کتاب خوشبختی
معرفی کتاب خوشبختی
کتاب الکترونیکی خوشبختی نوشتۀ توماس ولف و ترجمۀ گروه مترجمان و نرگس صفری است و انتشارات اوغوزخان آن را منتشر کرده است. کتاب خوشبختی، مجموعه داستانهای کوتاهی است از نویسندۀ مشهور و فقید آمریکایی توماس ولف.
درباره کتاب خوشبختی
داستان کوتاه مثل دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی باز میشود و خواننده میتواند برای مدت کوتاهی از این دریچه به اتفاقهایی که رخ میدهند نگاه کند. داستان کوتاه شبیه یک تصویر است. یک عکس. لحظه کوتاهی از زندگی یک شخصیت یا خلق یک حادثه.
ادگار الن پو، اولین داستان کوتاهنویس در تاریخ داستاننویسی، میگوید: "داستان کوتاه روایتی است که بتوان آن را در یک نشست (بین نیم ساعت تا دو ساعت) خواند. همه جزئیات آن باید پیرامون یک موضوع باشد و یک اثر را القا کند. یک اثرِ واحد را."
داستانهای کوتاه یا در نشریهها و مجلات چاپ میشوند و یا بهصورت مجموعهای از چند داستان در یک کتاب منتشر میشوند. داستانهایی که در یک کتاب کنار هم قرار گرفتهاند میتوانند از یک نویسنده باشند یا از نویسندههای مختلف. اگر به دنبال خواندن داستانهای جذاب و بهیادماندنی هستید؛ اما حوصله یا وقت کافی برای یک رمان کامل را ندارید، مجموعه داستانهای کوتاه، بهترین راهحل برای شما هستند؛ داستانهایی که لذت مطالعه را در زمانی بسیار کوتاه به مخاطبین میچشانند. داستان کوتاه مشغلههای زندگی را دور میزند و به مخاطب این فرصت را میدهد که از ادبیات و جهانِ تخیل و خلاقیت دور نماند. کتاب خوشبختی، شامل ۱۰داستان کوتاه از توماس ولف میشود که توسط ۱۰مترجم جوان ترجمه شدهاند.
خواندن کتاب خوشبختی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به خواندن داستانهای کوتاه مناسب است.
درباره توماس ولف
توماس ولف (۳اکتبر ۱۹۰۰ – ۱۵ سپتامبر ۱۹۳۸) یک نویسنده اهل ایالات متحده آمریکا بود. ولف برای نوشتن رمان «فرشته، بهسوی خانه نظر کن!» معروف است. ولف چهار رمان طولانی و همچنین داستانهای کوتاه، آثار نمایشی و رمانهای زیادی نوشت. وی به دلیل آمیختن نثر بسیار اصیل، شاعرانه، راپسودیک و امپرسیونیست با نگارش زندگینامه مشهور است. کتابهای وی که از دهه ۱۹۲۰ تا دهه ۴۰ میلادی تألیف و منتشر شدهاند، به وضوح فرهنگ آمریکایی و آداب و رسوم آن دوره را منعکس میکند.
بخشی از کتاب خوشبختی
«پدر و دختر مشغول انجام این بازی آیینی بودند که زن همسایه با پسر پنجسالهاش، بیلی، وارد شد. زن گفت: «سلام آقای استیورز. عیبی نداره بیلی رو براي یک ساعت پیش شما بذارم تا خریدهام رو انجام بدم؟» پدر گفت: «البته که نه!» و با شوخی موهای بیلی را به همریخت و ادامه داد: «بیلی! حالت چطوره پسر؟!» او اما از ته دل راضی به این کار نبود. این تنها بعد از ظهری بود که در هفته با دخترش داشت و از مزاحمت پیشآمده رنجیده بود. از آن گذشته، او باور داشت که بیلی در آینده از آن دسته مردها خواهد شد که بسیار مایۀ ناراحتی او هستند. او یک پسرهیکلی خوشقیافه بود که نسبت به سنش بزرگتر به نظر میرسید؛ هیچ چیزش به یک بچه شباهت نداشت؛ یک برونگرای بدجنس، خودخواه و بیملاحظه بود. آقای استیورز با خود فکر کرد: «از الان میتونم ببینم که از مستی صورتش قرمز شده و داره لباس دخترها رو توي گردهمایی نظامیهای سابق بالا میزنه.» از همه بدتر این بود که دخترش انگار هیچکدام از عیبهای بیلی را نمیبیند؛ چون بهمحض اینکه او را دید، بازی خودشان را فراموش کرد. دختر گفت: «سلام بیلی جون!» و دوید که او را بغل کند. بیلی گفت: «من یه شیرینی میخوام.» «اوه آره یه شیرینی؛ چند تا بیسکوییت حیوانات بابایی!» دختر داشت نقش میزبان را بازی میکرد. پدر که به آبدارخانه رفت، میتوانست از آنجا نازکی خندههای آهنگین دخترش و باریتون ناپختۀ قهقهههای بیلی را بشنود. پدر، بیسکوییت در دست، در آبدارخانه را باز کرد و درست سر بزنگاه رسید؛ دختر مثل همیشه، روی لبۀ میز، تعادلش را حفظ کرده بود و بیلی هم که قبلاً پدر را حین انجام این بازيیدیده بود، پایین میز ایستاده بود و میگفت: «بپر. من میگیرمت.»...»
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
نظرات کاربران
قسمتی از کتاب: چیزی به کریسمس نمانده بود؛ دختر روی صندلی کوچکش نشسته بود؛ تمرکز داشت و لبهایش را به یکدیگر فشرده بود؛ داشت یک نامۀ لحظهآخری برای بابانوئل مینوشت. کلمات املایی مندرآوردی داشتند ولی دختر همزمان با نوشتن، با مهربانی
داستان های کوتاه عالی برای کسانی که داستان کوتاه دوست دارند😍