبران کمک میکند و حس آن را ملموستر میسازد.
خواندن کتاب یک زمستان با کولبرها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به تجربهٔ زیستهٔ کولبران در مناطق کردنشین ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب یک زمستان با کولبرها
«به هر زحمتی هست از ارومیه خودمان را به سقز میرسانیم. در سقز، آسانترین راه رسیدن به مریوان، تاکسیهای بین شهری است. حوالی ساعت ۲ بعدازظهر سوار تاکسی میشویم. راننده بین راه در روستایی به نام قمچیان کنار یک رستوان توقف میکند تا ناهار بخورد و ما هم نماز بخوانیم. از تاکسی که پیاده میشوم، روبهرویم سه مرد را میبینم که از یک انبار پنجاهمتری، کالایی را بار یک تویوتا میکنند. مطمئنم که این انبار موقت کالاهایی است که از مرز آمده تا در وقت مناسب به مقصد مشخص ارسال شوند.
نماز را به کیفیت سابق، ولی این بار با سنگ میخوانیم. از مسجد روستا خارج میشویم. آن سه مرد همچنان مشغول کار هستند. کمی بعد راننده از رستوران میآید و راه میافتیم. ساعت ۴:۳۰ عصر به شهر مریوان میرسیم. آنقدر گرسنهایم که پیش از فکر کردن به هر چیزی، به مغازهای کوچک دور میدان سرباز مریوان میرویم تا یک املت و دوغ بزنیم. بعد از خوردن ناهار، به کاک عابد ــ که در سفر قبلی حسابی به او زحمت داده بودم ــ زنگ میزنم تا آدرس یک هتل ارزانقیمت را به ما بدهد. به جای آدرس دادن، میخواهد به خانهاش، برویم تا از آنجا با هم دنبال هتل برویم.
از میدان سرباز تا چهارراه شبرنگ، کمتر از ده دقیقه پیادهروی است. به سر کوچهشان که میرسیم، به موبایلش زنگ میزنم. خانهٔ کاک عابد، کمی بالاتر از چهارراه در انتهای یک کوچه است. در خانه که باز میشود، بهراحتی خیابان اصلی قابل دیدن است. از همان ته کوچه، صدایمان میزند که به سمت خانهاش برویم، ولی خودش سریعتر میآید و بعد از روبوسی و احوالپرسی، با همان ترکیب فارسی و کردی که وحید متوجه آن نمیشود، ولی برای من دیگر قابل فهم است، اصرار میکند به خانهاش برویم. از او اصرار و از ما انکار، اما مقاومت ما در برابر اصرارهای او شکسته میشود. با هزار آیه و قسم ما را به خانهاش میبرد. خانهای که کاک عابد در آن زندگی میکند، از همان خانههایی است که بساز بفروشها «کلنگی» میخوانندش اما به خلاف سازههای نوساز، پر از حس زندگی است. حیاط خانه که کمی پایینتر از کف خیابان است، تنها جای پارک یک پراید را دارد. پلههای ورودی به خانه از کنار دستشویی آغاز میشود. کفشهایمان را درمیآوریم و «یا الله» گویان وارد خانه میشویم»
حجم
۸۲۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۲۰ صفحه
حجم
۸۲۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۲۰ صفحه