کتاب ماجراهای اسپایدرویک؛ سنگ بیننده
معرفی کتاب ماجراهای اسپایدرویک؛ سنگ بیننده
کتاب ماجراهای اسپایدرویک؛ سنگ بیننده نوشتهٔ تونی دیتر لیزی و هالی بلک است و با ترجمهٔ محمد قصاع در نشر افق منتشر شده است. از مجموعهٔ اسپایدرویک یک فیلم سینمایی به کارگردانی مارک واترز در سال ۲۰۰۸ با بازی فردی هایمور، مری - لوئیز پارکر، نیک نولتی و سارا بولگر ساخته شده است.
درباره کتاب ماجراهای اسپایدرویک؛ سنگ بیننده
یک خانواده کوچک شامل برادران دوقلویی به اسم جارد و سیمون و خواهر بزرگشان به اسم ملوری به خانهٔ اسپایدرویک نقلمکان میکنند. آنها در همان روزهای اول زندگی در خانه متوجه یک کتابخانهٔ مخفی پشت انباری میشوند و در آن کتابی پیدا میکنند که اطلاعاتی عجیب و باورنکردنی دربارهٔ جنها و پریها دارد. دیوارهای این کتابخانه پوشیده از قفسههای کتاب است و میز بزرگی پوشیده از روزنامههای قدیمی و ظرفها و بطریهای شیشهای، یک طرف اتاق را اشغال کرده است. آنها میفهمند این کتابخانه متعلق به دایی بزرگشان آرتور است که اسرار زیادی را پنهان کرده است. آنها در هر جلد از کتاب با ماجرایی تازه روبهرو میشوند.
ماجراهای اسپایدرویک؛ سنگ بیننده دومین کتاب از این مجموعه است که اولینبار در می ۲۰۰۳ همراه با کتاب اول منتشر شد. در این کتاب میخوانید بعدازاین که بچهها اخطار تیمبلتاک (جن خانگی)، برای نابودکردن راهنما را نادیده میگیرند؛ سیمون توسط گروهی از گابلینها که در جنگلهای اطراف خانه زندگی میکنند، دزدیده میشود.
خواندن کتاب ماجراهای اسپایدرویک؛ سنگ بیننده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای فانتزی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ماجراهای اسپایدرویک؛ سنگ بیننده
«آخرین اتوبوس، جارد گریس را در انتهای خیابان پیاده کرد. از آنجا، از سراشیبی تپه بهطرف خانهٔ قدیمی و کهنه و نیمهویران بالا رفت، یعنی بهطرف محلی که خانوادهاش حالا در آن زندگی میکردند، تا زمانیکه مادرش جای بهتری پیدا کند یا خالهٔ پیر و دیوانهاش خانهاش را از آنها پس بگیرد. برگهای قرمز و زرد درختها که شاخههایشان تا اطراف دروازه پایین آمده بودند باعث میشدند تا تختههای خاکستری متروکتر و دلگیرتر بهنظر برسند. این محل به اندازهٔ احساس جارد بد بود.
باورش نمیشد که به همین زودی مجبور شده باشد برای جریمه، بعد از تعطیلی مدرسه، مدتی همانجا بماند.
نه اینکه برای کنار آمدن با بقیهٔ بچهها تلاش نکرده باشد، بلکه در این کار خوب و موفق نبود. مثلاً امروز، درست است که وقتی معلم حرف میزد، او تصویر جن خانهداری را کشیده بود، اما با اینحال به حرفهای معلم هم گوش میکرد. یعنی تا حدودی گوش میکرد و لازم نبود که خانم معلم نقاشی را بالا بگیرد تا همهٔ کلاس ببینند. بعدش دیگر بچهها دست از سرش برنداشتند و تا به خودش آمد، دید دارد دفتر یکی از پسرها را از وسط پاره میکند.
امیدوار بود اوضاع در این مدرسه بهتر باشد. اما از طلاق پدر و مادرش به اینطرف، اوضاع از بد هم بدتر شده بود.
جارد وارد آشپزخانه شد. برادر دوقلویش، سیمون، پشت میزی قدیمی نشسته بود و یک نعلبکی پر از شیر، اما دستنخورده، جلویش بود.
سیمون سرش را بلند کرد و پرسید: «تو تیبس را دیدهای؟»
جارد گفت: «من الان از راه رسیدهام.» بعد سراغ یخچال رفت و یک قلپ آب سیب سر کشید. آبمیوه آنقدر سرد بود که سرش درد گرفت.
سیمون پرسید: «خب، آن را بیرون ندیدی؟ من همهجا را دنبالش گشتم.»
جارد با حرکت سر پاسخ منفی داد. او اهمیتی به آن گربهٔ احمق نمیداد. گربه جدیدترین عضو مجموعهٔ حیوانات سیمون بود. حیوان دیگری که ناگهان روی پایش میپرید، یا نوازش میخواست و یا غذا، آن هم درست وقتیکه او خیلی کار داشت و سرش شلوغ بود.»
حجم
۱۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۱۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه