کتاب چگونه اعتماد به نفس را افزایش دهیم؟
معرفی کتاب چگونه اعتماد به نفس را افزایش دهیم؟
کتاب چگونه اعتماد به نفس را افزایش دهیم؟ نوشتهٔ دیل کارنگی و دکتر آرتور آر. پل و دوروتی کارنگی و ترجمهٔ سیدحسن حسینی است و انتشارات قدیانی آن را منتشر کرده است. چگونه اعتماد به نفس را افزایش دهیم؟ از پرفروشترین کتابهای تمامی سالها در سرتاسر دنیاست.
درباره کتاب چگونه اعتماد به نفس را افزایش دهیم؟
همان گونه که از عنوان کتاب مشخص است چگونه اعتماد به نفس را افزایش دهیم؟ به قشر خاصی از مخاطبان تعلق ندارد. همهء مردم میتوانند از آموزشهای آن برای افزایش اعتماد به نفس بهره ببرند. کتاب فوق پر از نکات آموزندهای است که مخاطبان را موفق به غلبه بر هراسهایشان در ارتباط با دیگران می سازد. تکنیکهای عملی و پیشنهادهایی که در این کتاب ارائه شده، مخاطب را قادر میسازد تا با مردم چه به صورت انفرادی و چه به صورت گروهی روبهرو شده و با آنها به نحو مؤثری روبهرو شود. از جمله ویژگیهای قابل توجه این اثر، استفادهٔ کارنگی از مثالهایی قابل درک برای مخاطبان است. نمونههایی از شخصیتهای مشهور که خواننده کتاب را در موقعیتهایی مختلف با نحوهٔ برقراری ارتباط این افراد آشنا میسازد. بعد از آن هم تجزیه و تحلیل مختصری از نقاط مثبت و منفی ارتباط برقرارکردن مثالهای یادشده ارائه میدهد.
خواندن کتاب چگونه اعتماد به نفس را افزایش دهیم؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کسانی که میخواهند اعتماد به نفس خود را افزایش دهند پیشنهاد میکنیم.
درباره دیل کارنگی
دیل هاریسون کارنگی، ۲۴ نوامبر ۱۸۸۸ در میسوری به دنیا آمد. وی نویسنده و سخنران آمریکایی و گسترشدهندهٔ درسهایی در زمینههای پیشرفت شخصی، فروشندگی و سخنرانی در جمع بود.
کتابهای «آیین دوستیابی»، «آیین سخنرانی» و «آیین زندگی (چگونه تشویش و نگرانی را از خود دور کنیم)» از مشهورترین آثار او هستند.
دیل کارنگی در تاریخ ۱ نوامبر ۱۹۵۵ درگذشت.
بخشی از کتاب چگونه اعتماد به نفس را افزایش دهیم؟
«از سال ۱۹۱۲، بیش از پانصد هزار زن و مرد در دورهٔ آموزشی سخنرانی در مجامع عمومی شرکت کردهاند و از روشهایم استفاده کردهاند. بسیاری از آنها به من میگفتند که علت تصمیمشان چه بوده است که در این دورهٔ آموزشی شرکت کردهاند و به چه چیزی میخواستهاند برسند. جملهبندی و عبارتپردازی آنها متفاوت بود، اما خواست اصلی و هدف مشترک همهٔ آنها در نامههایی که برای من نوشتهاند، به طرز جالبی یکسان بود:
«وقتی از من تقاضا میشود پشت جایگاه بروم و برای جمعی صحبت کنم، چنان دستپاچه میشوم و وحشت وجودم را فرا میگیرد که نمیتوانم صریح و واضح سخن بگویم و تمرکز کنم، حتی آنچه میخواستم بگویم از ذهنم کاملاً پاک میشود. من میخواهم اعتماد به نفس و ثبات به دست بیاورم و بتوانم در آن شرایط به راحتی فکر کنم. من میخواهم افکارم را به طرزی منطقی و صحیح چنان تنظیم کنم که در مقابل حضار یا گروهی از افراد حرفهای یا انجمنهایعمومی بتوانم منظورم را به طور واضح، رسا و متقاعدکننده بیان کنم.»
و هزاران مورد دیگر از اعترافات آنها دارای همین مضمونها بود.
از جمله میتوان به این نمونهٔ واقعی و بارز توجه کرد. سالها پیش آقای متشخصی به نام دی. دابلیو. گِنت وارد دورهٔ آموزشیام در فیلادلفیا شد. مدت کوتاهی بعد از اولین جلسهٔ دوره، دعوت کرد که ناهار را با او در اتحادیهٔ تولیدکنندگان صرف کنم. او مردی میانسال و در زندگی همیشه فعال بود. مدیریت شرکت تولیدیاش را داشت و رهبری فعالیتهای اجتماعی شهر و امور مربوط به کلیسا را نیز عهدهدار بود. هنگامی که مشغول خوردن ناهار بودیم، روی میز خم شد و گفت: «بارها و بارها از من خواسته شده در اجتماعات گوناگون سخنرانی کنم، اما هرگز نتوانستهام این کار را انجام دهم. در چنین وضعیتی دستپاچه میشوم و افکارم کاملاً قفل میکنند و هر آنچه در ذهن دارم فراموش میکنم. از همین رو همیشه در طول زندگیام از سخنرانی خودداری کردهام. اما اکنون که رئیس هیئتامنای دانشگاه هستم، باید هدایت و رهبری جلسات آن را به عهده بگیرم. مسلماً میبایست هر از چندی سخنرانی کنم... شما فکر میکنید من در این سن و سال که بعضی کارها دیگر برایم دیر شده، میتوانم شیوههای سخنرانی را یاد بگیرم؟»
جواب دادم: «آقای گنت، من فکر میکنم؟ مسئلهٔ فکر کردن من نیست. من مطمئنم که شما میتوانید. اگر شما فقط تمرین کنید و از آموزهها و نکات مهمی که به شما ارائه میشود پیروی کنید، سخنران خوبی خواهید شد.» دلش میخواست گفتهٔ مرا باور کند، اما برایش بیش از حد خوشبینانه و خیالپردازانه بود. جواب داد: «شما به بنده لطف دارید که سعی میکنید به من نیرو و شهامت بدهید.»
بعد از فارغالتحصیل شدن از دورهٔ آموزشیاش، مدتی با یکدیگر تماس نداشتیم. بعدها در اتحادیهٔ تولیدکنندگان، یک بار دیگر در کنار میز ناهار با هم ملاقاتی داشتیم. ما در کنار همان میزی نشستیم که اولین بار با یکدیگر آشنا شده بودیم. بعد از اینکه گفتوگوی آن روز را به یادش آوردم، از او پرسیدم که آیا به نظر او من آن روز خوشباور و خوشخیال بودم؟ او دفترچهای از جیبش درآورد و فهرست تاریخهایی که سخنرانی کرده بود و نوبتهای بعدی تعیینشده برای سخنرانیاش را به من نشان داد و اعتراف کرد: «توانایی سخنرانی کردن، شادی و نشاطی که با این کار به من دست میدهد، خدمت اضافهای که میتوانم به جامعهام داشته باشم... اینها لذتبخشترین چیزهایی هستند که در زندگی بهدست آوردهام.»
مدت کوتاهی قبل از اینکه او را ببینم، کنفرانس مهمی با موضوع «خلع سلاح» در واشنگتن برگزار شده بود. هنگامیکه اعلام شد نخستوزیر بریتانیا قصد شرکت در آن کنفرانس را دارد، پیروان یکی از فرقههای مسیحی به نام فرقهٔ تعمیددهنده، طی تلگرافی از او خواستند در آن اجتماع بسیار بزرگ سخنرانی کند. آقای گنت اذعان داشت که از میان تمامی پیروان فرقهٔ شهر او را انتخاب کرده بودند تا صدر اعظم انگلستان را به حضار معرفی کند.
این مرد همان کسی بود که در مدتی کمتر از سه سال پیش سر همان میز نشسته بود و موقرانه از من میپرسید آیا فکر میکنم او اصلاً میتواند در جمع گروهی از افراد صحبت کند؟
آیا سرعتی که او با آن توانایی سخنرانیاش را تقویت و در این زمینه پیشرفت کرد غیرعادی بود؟ نه هرگز! تا کنون صدها مورد مشابه دیگر نیز وجود داشتهاند. مثلاً نمونهٔ دیگر، مربوط به پزشکی در بروکلین نیویورک است، که او را دکتر کورتیس مینامم و سالها قبل زمستان را در فلوریدا، کنار زمین تمرین تیم بیسبال جایِنتس سپری میکرد. او که عاشق سرسخت و شیفتهٔ بیسبال مخصوصاً آن تیم خاص بود، اغلب به آنجا میرفت تا تمرینهای آنها را شاهد باشد. به مرور زمان توانست با اعضای آن تیم رابطهٔ دوستی برقرار کند، تا جاییکه از او دعوت کردند تا در ضیافتی که قرار بود به افتخارشان برگزار شود شرکت کند.»
حجم
۲۵۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۰۳ صفحه
حجم
۲۵۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۰۳ صفحه