دانلود و خرید کتاب داستان های کلوان علیرضا رضاپور
تصویر جلد کتاب داستان های کلوان

کتاب داستان های کلوان

معرفی کتاب داستان های کلوان

کتاب داستان های کلوان نوشتهٔ علیرضا رضاپور است که انتشارات به‌نگار آن را منتشر کرده است. این کتاب مجموعه‌ای از داستان است.

دربارهٔ کتاب داستان های کلوان

کتاب حاضر، مجموعه‌ای از داستان‌های فارسی است که با زبانی ساده و روان نوشته شده‌اند. «مادر کلوان»، «کتاب‌های کلوان»، «پسر کلوان»، «عاشق کلوان»، «گنج کلوان»، «عروس کلوان»، «ترانه کلوان» و «جن کلوان» عنوان‌های داستان‌های این کتاب هستند.

خواندن کتاب داستان های کلوان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به علاقه‌مندان به داستان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب داستان‌های کلوان

«از سالن که میگذرم، روبات شمارهٔ بیست با سرعت از کنارم رد می‌شود. باز هم اُپراتورها سرعت روبات شمارۀ بیست را بالا بردند! ِ ورودی ساختمان اداری، روبات شمارهٔ هجده مثل می‌رسم رو به روی در لاک‌پشت در خطش حرکت می‌کند. می‌ایستم. اگر از جلوی روبات رد شوم، ِسنسورش فعال می‌شود و آلارم می‌دهد؛ آن‌وقت بوق می‌پیچید در سالن و اُپراتور حتما داد می‌زند:«چی کار داری می‌کنی، آچار هیژده؟« با شنیدن کلمهٔ هجده موی تنم سیخ می‌شود و قرص‌های دده‌ جلوی چشم‌هایم می‌آید. یکهو دستم را می‌گذارم روی جیبم و فکر می‌کنم همین حالست که قرص‌ها از سوراخ جیبم بیفتند داخل رودخانهٔ ُ کلوان.

هروقت رودخانهٔ کلوان یادم می‌آید حرف آن روز «بگیر ببر خانه. چندروز دنبالشان گشتم، داروخانه‌های شفت و فومن نداشتند، ببه‌ با صدای آب درهم می‌پیچد؛ قرص‌های رفتم رشت.» حرف‌های آن روز سفید و ِگرد را مثل سنگریزه‌های کف رودخانه مجسم می‌کنم. فقط شهر به داروخانه نیاز دارد؟ در روستا کسی مریض نمی‌شود؟ کلوان ِ دکان به خانه، ماهی‌ها را از روی پل نباید داروخانه داشته باشد؟... چرا در راه تماشا ‌کردم؟ چرا مواظب جیبم نبودم؟ از تماشای ماهی‌ها کیف می‌کردم و نمی‌دانستم ماهی‌ها به قرص‌های دده‌ تُک می‌زنند.

بعد از مرگ دده‌ درس را ول کردم و آمدم رشت. تحمل غروب‌ پنجشنبهها را ندارم. کوچۀ خلوت، پیرزنهای خمیدهای که یک دستشان به عصاست، دست دیگرشان به بقچه. ددهام وقتی زنده بود، از کلوان می‌آمد سری به من میزد. ِ غروب پنجشنبهای خوابیده بودم. دیدم پیرزنی از ابتدا‌ی کوچه لنگان‌لنگان، عصا‌ به دست، بقچه به بغل ‌طرفم می‌آید. شبیه دده بود. گفت: »سالارجان، آفتاب دارد غروب می‌کند، وقت خوردن قرص‌هایم شده.« لیوان را برداشتم تا از جوی کنار خانه‌مان آب بردارم. قرص را که کف دستش گذاشت، از دستش افتاد، روی زمین قل خورد. دده دنبالش رفت. آنقدر دور شد تا خودش اندازهٔ یک قرص شد. 

مدیر می‌گوید: «بشین.»

برگهٔ تعمیرات را روی میز میگذارم. حتما مثل همیشه می‌گوید ِ پرسنل سخت‌کوش و زحمت‌کش... .

می‌گوید: «سیگار می‌کشی؟ خجالت نکش.»

سیگاری نیستم، ولی وقتی کلافه می‌شوم دوست دارم عقدهٔ کسانی را که«آچار هیژده» صدایم می‌زنند، با سیگار و سرگیجه‌اش فراموش کنم.

مدیر می‌گوید: «آقای کلوانی نمی‌دانم چه مشکلی داری؟ سعی کن مشکلاتت را با کسانی که قابل اعتمادند در میان بگذاری.»

شهری‌ها! رازم را به شما بگویم تا بیشتر از این رسوا بشوم؟ از این پس صدایم بکنید ددهُ‌کش؟

ِمدیر می‌گوید: «صداقت و رفتار  روستا‌یی با شهری ‌فرق دارد.» 

کسی موفق است که بتواند نقطه ‌ ضعف دیگری را پیدا بکند و داستانی درباره‌اش ببافد تا دیگران اولین کلمه را که شنیدند ریسه بروند.

مدیر می‌گوید: «گوش می‌کنی یا نه؟ مشکلاتت باعث شده تا به کارت لطمه‌ بخورد...»

مشکلاتم؟ ای کاش ببه‌ام به من اعتماد نمی‌کرد و قرص‌ها را نمی‌داد از دکان ببرم برای دده. مگر آدم به بچۀ کلاس چهار دوا دارو می‌دهد ببرد خانه؟

«...می‌دانم بچه‌ها اذیتت می‌کنند، برایت اسم گذاشتن. حتما نسبت به قضیه ِحساس شدهای که واکنش نشان میدهی...»

معلم ریاضی برگهٔ امتحان را داد دستم، نمره‌ را که دیدم، زدم زیر گریه. بچه‌ها زدند زیر خنده: «برای چی گریه می‌کنی؟ دفعۀ پیش کمتر گرفته بودی ناراحت نبودی.» از همان روز صدایم زدند: «هیژده!»

«... چرا با همکارها حرف نمی‌زنی که شوخی نکنند. در کار، چیزی کم نمی‌گذاری ولی برایت نگرانم... گوش می‌کنی؟»

لب‌هایم را باز می‌کنم و دندان‌هایم را نشانش می‌دهم، یعنی لبخند.

«... ایرادت این است که با افراد دیر ایاق می‌شوی. ایجاد رابطه با همکاران حسن کار است، رابطهٔ کاری.» »

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۲۵ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۲۵ صفحه

قیمت:
۱۸,۰۰۰
تومان