کتاب از نفرین به جا مانده ایم
معرفی کتاب از نفرین به جا مانده ایم
کتاب از نفرین به جا ماندهایم نوشتهٔ مهسا صفری است و آزاد تیموری ویراستاری آن را بر عهده داشته است. انتشارات طلایه این اثر را منتشر کرده است. این کتاب در دستهبندی ژانر ترسناک قرار میگیرد.
دربارهٔ کتاب از نفرین به جا ماندهایم
این اثر یک رمان در ژانر ترسناک است که برای ردهٔ سنی نوجوانان و جوانان تألیف شده است. کتاب از نفرین به جا ماندهایم داستانی رازآلود است که خواننده را به خود جذب میکند.
«هرگاه سرمایی فراتر از سرمای زمستان به استخوانهایت چنگ کشید و هرگاه در سکوتی محض درختان دهان به ناله گشودند… بدان سایهای در تاریکی به تو نگاه میکند! به صداهای اطرافت گوش کن؛ بانگ قدمهای مرگ را میشنوی؟
احساس کن سوزش کف پاهایت را! هرگاه ردپاهای خونینت روی برفها نشست؛ منتظر مرگ باش!»
خواندن کتاب از نفرین به جا ماندهایم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ علاقهمندان به رمانهای ترسناک پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب از نفرین به جا ماندهایم
«ابراهیم کنار قبر نشسته و سعی دارد ثریا خانم را آرام کند، اما خودش هم گریه میکند و غرور بی معنی مردانگی را زیر پا گذاشته. همه حسین آقا را دوست داشتند و به قدری پاک طینت بود که ذرهای کینه از او در قلب کسی وجود ندارد. پدرم سر تاسش را با پارچهای پوشانده. خبر مرگ بهترین دوستش، خیلی شو کهاش کرد. اشک در چشمان آبی رنگش حلقه زده و اندکی به پشت میچرخد تا خودش را رها کند.
ساعتی بعد، از قبرستانی که حال حسین آقا نیز به جمعشان اضافه شده است، برمیگردیم به روستا فاتحه ای نیز برای مادربزرگم میخوانم تا بلکه روح این بزرگواران به آرامش برسد. هنوز جمعی از اقوام حسین آقا، از جمله میترا، در قبرستان برای همراهی ثریا خانم میمانند. درک میکنم که میترا، سخت مرگ عموی عزیزش را میپذیرد. روستا ساکت شدهاست؛ انگار رنگ باخته و همه افسردهاند. وقتی به نزدیکی خانه که نمای سنگی مدرنتری دارد میرسم، نگاهم قفل میکند به درب خانه ی همسایه، تبر بی صاحب شدهی آقا حسین، کنار هیزمها خفته و گویی او نیز عزاداری صاحبش را میکند. برای لحظهای او را در حالی که هیزمها را میشکند، در آنجا تصور میکنم. ریش بلند، ظاهرش را زیبا و میانسالی او را بیشتر به رخ میکشد. لبخندی میزند و بعد رویاهایم کم کم محو میشوند. او نیز همراه رویاهایم میرود؛ برای همیشه! همچنان خیره ماندهام به آن گوشه و در ذهنم رویاپردازی میکنم.
«نکن.... خواهش می کنم ازت»
تکان محکمی میخورم و رشتهی افکارم هزار تیکه میشود. وحشت زده اطرافم را نگاه میکنم، اما کسی را نمیبینم. این صدای چه کسی بود؟! چه کسی ناله و فغان سر داد و التماس میکرد؟!
ضربان قلبم اوج گرفته و همچنان باور نمیکنم که توهم زدهام، توهم؟! باد سرد، از میان سیم های خاردار میپیچد و سرمای سوزناکی، صورتم را لمس میکند. حس عجیبی دارم؛ گویی کسی در این نزدیکیهاست و من نمیبینمش!
- آبجی!
امیرعلی نفس زنان از جاده ی برفی بالا میدود. در حالی به من میرسد که مشغول بستن زیپ کاپشن زرد تنش است. فکر میکند اگر با این وضع او را ببینم، گیر میدهم، اما نمیداند چه در وجود نیمه سوختهام میگذرد و حوصله گیر دادن ندارم.
- هم؟
- تا چند ساعت دیگه تو قبرستان مراسم شروع میشه. خورشید که کامل غروب کنه، دوباره باید برگردیم. کریم آقا میخواد تو مراسم یک چیزی بگه سری به معنی باشد تکان میدهم و سریع سؤالم را میپرسم
- امیر علی، توی صدای جیغ زن نشنیدی؟ صدای گریه و نالهی زن؟ امیرعلی اخم میکند و با تکان سر، جواب منفی میدهد.
- نه. تمام این مدت این دور و برا بودم. هیچ نشنیدم. توهم زدی؟ بعد نمی ایستد و مسیر پایین رفتن از جاده را پیش رو می گیرد. دور شدنش را تماشا میکنم. شاید توهم زدهام، اما به قدری واقعی بود که گویی توهم نیست. چرا این قدر بزرگش میکنم؟!»
حجم
۱۶۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۹۵ صفحه
حجم
۱۶۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۹۵ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب عالی بود! روایت خیلی زیبا و مجذوبکنندهای داشت! شخصیتپردازی هم عالی بود و واقعا جا خوردم هر چه به آخرش نزدیک میشدم. این کتاب پر از هیجان و رازهای جالب و خفنه! حتما پیشنهاد میکنم بخونید! عالیه! خیلی
قشنگ بود پشیمون نیستم از خریدش
خیلی قشنگ بود. من که دوست داشتم.
عالی بود ❤
خیلی کتاب قشنگی بود 🥰 ممنون نویسنده عزیز 💖🥰🌷
داستان قشنگیه،تمامش نکرده ام،اما تابحال دوتا (به نظر خودم)داشت،اول اینکه شخصیت های داستان کردند وکردی صحبت می کنند ،پس چه احتیاج هست که نشان داده بشه با لهجه حرف میزنند،دوم اینکه ،،میگه سقف خانه باباخان چوبی است واین آنرااز بقیه
برای یه بار خوندن خوب بود انتظار یه کتاب ترسناک رو داشتم اما اونقدرها ترسناک نبود در کل جالب بود و گیرابی لازم رو برای دنبال کردن روند داستان داشت