
کتاب روناس
معرفی کتاب روناس
کتاب روناس نوشتهٔ «مرجان رضوانی نژاد» را انتشارات یانا منتشر کرده است. «روناس» مجموعهای از داستانهای کوتاه فارسی معاصر است که به زندگی روزمره، روابط خانوادگی و دغدغههای اجتماعی پرداخته است. این اثر با روایتهایی متنوع تصویری از چالشها و امیدهای انسانهای امروز را پیش چشم گذاشته است. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب روناس
کتاب «روناس» (مجموعه داستان) مجموعهای از داستانهای کوتاه است که هرکدام از این داستانها به گوشهای از زندگی شخصیتهایی معمولی اما درگیر با مسائل پیچیدهٔ اجتماعی و خانوادگی پرداخته است. «مرجان رضوانینژاد» این کتاب را در دههٔ ۱۴۰۰ منتشر کرده است. فضای داستانها اغلب در بستر شهرهای کوچک و بزرگ ایران شکل گرفته است. مسائلی مانند بیکاری، مهاجرت، بیماری، روابط میان والدین و فرزندان و چالشهای زنان در جامعه درونمایهٔ اصلی روایتها را تشکیل داده است.
مرجان رضوانینژاد با انتخاب شخصیتهایی از طبقات مختلف اجتماعی تلاش کرده است تصویری چندلایه از جامعهٔ معاصر ایران ارائه دهد. هر داستان با زاویهدیدی متفاوت به تجربههای زیستهٔ شخصیتها نزدیک شده و گاه با لحنی تلخ و گاه با نگاهی واقعگرایانه روایت را پیش برده است. روناس در کنار پرداختن به مسائل فردی به پیوندهای خانوادگی و تأثیرات متقابل آنها بر سرنوشت شخصیتها نیز توجه کرده است. این مجموعه نمونهای از داستاننویسی معاصر فارسی است که به جای قهرمانسازی بر روایت زندگی عادی و بحرانهای روزمره تمرکز کرده است.
خلاصه کتاب روناس
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
در داستانهای «روناس» با شخصیتهایی روبهرو میشویم که هرکدام درگیر گرههایی از زندگی هستند، از پدری که بیکاری و فشار اقتصادی او را به مرز فروپاشی خانوادگی میرساند تا مادری که با فرزند معلولش درگیر است و از قضاوت اطرافیان و فرسودگی روحی رنج میبرد. روایتها اغلب با جزئیات زندگی روزمره آغاز میشوند؛ مصاحبههای کاری، خریدهای ساده، تولد فرزند یا حتی یک گفتوگوی خانوادگی، اما بهتدریج لایههای پنهانتر مشکلات آشکار میشوند؛ مثل ترس از آینده، احساس ناکامی یا تلاش برای حفظ عزتنفس در شرایط دشوار. در داستان «بهروز»، نوجوانی برای تأمین هزینههای درمان مادرش به جمعآوری ضایعات و حتی دزدی کشیده میشود و ناگهان واقعیتی تلخ خودش را نشان میدهد و سرنوشت نوجوان به شکل غیرمنتظرهای با گذشتهٔ خانوادهای دیگر گره میخورد. در داستان «شیما» مادر با احساس گناه و ناتوانی در مواجهه با فرزندش که نیازهای ویژه دارد دستوپنجه نرم میکند و فشارهای اجتماعی و خانوادگی او را به مرز فروپاشی میبرد. این مجموعه با روایتهایی کوتاه اما پرجزئیات تصویری از زندگی انسانهایی ارائه میدهد که در میان امید و ناامیدی، عشق و خشم و تلاش برای بقا روزگار میگذرانند. پایانبندی داستانها اغلب باز است و مخاطب را به تأمل دربارهٔ سرنوشت شخصیتها و معنای زندگیشان دعوت میکند.
چرا باید کتاب روناس را خواند؟
این مجموعه داستان با پرداختن به مسائل ملموس و روزمرهٔ جامعه فرصتی برای همدلی با شخصیتهایی فراهم میکند که هرکدام نمایندهٔ بخشی از واقعیت اجتماعیاند. روایتها بدون اغراق یا قهرمانسازی به تجربههای زیستهٔ افراد عادی میپردازند و خواننده را با دغدغهها، شکستها و امیدهای آنها همراه میکنند. مطالعهٔ «روناس» میتواند نگاه تازهای به پیچیدگیهای روابط خانوادگی، فشارهای اقتصادی و اجتماعی و تابآوری انسانها در شرایط دشوار ارائه دهد.
خواندن کتاب روناس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به داستان کوتاه فارسی، کسانی که دغدغهٔ مسائل اجتماعی و خانوادگی دارند و افرادی که بهدنبال روایتهایی واقعگرایانه از زندگی معاصر هستند، مناسب است؛ همچنین برای کسانی که با موضوعاتی مانند بیکاری، مهاجرت، بیماری یا چالشهای میان والدین و فرزندان درگیر هستند، میتواند همدلی و شناخت بیشتری فراهم کند.
بخشی از کتاب روناس
«دیدمش، به دیوار تکیه داده. صدای بوق را میشناسد و سوار میشود. (سلام، خوبی؟ خسته نباشی.) سلام! (چیه؟ کشتیهات غرق شدن؟!) در سکوت به بیرون نگاه میکند. به سمتش برمیگردم. با دستم روی پایش ضربهای میزنم و با لحن شوخی صدایم را دو رگه میکنم. «مشکلی نیست که دو تا مرد نتونن به هم بگن، درسته؟!» نگاهش را سمت من میگرداند. هوفی میکشد. «مشکل چی بابا؟!» زودتر بیا خسته شدم. همه رفتن، در مدرسه هم بسته شد.) سرم را با تاسف و لبخندی مسخره تکان میدهم. سه تکه کاغذ رنگی از جیب کیفش بیرون میکشد و با آب و تاب مشغول تعریف کردن میشود و دست آخر میگوید: «اینم جایزهش، بلیتهای باغ وحش ارم...» تیشرت پلنگ مغرور را همراه شلوارکش میپوشم. شهرزاد راحتتر است. زیر قابلمه را روشن میکنم. مقداری خیار خرد کردم. صدای بلز زدن شاهین میآید، دستم به لیوان کنار سینک میخورد. میافتد و هزار تکه میشود. تی زمینشور را میآورم. تکههای شکسته همه جا پخش شدهاند. تکهای در پایم فرو میرود. درش میآورم و با چسب جلوی خونریزی را میگیرم. با احتیاط خرده شیشهها را جمع میکنم. لپتاپم را باز میکنم. منتظر میمانم دسکتاپ بالا بیاید. به عکس رودخانهٔ خروشان خیره میشوم. رمز را میزنم. چند رزومهٔ دیگر تایپ میکنم و الان ارسال، تا شهرزاد از مدرسهاش برسد؛ چند ایمیل چک میکنم. دو تا قرار مصاحبه برای بعدازظهر امروز چهار تا هم فردا؛ پلنگم خسته و گرسنه است. صدای بلز زدن شاهین مدتی است قطع شده است. شهرزاد آمده بود. صدای حرفزدنش میآمد. شهرزاد و شاهین بعد ناهار به سمت ارم رفتند تا قبل از شش آنجا باشند. رودخانهٔ خروشان را بالا آوردم. این بار فایلهای شرکت را باز کردم. چند بررسی حساب همیشگی و ورودی و خروجیها. صدای زنگ موبایلم بلند شد. «سلام؛ بله مامانجان. چشم. نه خودم میآم، نه بابا نمیتونه، ترافیکه براش سخته. ببین رسیدم. آزمایشات برگهٔ قرصهات که روش نوشتم رو بردار باشه رسیدم.» دکتر گفت زانوهای مامان به عمل و دو ماه مراقبت احتیاج دارد. به چه کسی میتوانستم بگویم. شهرزاد صبحها میرفت مدرسه و ظهر میرسید. کارهای شاهین و خانه را داشت. به سمیه که با شوهرش رفته بودند شمال زندگی کنند تا از شلوغی و آلودگی دور باشند میگویم. خب دخترش است! حال و حوصلهی نق شنیدنش را ندارم. الان شروع میکند که دست تنها دوقلویهای نوپایش را دارد بزرگ میکند. سرم را بالا میگیرم. چشمهای غمگین مامان خیره به من مانده بود. دستهایش را میگیرم و از مطب خارج میشویم."
حجم
۸۵۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۵۸ صفحه
حجم
۸۵۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۵۸ صفحه