دانلود و خرید کتاب یکسال و چهل روز طیبه مزینانی
تصویر جلد کتاب یکسال و چهل روز

کتاب یکسال و چهل روز

معرفی کتاب یکسال و چهل روز

کتاب یکسال و چهل روز نوشتهٔ طیبه مزینانی است و به نشر آن را منتشر کرده است. این کتاب روایتی داستانی از زندگی شهید حمید یعقوبی (طلبه و دانشجوی دانشگاه علوم اسلامی رضوی) از مجموعهٔ مجاوران خورشید به نشر است.

دربارهٔ کتاب یکسال و چهل روز

حمید یعقوبی، در ۱۰ مرداد ۱۳۵۶ به دنیا آمد.

زمانی که ۹ساله بود، پدرش، محمدحسن یعقوبی، در تاریخ ۱۵ مهر ۱۳۶۵ به شهادت رسید اما پیکرش ۵ سال بعد در آرامستان شهدای تربت‌حیدریه به خاک سپرده شد.

حمید مقطع راهنمایی را در شهرستان تربت‌حیدریه به پایان رساند و پس از آن برای عمل به وصیت پدر برای تحصیل در حوزهٔ علمیه به مشهد مقدس مهاجرت کرد. او ۵ سال بعد، با قبولی در آزمون ورودی دانشگاه علوم اسلامی رضوی، برای تحصیل در رشتهٔ حقوق، وارد آن دانشگاه شد.

حمید پس از اخذ مدرک کارشناسی حقوق به استخدام وزارت اطلاعات درآمد و با گذراندن دوره‌های آموزشی، در آنجا مشغول به کار شد.

او در حالی که اولین مأموریت خود را در جادهٔ تربت‌جام انجام می‌داد دچار حادثه شد و در ۳ مرداد ۱۳۸۰ به مقام شهادت رسید.

کتاب یکسال و چهل روز در ۲۰ فصل نگاشته شده است که عبارت‌اند از:

بابای شهید

نشان پدر

دانشگاه رضوی

صدای زیبا

بیت رهبری

بازی‌های من و حمید

مرگ بر آمریکای جانانه

حرمت خون

تولد

الگو

حضور فعال

وعدهٔ حج

یادداشت‌های زیبا

قول دادیم

شهادت

قاطعیت

رؤیا

نخستین شنبه

عازم مشهد

کنار مزار پدر

در پایان کتاب هم آلبوم کوچکی از تصاویر شهید حمید یعقوبی اضافه شده است.

خواندن کتاب یکسال و چهل روز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به علاقه‌مندان به زندگی‌نامهٔ شهدا پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب یکسال و چهل روز

«حمید، اخلاقی داشت که تمام زندگی‌اش برای ما خاطره است. بچّه که بود، به دلیل علاقهٔ زیادی که به امام خمینی(ره) داشت، یک عکس بزرگ ایشان را از داخل روزنامه درآورده بودیم و روی یک کارتن ضخیم چسبانده بودیم و آن را با دقت زیاد، سر یک چوب بلند نصب کرده بودیم. حمید، هر جایی که بابا می‌رفت، دنبالش می‌رفت و آن شبه‌پلاکارد را هم با خودش می‌برد. بابا هم از این کار، خیلی خوشش می‌آمد و حسابی او را تشویق می‌کرد.

حمید، صدای زیبایی داشت که در میان بچّه‌های روستای ما یعنی روستای آباده، خاص بود. آن زمان، سرود «دیشب خواب بابامو دیدم» خیلی طرفدار داشت و خیلی‌ها سعی می‌کردند مانند تک‌خوان اصلی آن سرود، بخوانند. حمید این استعداد را داشت و صدایش بسیار شبیه آن فرد بود. به همین دلیل، در خیلی از مراسم‌ها، او همراه گروهشان می‌رفت و سرودخوانی می‌کرد.

آن زمان، مادرمان دست‌تنها بود و زندگی‌مان را به‌سختی و با آبروداری می‌چرخاند و ما هم یاد گرفته بودیم که مانند او آبرومندانه زندگی کنیم. از وقتی حمید برای تحصیل به حوزهٔ علمیهٔ مشهد رفته بود، گاهی اوقات، ما برای دیدنش به مشهد می‌رفتیم؛ یعنی با یک تیر، دو نشان می‌زدیم؛ هم او را می‌دیدیم، هم به زیارت آقا علی بن موسی‌الرضا (ع) می‌رفتیم.

هنوز اوّلین‌باری که برای دیدن او به حوزه‌شان رفتم، یادم است؛ یک خانهٔ بسیار قدیمی با چندین اتاق کوچک و یک حیاط کهنه. از صحن حیاط گذشتیم و در اتاقش را باز کردیم. همین که وارد حجره‌اش شدم و با یک اتاق کاملاً خالی مواجه شدم، جا خوردم. حتّی یک پشتی هم وجود نداشت که به دیوار تکیه بدهند و حمید بتواند کمی استراحت کند. رو کردم به شوهرم و گفتم: «حمید چطور می‌خواهد اینجا سر کند؟» شوهرم دلداری‌ام داد اما من ناخودآگاه به گریه افتادم. دو ماه تمام، هر وقت یادم می‌افتاد که حمید در چه وضعیّتی به تنهایی زندگی می‌کند، کلّی غصه می‌خوردم و تا می‌توانستم، گریه می‌کردم»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۱۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۲۱۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
۶,۰۰۰
۷۰%
تومان